سکس لز با هم کوس میلیسن و سیگار میکشن
من 49 سالمه و پزشک هستم سالها پیش زمانی که دانشجو بودم با دختری به اسم مهسا هم اتاق شدم که یه دختر زیبا ، قد بلند و خوش اندام بود و از همون روزای اول خیلی خواستگار داشت ولی به هیچ کس محل نمیداد. حتی با بعضی ها که موردای خیلی مناسبی هم بودن بحثش میشد و جالب اینجا بود که چند بارهم باباش اومد دانشگاه و کلی جر و بحث که دخترش اصلا قصد ازدواج نداره و دست از سرش بردارن. برا من که باهاش هم اتاق بودم این خیلی عجیب بود مخصوصا گوشه گیر بودن مهسا و اینکه یه مشکل روحی بزرگ داشت برام خیلی جای سوال بود. البته ما باهم خیلی صمیمی شده بودیم و هنوز هم هستیم.
تا اینکه یه روز من به نوار بهداشتی احتیاج داشتم و وقتی تو کمدم رو نگاه کردم و دیدم که ندارم از مهسا خواستم، که با
ست پاچگی گفت نداره چند وقت زیر نظر گرفتمش و متوجه شدم اصلا کاری با نوار بهداشتی نداره و نمیخره با خودم فک کردم یه ربطی باید به مشکلاتش داشته باشه ولی وقتی غیر مستقیم ازش پرسیدم گفت که قائدگیش رو کنترل میکنه منم قانع شده بودم و دیگه کنجکاو نشدم. تا اینکه یه روز یکی از پسرای کلاسمون که خیلی هم متشخص و محترم بود و با نامزدم هم دوست بود از من خواست تا با مهسا صحبت کنم. منم از روی دلسوزی و دوستی رفتم پیش مهسا و شروع کردم به نصیحت و صحبت که از این فرصت بهتر دیگه برات پیش نمیادو از این حرفا که دیدم طبق معمول شدیدا مخالفت کرد و مرتب میگفت تورو خدا حرفش رو هم نزن اینقدر اصرار کردم تا اینکه به گریه افتاد و گفت اگه یه رازی رو بهت بگم قول میدی حفظش کنی گفتم باشه گفت این به جونم بسته اس خواهش میکنم به هیشکی نگو بوسیدمش و گفتم چرا بگم عزیز گلم مگه من تو دنیا دوستی به خوبی تو دارم تازه هر مشکلی هم که داشته باشی قول میدم هرکاری از دستم بر بیاد برات انجام بدم گفت هیچ کاری از دستت بر نمیاد گفتم مگه میشه گفت آره گفتم آخه واسه چی؟ اینو که گفتم پاشد وایساد شلوارش رو کشید پایین و گفت واسه این یه لحظه خشکم زد و بعدش شروع کردم به جیغ زدن که جلو دهنم رو گرفت بد جوری شکه شدم یعنی من چند سال با یک پسر هم اتاق بودم، باش روبوسی میکردم جلوش لباس عوض میکردم و …
آروم که شدم دهنم رو ول کرد داشتم گریه میکردم و قلبم بدجوری میزد یه لیوان اب بهم داد و گفت میخوای واقعیت رو بهت بگم و شروع کرد به تعریف که اولش همه فک میکردن پسره اسمش هم پسرونه بوده رفته مدرسه پسرونه ولی وقتی کلاس پنجم ششم بوده شروع کرده به سینه درآوردن که پدرمادرش میبرنش دکتر و آزمایش و اینا و میفهمن که ای دل غافل این بچه دوجنسه اس برا مدتی بدجوری کلافه بودن تا اینکه پدرش که یک آدم پولدار و با نفوذ بوده خونواده رو میبره یه کشور خارجی و برای 4 سال با هیچ ایرانی ارتباط نداشته بعد از این 4 سال هم برمیگرده ایران با این ماجرا که تنها فرزندشون تو یه حادثه کشته شده و اونا این دخترخانوم رو به
فرزندی قبول کردن و میخوان براش شناسنامه ایرانی بگیرن و با پول و نفوذی که پدره داشته این کار رو انجام داده اینا رو
که تعریف ک
رد گفت من یه بدبختم و هیچ اینده و خونواده ای ندارم منم دلداریش دادم و بهش قول دادم که تا آخر عمر هم رازش رو نگه دارم هم پیشش بمونم. بعدش نشستیم با هم فکر و تحقیق کردیم و در نهایت “سندرم ایکس شکننده با اختلالات ترنر” رو که یک ناهنجاری ژنتیکی است و کسی که این مشکلات رو داشته باشه نباید نباید ارتباط جنسی با کسی داشته باشه و نمیتونه بچه داربشه رو با کلی دردسر پیدا کردیم آخه اون روزا که اینترنت و این چیزا نبود این بیماری رو بهونه کردیم تا دست از سر مهسا برداشتن و دیگه کسی دنبال خواستگاری ازش نبود ولی خب نگاه ها بهش کلی تغییر کرد و یه جورایی احساس راحتی میکرد. حالا خودمو بگم که از روزی که کیر مهسا رو دیدم بدجوری دلم می خواست دوباره ببیمش مخصوصا اینکه از اونروز دیگه تو اتاق شرت تنگ نمیپوشید تا راحت تر باشه و بعضی وقتا کاملا از رو شلوار یا مخصوصا وقتی دامنش بالا میرفت میشد شکلش رو مجسم کرد تا اینکه یه روز که داشتیم با هم شوخی میکردیم بهش گفتم اونم گفت گمشو پررو خجالت بکش کلی خواهش کردم حتی جلوش شرتم رو کشیدم پایین و گفتم ببین منم مال خودم رو نشونت میدم بالاخره راضیش کردم اونم قبول کرد و کشید پایین حدودا 5 – 6 سانتی میشد گفتم میشه بهش دست بزنم که سریع قایمش کرد ولی با شیطنت و اسرارهای من قبول کرد وقتی یه کم باهاش بازی کردم دیدم داره سفت و بلند میشه که یه دفعه بلند شد و گفت دیگه بسه بریم سر درسمون از اونروز اینکه یه همچین آدمی که شاید بین هر یک میلیون نفر یکی مث اون پیدا بشه پیش منه فکرم رو بدجو
ری مشغول کرده بود میدونستم که اونا عقیم هستن ولی برای فعالیت سکسی توانایی خوبی دارن به همین خاطر کم کم فکر
سکس باه
اش اومد تو ذهنم و از اونجا که 4 سال رو باهم بودیم و خیلی هم صمیمی شده بودیم این موضوع رو براش گفتم و بهانه آوردم که شاید این جوری یه کم از استرسش کم بشه اونم بدش نیومد و بهم گفت برا تو مهم نیست که دختریت رو از دست بدی؟ گفتم ناسلامتی ما خانوم دکتریم ها کافیه دو سه ماه کاری نکنم و از یه سری دارو استفاده کنم تا واژنم تنگ بشه تازه هر پرده ای هم که خونریزی نداره برا یکی دو قطره خون هم یه فکری میکنم. خندیدم و شرتم رو در آوردم و گفتم یالا شروع کن اونم گفت نزنم ناقصت کنم دختر؟ بعدش لباساش رو در آورد و کیرش رو آورد جلو گفت باش بازی کن تا راست بشه منم تف انداختم روش و شروع کردم به مالیدن تا حسابی راست شد کس خودم هم بدجوری خیس شده بود بعدش مهسا با انگشتش شروع کرد به بازی کردن با کس من اینقدر لذت میبردم که دستام رو گذاشته بودم رو سینه هام و محکم فشارشون میدادم بعدش مهسا کیرش رو گذاشت جلو کسم و آروم فشار داد درد داشت ولی انگار به این کار نیاز داشتم و هرجوری بود تحملش کردم با فشارهای بعدی بدجوری دردم اومد و داد زدم اونم یه کم صبر کرد و کشید بیرون کیرش خونی بود و گفت حالا دیگه دختر نیستی گفتم حالا که خیالت راحت شد ادامه بده اونم گفت اول بریم بشوریم بعد. (تو دانشگاه ما اون سالها اتاقها بصورت سوییتی بود و دو نفره هم بود) خلاصه بعد از شستن برگشتیم و مهسا خودشو انداخت رو من و با یک حرکت کیرش رو تا ته فرو کرد که جیغ من در آومد و وقتی شروع کرد به تلمبه زدن بدجوری دیوونم کرد با اینکه درد داشتم ولی داشتم از لذت میمردم پستونامون درست رو هم قرار گرفته بود و وقتی یه کم جابجا میشدیم میرفتن لابلای همدیگه و خیلی لذت بخش بود بعد از یه ربع یا بیست دقیقه دیگه کاملا ارضا شده بودم ولی دیدم مهسا بدجوری گرم کاره و مشخص بود اونم تو یه دنیای دیگس تا اینکه آبش اومد و با خیال راحت خالیش کرد راستش یه کم نگران شدم ولی گفت نترس خودم چند بار آزمایشش کردم تا اگه ژن مردونه داش
ته باشم فکر یک درمون باشم ولی فایده نداشته این آب با اونی که از کس تو بیرون میزنه هیچ فرقی نداره. اون روز یه روز ف
راموش نشد
نی بود ولی خب از اون به بعد مرتب این کار رو ادامه میدادیم حتی بعد از فارغ التحصیلی که من مجبور شدم ازدواج کنم (البته شوهرم رو دوست دارم) نزدیک هم خونه گرفتیم و من بهونه میارم که همیشه باید به مهسا سر بزنم
الان که نزدیک 50 سالمه و دوتا بچه دارم که یکیشون هم ازدواج کرده هنوز با مهسا جون سکس داریم و باید بگم اون نیاز من رو براورده میکنه و با شوهر عزیزم فقط وظیفه ام رو انجام میدم و لذتی که از مهسا میبرم رو اصلا با اون ندارم بیچاره شوهرم که بارها به فکر درمون بیماری مهسا بوده و هنوز هم دلش به حال این دختر معصوم و بیچاره میسوزه ولی مهسا که الان اینجا نشسته و تو نوشتن این خاطره کمکم میکنه عقیده داره خدا دوستش داشته که اولا این جوری اونو ساخته و بعدشم ما رو با هم آشنا کرده.
فقط میکنم دنبال پولی پیم نده میخوای آبت بپاشه بیرو دنبال یه رابطه بدون مریضی و قابل اعتماد بدون دردسری تلگرام پیم بده خوش فیس خوش هیکل سی سالمه شمال تهران دارای مدرک سکسولوژی از ترکیه ارشد روانشناسی بسیار قابل اعتمادhttps://t.me/daniyal6868