سلام داستانی رو که میخوام براتون تعریف کنم مربوط میشه به 2 سال پیش ، قبل از اینکه داستان رو براتون تعریف کنم خلاصه ای از وضعیت خانواده ام و براتون تعریف کنم من عرفان در حال حاضر 23 سالمه ، پدرم رو از 15 سالگی از دست دادم و من موندم و یه مادر 43 ساله و یه خواهرم که اونم تو یه شهرستان دانشجو هست . ما یه شش ماهی میشد خونمون رو عوض کرده بودیم و منم از دوستای قدیمم خیلی وقت بود خبری نداشتم ، اینم بگم مادرم یه خانم سفید و قد بلند هست که اگه از پشت نگاش کنید مثل دخترهای جوون میمونه ، مادر از محله قدیم که جابه جا شدیم چادرشو کنار گذاشت و به مانتو و کم کم به مدل های امروزی (تنگ و کوتاه ) جوون پسند عوض کرده بود و آرایش غلیظی هم میکرد چند بار ازش پرسیدم چرا اینجوری لباس میپوشی و تیپت عوض کردی که تو جواب گفت دیگه کسی اینجا مارو که نمیشناسه در ضمن تا کی کلفتی کنم منم میخوام راحت زندگی کنم منم واسه زحمتایی که برای ما میکشید بهش کلید نمیکردم ، قضیه از اونجا شروع شد که یه روز حمید و سعید از بچه محل های قدیمیم بهم زنگ زدن و گفتن دارن میان منو ببینن خلاصه آدرس دادم و قرار شد روز بعد بیان خونمون ، سعید از لحاظ هیکل حرف نداشت و همه دوستام به اندامش حسودی میکردن موضوع رو به مادر گفتم و اونم با یه لحن مرموزانه گفت اشکالی نداره قدمشون روی چشم تشریف بیارن . فردای اون روز ساعت حدوداً 10 بود حمید به من زنگ زد و گفت واسه نیم ساعت دیگه در خونتونیم مادر بعد از تموم شدن صحبتم پرسید کی بود ؟ گفتم حمید بود گفتش تا یه ینم ساعت دیگه میرسن منم رفتم وسایل پذیرائی رو آماده کنم که دیدم مادر داره میره حمام راستی حمام ما درش رو به پذیراییه و اتاق خوابم سمت راستشه خلاصه گذشت تا اینکه دوستام رسیدن و نشستیم در حال گپ زدن بودیم که دیدم یهو رنگ دوستام قرمز شد من که پشتم به حمام بود حواسم نبود برگشتم دیدم مادرم یه حوله از روی سینه هاش که راحت خط پستوناش معلوم بود تا چهار انگشت زیر کونش دور خودش پیچیده بود و از حمام آمد بیرون قلبم داشت وایمستاد انگار داشتم خواب میدیدم سفیدی پروپاچه های مادر چشامونو گرفته بود که تا روشو کرد به ما ترسید و دوباره رفت تو حمام ، داشتم سکته میکردم تا به حال مامانو اینجوری ندیده بودم ، چند لحظه گذشت که دیدم دوباره درب حمام باز شد و مادرم با یه لبخند با همون سرو وضع رفت به سمت اتاق خواب ، دوستام از دیدن این وضع کیراشون از شلوارشون ورم کرده بود . رفتم سمت اتاق بهش گفتم مگه نگفتم دوستام رسیدن این چه وضعی بود ؟ مادرم گفت ببخش عرفانم عزیزم اصلاً حواسم نبود اشکالی نداره دوستاتم جای پسرای منن برو پیششون ازشون پذیرائی کن تا منم چای بیارم . تو همین حال بود که شنیدم حمید به سعید میگفت این همون پری خانمه که تا چشمش به مرد میافتاد راهشو عوض میکرد ؟ رفتم کنار حمید نشستم و شروع کردم به پذیرائی داشتیم از قدیما صحبت میکردیم که بعد از چند دقیقه دیدم مادرم با یه کفش پاشنه دار مجلسی و یه دامن کوتاه مشکی با یه پیراهن نازک چسبون لیمویی که سینه هاش از حرکت داشتن داد میزدن که سوتین نبسته اومد تو آشپزخونه داشتم دیوونه میشدم سریع رفتم کنارش گفتم اینا دیگه چیه که پوشیدی ؟ با لحن نسبتاً بلند جواب داد پسرم لباسامو شسته بودم همینارو فقط داشتمم ، منم از ترس اینکه آبروریزی نکنه ادامه ندادم رفتم مثل بهت زده ها نشستم و کیرای شق شده دوستام که لای پاهاشون قایم کرده بودن نگاه میکردم . بعد از چند لحظه مادر با یه سینی چای اومد به سمت منو حمید بی شرف واسه یه تعارف کردن چای 90درجه دولاشد و اون سینه های گردو سفیدشو که آویزون شده بودن به نمایش گذاشت حمیدم چشماش به سینه های بلوری مادرم خیره شده بود راستشو بخاید منم از این صحنه بدجوری راست کرده بودم ، سعیدم که پشت مادر نشسته بود چشاش تو کون و کس مادر غلت میزد چایمون و که برداشتیم تا رفت سمت سعید ، بطور خیلی عادی سینی رو کج کرد سمت سعید و 2 تا لیوان چای که انصافاً خیلی داغ بود ریخت روکیرش سعید که داشت از شق درد میمرد کیرش رو از رو شلوار از شدت سوختن گرفت دستش و بالا و پایین می پرید من که تو فکر این بودم چی شد سینی چای رو سعید ریخت دیدم مادر دست سعید و گرفت برد سمت اتاقش در اتاقم بست آمدم برم تو اتاق که مادر آمد بیرون گفت نرو بذار شلوارشو در بیاره خنک شه تو برو وسایلو جمع کن و دوباره چای بریز ، رفتم تا کف پذیرائی رو تمیز کنم چشم افتاد به مادر که دستش یه کرم و رفت تو اتاقش به بهونه اینکه وسایلو ببرم آشپزخانه رفتم دم در اتاق مادر که صدای سعید می آمد که میگفت پری خانوم آخه من خجالت میکشم و مادرم میگفت تو جای پسر منی ، از کنجکاوی داشتم هلاک میشدم که در نیمه بسته رو آروم هل دادم دیدم مادر شلوار سعیدو کشید پایین وااااااای چه کیری داشت فکر کنم 20سانتی میشد سعیدم سوزش از یادش رفته بود خیره شده بود به مادر که میخاد چی کا کنه دیدم مادر کل کرم رو کیر سعید خالی کرد و شروع کرد به مالوندن کیرش ، سعیدم از شدت شهوت کیرش متورم شده بود هی میگفت پری خانوم بسه چقدر میمالی کافیه خودش خوب میشه انگار داشت ارزا میشد مادرم رو کرد بهش گفت از چی ناراحتی بزار کارمو بکنم که سعیدم از خدا خواسته با یه لبخند ملیحی گفت من تو کار خانوم دکترها دخالت نمیکنم ، اینقدر مالوند که سعید یهو گفت داره میااااااد مادرم کیرشو برد جلو صورتش پاچید رو سرو صورت مادر ، سعید پرسید چرا اینکارو کردی مادر گفت میگن واسه ورزشکارا پروتئین داره واسه پوست خوبه سعید که شکه شده بود مادر بهش گفت بریم که زیاد طول کشید الان شک میکنن رفتم توآشپزخانه و اصلاً به روم نیاوردم تا مادر آمد از شدت بوی منی برگشتم دیدم صورتش داره برق میزنه رفتم جلو بهش گفتم سعید چطوره گفت بهتره چند تا قرص دادم بخوره تقویت بشه تو دلم گفتم آره ارواح عمت . نزدیکای ناهار شد که مادر گفت عرفان جان ناهار دوستات اینجان دیگه زیاد تدارک دیدم ، رو کردم بهشون که تعارف کنم که بدون معطلی دوستام گفتن اگه مزاحم نباشیم ، با حمید رفتیم تو حیاط خلوت که حمید موتورمو نگاه کنه برگشتم دوتا لیوان شربت ببرم دیدم سعید از دستشویی آمد سمت آشپزخانه مادر داشت ظرف میشست منم صبر کردم ببینم چه اتفاقی میافته دیدم سعید رفت از پشت کیرشو چسبوند به مادر کیرم یهو راست شد مادر اصلا عکسلعملی نشون نداد سعیدم دید وضعیت سفیده کم کم دستاشو برد از زیر پستونای مادر چنان فشار میداد که اونم از شدت درد خودشو بیشتر به سعید چسبوند و داشت کلی حال میکرد یکدفعه دوستم حمید از حیاط منو صدا زد مادرم و سعید خودشون و جم و جور کردن و مادرم رو کرد به سعید گفت بعد ناهار عرفان و میفرستم دنبال نخود ساه تا ببینم چند مرده حلاجی سعیدم که از لبخندش میشد فهمید تو کونش عروسی بود گفت چشم خانوم دکتر روتخم کیرم هرچی توبگی . ناهار و که خوردیم مادر از تو اتاقش آمد بیرون و الکی گوشیو گرفت دستش و گفت باشه عرفان پسرم و میفرستم بیاد بگیره تا کی هستی تا 5 ؟ باشه الان سریع را میافته اومد تو پذیرائی گفت عرفان جان عزیزم برو کرج به آدرسی که میدم میترا دوستم یه سری وسایل از کیش واسم آورده بگیر که تا 5 بیشتر نیست دارن میرن مسافرت که گفتم آخه مادر دوستام بعد از چند ماه دیدم و . . . تا حرفم تموم نشده بود دوستام بلند شدند گفتن راستشو بخای ما هم داشتیم میرفتیم زیاد زحمت دادیم (حرومزاده ها کیراشون و تیز کرده بودن زود برن تا زمان بیشتری داشته باشن) بعد از خدافظی اونا منم آماده شدم و حرکت کردم تا کمی از محل دور شدم چند دقیقه ای وایستادم و برگشتم سمت خونه (خونه ما آپارتمانیه ) آروم از پله ها رفتم بالا دیدم دوستام از حول حلیم یادشون رفته بود کفشاشون و ببرن تو خونه ، آروم در و باز کردم دیدم کسی تو پذیرائی نیست گوشیو خاموش کردم رفتم سمت اتاق خواب دیدم به به چه ضیافتیه همه لخت لخت مادر رو تخت دراز کشیده و سعید رفته بالای تخت کیرشو آویزون کرده مادرم تخمای سعید رو تو دهنش مثل یه حرفه ای میخوره ، حمیدم کیرشو گذاشته تو کسش داره از جلو میکنه و سینه های بلوری مادر و تو دستاش گرفته و محکم فشار میده . لذت و میشد تو چشای مادر ببینم با پایان ولع کیر سعیدو تو دهنش تلمبه میزد حمید که معلوم بود خسته شده کیرشو با شدت تو کسش فشار میداد، سعید گفت بسه حالا نوبت منه که جرت بدم حمید اومد جای سعید و سعیدم مامانو به سینه خابوند کونشو قلمبه داد بالا بی انصاف با همون خیسی دهن مادر که رو کیرش مونده بود یهو کرد تو کسش ، اینقدر کیرش کلفت بود که مادر از شدت درد کیر حمید و گاز گرفت ، حمیدم عصبانی شد و چند تا چک زد تو صورت سفید مادرم یهو دیدم موهاشو از پشت جمع کرده و بطور وحشیانه کیرشو تو دهنش عقب جلو میکرد ، مادر که دیگه مست شهوت شده بود از خودش اختیاری نداشت دوستام بدنش رو مثل جنازه ها هر کاری دوست داشتن باهاش میکردن تا اینکه سعید گفت آخراشه پروتئین ها میخوان بیان بیرون اما پری جووووون میخوام قبلش جرت بدم نظرت چیه ؟ مادرم که چشماشو بسته بود و هرچی میگفتن انجام میداد با لباش گفت جووووووووووون کی بهتر از تو بکووون سعید جوووونم دیگه تحمل ندارم سعیدم مامانو بصورت دولا رو زانوهاش قرارداد و بالش و گذاشت جلو دهنش و آروم کیرشو گذاشت در کون مادرم و تا جایی که تونست محکم فشار داد مادر یهو از اون حالتی که بود رو تخت دراز کشید و متکا رو مثل سگ گاز گرفت سعید با دو سه بار تلمبه زدن کشید بیرون گذاشت رو لبای پروته مادرم و هرچی تو کمر داشت خالی کرد تو صورتش انگار یه لیوان شیر موز خالی کرده حمیدم بلافاصله آبشو تو دهنش خالی کرد و مادر هم مجبور شد قورتش بده، مادر بعد از یه سکس خشن سعید رو بغل کرد و بهش گفت سعید جون خیلی دوست دارم میخوام سری بعد تو وان حموم تو آب داغ جرم بدی حمیدم از پشت کیر خوابیدشو گذاشت لای پاهای مادر و گفت تا ساعت 5 قبل اینکه عرفان بیاد یه چرت بزنیم . امیدوارم حداقل لذت رو برده باشیننوشته amir_teh
0 views
Date: November 25, 2018