سلام به همه برو بچ که خاطره میزارن میخونن و نظر میدن مخلص همه هستم این خاطره ای رو که میخوام بگم خداییش کاملا واقعیه ببخشید اگه یکم قرو قاطیه چون من نوشتنم اصلا خوب نیست بریم سر داستانداستان از اونجایی شروع شد که من یه رفیق دارم که یه مغازه کنار یه بوتیک زنانه باز کرده بود و منم که خیلی با این دوستم دمخورم همیشه تو مغازش هستم البته موقع هایی که بیکارم ایراد نگیرید به این هاااااااتو اون بوتیک هم یه فروشنده بود که یه خانم تقریبا بیستو نه سی سال البته به گفته ی خودش که بعدها بهم گفت منم تا یادم نرفته بیستو سه سالمه هیکلم متوسط و قیافم هم بد نیستاون اوایل همش از در مغازش یه طوری رد میشدم که بتونم نیگاهش کنم اونم خداییش بدش نمیومد و تا جایی که جا داشت زل میزد و کم نمیاورد یه مدت به همین منوال گذشت هرچی فکر میکردم راهی به زهنم نمیرسید که بفهمم مجرده یا نه تا اینکه یه روز یکی از بچه ها که نسبتا میشناختش از دهنش در رفت که اره مجرده و چند وقتی هست که طلاق گرفته اقا کون ما کخی شد که باید مخ اینو بزنم یه شب همینجوری شانسی از فوتبال برمیگشتم که دیدم مغازش بستست منم یه دونه از اون شماره هایی که همیشه تو جیبم واسه مواقع ضروری هست رو انداختم تو مغازش و رفتم فکرشم نمیکردم که کسخل زنگ بزنه البته خودش میگفت میخواسته سیو کنه تو گوشیش که اگه مثلا من زنگیدم بفهمه که من شمارشو از قبل دارم یا نه البته چرت میگفت خلاصه موقعه ای که میخواسته صیو کنه یهو تک میخوره رو گوشیه من البته به گفته ی خودش خلاصه ما هم رفتیم تو کارش و هی اس میدادم و میزنگیدم منم خداییش فکرشو نمیکردم که این باشه فقط میخواستم بدونم کیه بعد چند وقت اومد تو راه و باهام حرف میزد ولی نمیگفت که کیه تا اینکه یه روز که داشتم میرفتم مغازه رفیقم از اون ور خیابون زنگیدم بهش دیدم این برداشت تو مغازش اصلا باورم نمیشد رفتم دوباره زنگیدم دیدم کاملا درستهداستانو طولانی نمیکنم اقا ما با این رفیق شدیم و یه دو ماهی به همین منوال گذشت تا اینکه کاملا رومون به هم باز شد یه شب ساعتای ده بود داشتیم صحبت میکردیم که دلو زدم به دریا و بهش گیر دادم که باید یه روز بیای خونمون که میگفت من اصلا نمیام منم گفتم من میام اونجا فکرشو هم نمیکردم که بگه باشه بیا بهش گفتم همین الان میام ها گفت بیا پرسیدم کسی پیشت نیست البته اینو هم بگم که بعد اینکه طلاق گرفته بود تنها زندگی میکرد واسه اینکه تو خونه تو سرش نزن که طلاق گرفته چون اون طور که میگفت همه با طلاقش مخالف بودن اینم چون شوهرش معتاد بود و نمیتونسته تحملش کنه اینکارو کرده خلاصه گفت که تنهام فقط واسه چند دقیقه بیا اقا ما لباس تنمون کردیم رفتیم نزدیکای خونشون ولی جاکش ادرس دقیق نمیداد برگشتم خونه ساعتای دوازده بود که زنگ زد منم گوشیمو جواب ندادم که مثل ناراحت شدم اس میداد و معضرت خواهی میکرد بعد اینکه کلی خایه مالیمو کرد جواب دادم و یکمی حرف زدیم میگفت میزارم بیای به شرط اینکه یه بچه خوبی باشی منم قبول کردم با هر درد سری بود رفتم اونجا که رسیدم یه مانتو شلوار تنش بود و چایی هم گزاشته بود دوتا چایی اورد و نشستیم به خوردن که من گیر داده بودم به شالش که چقدر قشنگه و بهش میاد دستشو به زور گرفتم ناز میکرد ولی اخرش اومد کنارم و بهم چسبید و هی داشت از درد دلاش میگفت یه قند برداشت گزاشت دهنش که چاییش رو بخوره من تیز چاییمو برداشتم گفتم اون قند مال من بودو اونم گفت یکی دیگه بردا منم گفتم که نه فقط همونو میخوام تا اومد حرف بزنه سریع لبو بردم کنار لبش که مثلا قندو ازش بگیرم لبامو چسبیدم بهش دمش گردم اونم همراهی کردو یه لب حسابی داد تو همون هال که دوتایی یه قندو میخوردیم دستمو بردم دور کمرشو یواش سینشو گرفتم خودشو از من کند و بلند شد به بهانه ی اینکه چایی ها سرد شده بره عوضشون کنه و رفت تو اشپزخونه منم بعد چند لحظه رفتم دنبالش و از پشت سر بغلش کردم دوباره ازش شروع کردم لب گرفتم ایندفعه یکم شل شد و گفت بیا بریم تو اطاق منو برد تو اطاغو گرفت یه گوشه نشست منم رفتم کنارش نشستم و دوباره شروع کردم باهش ور رفتن که هی نمیزاشت و میگفت نکن تا اینکه بوسیدمش و شروع کردم ازش لب گرفتن تا اینکه کلا شل شد منم شروع کردم به مالوندنش و کم کم سینهاشو داشتم میمالوندم دستم تو یقش بود و از رو سوتینش سینشو میمالیدم تا اینکه من گیر دادم که من گرممه و پیراهنمو با شلوارمو در اوردمو بقلش که کردم ایندفعه اون شروع کرد به بوسیدن منو هی گردنمو لیس میزد منم از فرصت استفده کردمو یواش یواش مانتو با تتاپشو در اوردم با یه شلوار لی و یه سوتین تو بغلم بود و منم هی میمالیدمش که یهو از تو بغلم پاشود و گفت که دیگه بسه من گفتم که چرا هی میگفت که اینجوری امکانش نیست و فقط اذیت میشیم من اولش متوجه منظورش نشدم که نمیخواست بدون کاندوم بده منم دوباره بقلش کردم و اونم گفت که نمیشه بیا همینجوری حرف بزنیم خلاصه با اصرار اون منم بیخیال شدم گرچه که کیرم از شق درد داشت میترکید کنارم که بود از زیر زبونش کشیدم که همه مشکلش نبود کاندوم بود تا اینو فهمیدم سریع یه کاندم از جیبم در اوردم البته من با خودم اورده بودم گرچه فکرشو نمیکردم که بتونم بکنمش ولی محض احطاط اوردم گفتم ضرر که نداره که خدا رو شکر لازم شد تا کاندوم رو دید کلی تعجب کرد و منم دوباره بقلش کردم شروع کردم به لاس زدن دوباره که شهوتی شد شلوارشو در اوردمو گرفتمش تو بغلم دستمم تو شرتش بود داشتم کسشو میمالیدم ولی اون دست به کیرم نزده بود شاید روش نمیشد ولی به نظر من جنده لاشی که رو نمیخواد شاید میخواست بگه که خیلی جنده لاشی نیست خودم دستشو گرفتم و گزاشتم رو کیرم جاکش خیلی وارد بود بدجوری میمالید منم کسشو میمالیدم و سینشو میخوردم اونم همش ناله میکرد پاشدم شورتمو در اوردم دراز کشیدم اونم اومد کنارم دراز کشید کیرمو گرفت تو دستش و ازم لب میگرفت بهش گفتم که باید واسم بخوری که طفره میرفت میگفت خوشش نمیاد به هر ظوری بود راضی شد که فقط سرشو یکم بخوره سرشو که گزاشت تو دهنش و لیس میزد منم به هر ضوری بود دستمو رسوندم به کسش و میمالیدم که خیلی خیس بود یکم که سرشو خورد منم انگشتمو کردم تو کسش که یا اهی کشید انگار تا حالا نداده بود و شروع کرد با یه ولعی کیر خوردن که نگووووووووووو جان الان کیرم راست شدهمنم سرعت انگشتمو بیشتر کردم اونم بدجور خدایش کیر میخورد داشت ابم میومد که بهر بد بختیی بود از کیرم جداش کردم بیشرف نه به اون اول که نمیخورد نه به الان که نمیشد جداش کرد بد جوری چشماش خمار بود کاملا مشخص بود که فقط میخواد بده منم کاندوم رو برداشتم و کشیدم رو کیرم و گزاشتم دم کسش با اینکه یه بیوه خانم بود ولی کسش چون خیلی وقت بود نداده بود تنگ بود همین که رفت تو انگار دنیا رو بهش دادی فقط ناله میکرد و تو اوج لذت بود یکم که تلبه زدم چند تا هالات مختلف رو هم امتحان کردم خیلی کس محشری داشت یادش بخیر کیرمو از کسش کشیدم بیرون که از کون بکنمش ولی راه نداد هر کاری کردم گفت یه بار تو عمرش از کون داده تا یه هفته نمیتونسته درست راه بره و بشینه منم بیخیال شدم دوباره کردم تو کسش یه چند دقیقه که تلمبه زدم ابم اومد و همونجا روش ولو شدم یه نیم ساعتی تو بقل هم بودیم حالمون که جا اومد یکم خودمون رو تمیز کردیم و لخت تو بقل هم دراز کشیدیم یکم که حرف زدیم من خوابم برد یه ساعتی فکر کنم خواب بودم که با بوس هایی که از لبام میکرد و تخمام رو میمالوند بیدار شدم بهش گفتم که خستم بزار بخوابم گفت باشه ولی بازم اینقدر کیرم رو مالوند تا دوباره راست کردم خلاصه اون شب یه بار دیگه هم کردمش تا دوسالی با من رفیق بود هر موقع هوس میکردم میرفتم خونشون و میکردمش الان مغازشو عوض کرده یه بار یه چیزی ازم خواست منم انجام ندادم ازم ناراحت شد و دیگه جوابمو نداد منم دیگه بهش نزنگیدم تا اینکه اس داد گفت که دیگه نمیخواد منو ببینه منم جواب دادم به کیرم اونم بد جوری ازم شاکی شده بود البته اینو بعدا از رفیقم فهمیدم که باهاش رفیق شده بود الانم رفیقم داره میکنتش نگید که من نامردم باور کنید جنده لاشی هایی مثل اینو باید تا میتونی بکنی بعدم بدی رفیقات بکنندوستان فقط نظر یادتون نره قربون همتوننوشته مجتبی
0 views
Date: November 25, 2018