سلام من اشکانم میخوام داستان سکسی رو بگم که به 3روز پیش برمیگرده ولی از 4 سالگیم شروع میکنم مادرم کارمنده و پدرم مهندس کارخانه است و به همین دلیل من از 4 سالگیم به مهد رفتم و چون مادرم 1 ساعت بعد تعطیل شدن مهد مدیر مهدمون که لیلی جون باشه منو به خونشون که طبقه بالای مهد بود میبرد یه کم که گزشت لیلی جون مث همیشه لباس نمیپوشید خیلی راحت تر از قبل بود حتی یه بار یادمه اومد دست زد به چولمو گفت این چیه منم که خیلی با ادب و خجالتی بودم سریع خودمو عقب کشیدمو گفتم زشت اونم گفت چرا ناراحت میشی من که نخواستم ببرمش میخوام ببینم اونقد بزرگ شده که بهت گن مرد یا هنوز بچه ای بعد سریع کشید پایین و چولشو نشون داد گفت نگا چقدر کوچیکه ولی فک کنم مال تو بزرگتر منم از ترس اون کس سیاش با پشمای 3 سانتیش زدم زیر گریه. بعد منو دل داری داد گفت اگه به کسی نگی به فرشته مهربون میگم برات تفنگ بیاره. منم چون عاشق تفنگ بودم قبول کردم. ولی اون این موضوعو چند بار دیگه تکرار کرد منم به مادر پدرم میگفتم که لیلی جون خیلی منو اذیت میکنه منو باید ببرین یه مهد دیگه ولی به دلیل نزدیکی به خونمون و دوست بودن همین لیلی جون با مادرم منو جای دیگه نمیبوردن یادمه 2سال بهد زمانی که من پیش دبستانی بودم یه دوستی داشتم به نام سارا که چون شدیدا همو دوست داشتیم بچه ها برامون یه عروسی بچگونه گرفتن و لیلی جونم فهمید و بعدش که رفتم خونش یهو شلوارمو کشید پایین وکیرمو کرد تو دهنش من از ترس داد زدم ولی اون آرومم کرد و گفت اگه نمیخایی بابات بفهمه امروز تو مهد با سارا چی کار کردی داد نزن منم گزاشتم تا با کیرم بازی کنه یه کم که بازی کرد رفت سراغ کوسش و دهنمو اورد نزدیک کوسش گفت لیسش بزن منم یه کم خیسش کردم ولی تا زبونمو خواستم بهش بزنم بالا اووردم اونم از خیرش گزشت و جریانو طبیعی کرد و وقتی مادرم اومد دنبالم با گفتن جملاتی مثل چه قدر امروز خوش گزشتو اینا خودشو راحت کرد 7سال بعد وقتی برادرم بردن همون مهد فکر میکردم لیلی آدم شده ولی وقتی دو ماه بعد از برادرم شنیدم که ازیتش میکنه رفتم عصبی شدم و یهروز به جای مادرم من رفتم دنبالش مهد با عصبانیت به لیلیجون گفتم چرا ازیتش میکنی زورت به بچه ها رسیده اونم سریع گفت نه اگه بزرگاهم بخوان میتونم اذیتشون کنم.منم گفتم من اللان بزرگ شدم بیا اذیتم کن برادرم که اون جا بود فکر کرد الانه که دعوا بشه به من میگفت ولش کن ولش کن این دوونه منم چیزی نگفتمو رفتیم داشتیم میرفتیم گفت هر موقع بخوای میتونم اذیتت کنم یه جوریکه خوشت بیاد برادرم که شکه شد گفت منظورش چیه منم گفتم خودت که گفتی دیونس .دو،سه روز بعد داشتم ار باشگاه برمیگشتم یه پژو پارس برام بوق زد منم تا دیدم لیلی سریعتر راه رفتم چنتا مرد داشتن مارو میدیدن و یکیشون اونجا داد زد خاک تو سرت با بچگیو خریتت خوب سوارشو دیگه منم برگشتم و بهش فاک نشون دادم اونم افتاد دنبالم من سریع سوار ماشین لیلی شدم منو برد در خونش خودش میدونست دلیل اینکه تو راه نگفتم پیاده میشم چیه برای همین سریع در خونشو باز کرد خودش رفت تو درم باز گزاشت تا من بیام اینجا بود که موندم برم یا نه ولی چون من دیگه اون بچه معصوم و با ادب نبودم رفتم تو درو بستم.رو یه کاناپه نشستم اونم بعد مدتی با یه شورتو سوتین نارنجی اومد دستش یه اسپری بود گفت بکش پایین تا حد تحملولتو بالا ببرم منم گوش کردم من اون زمان 14 سالم بیشتر نبود ولی اون با اشتیاق کیرمو ساک میزد انگار با بزرگترین کیر دنیا داره ور میره منم که اولین تجربه سکسم بود حسابی حال کردم . یه ده دقیقه ای بود که داشت ساک میزد ولی من آبم نیومده بود بعد دستمو گرفت برد تو اتاق خوابش خوابوندم رو تختو کیرمو کرد تو کوسش یه آخ آروم گفتو تلمبه زد جالب اینجاس که همه کارارو خودش میکرد بعد یه ربع آبم اومد منم خالی کردم تو کسش بعد که از شهوت سکس بیرون اومدمو عقلم سر جاش اومد ترسیدم بهش گفتم باردار میشه اونم گفت از همون 14 سالپیش که تو سن 17 سالگی به فرزند خواندگی یه خانم پیر(صاحب قبلی همون مهد) که ازدواج نکرده بوده در اومده و بعد مرگ اون با گرفتن مجوز مدیر مهد شده و از سن 19 سالگی جنده لاشی بوده برای همین تو همون سن لوله هاشو میبنده منم خدارو شکر کردمواومدم بیرون هنوز تو شکم که دارم این داستانو مینویم و میدونم در آینده با هاش سکس های دیگه ای میکنم که اگه خدا عمری بده و گندش در نیاد براتون اونارم مینوسیم.پایان.نوشته اشکان
0 views
Date: November 25, 2018