سلام داغ به همه ی یچه های گل سایت داستان سکسی .اسم من حسین 20 سالمه باقد180 و وزن 80 هیکل بدنسازی رنگ پوستم یکم سبزاست .این داستانی که میخوام واسه شما تعریف کنم واسه تابستون پارساله که من کنکور داشتم .یلدا دختر خالم از من 2 سال بزرگ تره ولی هر دوتامون پارسال کنکور داشتیم آخه اون یه بار ازدواج کرده واسه همین دو سال درس نخوند ولی الان 2سالی میشه طلاق گرفته قدش170 سفید پوست کون بزرگ و سینه های سایز متوسط .خانواده ی یلدا شون وضع مالی خوبی نداشتن واسه همین هم مامانش و هم باباش از صبح تا غروب کار میکردن .داداش یلدا حمید هم خدمت سربازی بودو یه برادر 6 ساله هم داشت به اسم علی .قضیه ی من و یلدا از اون جا شروع شد که یه رو یلدا اومد خونمون تا کتاب تست بگیره من حموم بودم اون منتظر من شد برادر کوچیکش علی هم با اون اومده بود وقتی من حموم بودم اون با مادرم صحبت میکردتا موقعی که من اومدم .دیدمش بعد از سلام و احوال پرسی من رفتم موهامو توی اتاقم خشک کنم مادرم هم رفت بیرون سبزی بگیره تا مادرم رفت دیدم یلدا اومد تو اتاقم با چشماش داشت منو میخورد که من صداش کردم و گفتم بیا کتاب ها رو واست آماده کردم ببری دادم بهش . اومد رو تخت کنارم نشست شروع کرد به صحبت کردن این که چه طوری من درس میخونم منم نگاش میکردم حرارت و شهوت رو توی چشماش میشد دید .من ترسیدم آخه تا به حال چنین حسی نداشتم و این جوری به یک خانم نگاه نکرده بودم تا پاشدم برم دستم رو گرف و درازم کرد رو تخت من سریع خودم رو جمع کردم بهم گفتبابا بچه مثبت .من چیزی بهش بگفتم داداشش هم کنارش بود یکی محکم زد توی سر داداشش و گفت اینم که مزاحم همیشگیه .من بلند شدم اومدم پشت میزم مادرم هم اومده بود دیگه یلدا اومد کتاب ها رو ور داره بره که به من گفت حسین شمارت رو بهم بده منم که دلم میخواست و روم نمیشد از خداخواسته که اون پیشنهاد داده بهش دادام موقع رفتن بهم گفت از به بعد گوشیت رو کنارت نگه دار و به کسی هم چیزی نگو منم گفتم با شه و اون رفت.من اون شب تا دیر وقت بیدار بودم و خوابم نمیبرد دائم به اون فکر میکردم و بد جوری حشری شده بودم روز بعد قرار بود برم کتاب ها رو ازش بگیرم میدونستم تا ساعت 7 بعد از ظهر اون خونه تنهاست واسه همین ساعت 5 بود رفتم خونشمو زنگ رو زدم یکم دیر اومد از پشت در با صدایی بی حال گفت کیــــــــــــه؟.منم پر انرژی گفتم منم در باز شد ولی من کسی رو ندیدم رفتم تو در رو که خواستم ببندم دیدم یلدا پشت دره چشمام 4تا شده بود با تاپو شلوارک اومده بود جلوی من وای خدا چه قدر سفیده عجب سینه هایی عجب کون محشری داره اووف واقعا داغ کرده بودم اون قدر نگاش کردم که اصلا متوجه صورتش نشدم که از خواب پاشده بود و بی حوصله به دیوار تکیه داده بود .بهش سلام کردم گفتم فکر کنم بد موقع اومدم گفت نه و راه افتاد جلو جلو به رفتن من رفتم تو حال دیدم دشکش پهنه علی هم خوابه اونم رفت دست شویی تا صورتش رو بشوره یلدا همیشه خیلی به خودش میرسید و دایم آرایش میکرد وقتی از دست شویی اومد دیدم بودن آرایشه ولی بدون آرایشم محشر بود یه چادر دور خودش پیچید و اومد روی دشکش نشست من خندم گرفت .گفتچیه ؟به چی میخندی؟گفتم آخه من که ترو اون جوری دیدم دیگه این چادرت چیه .باخنده جواب دادسرم کردم تا چشات واسه درس خسته نشه از بس نگااه میکنی آخه اگه بخوای مثل دم در نگاه کنی دیگه هیچی واسم نمیزاری(با نگات منو میکنی)منم خندیدم.بلند شد بره یه شربت بیاره بخوریم منم دنبالش رفتم توی آشپزخونه تا اومد پارچ رو از توی کابینت بالایی ور داره چادرش افتاد با پاش پرتش کرد طرف من و گفت از بچگی ازش بدم میومد دست پای آدم رو میبنده .اون چادر رو انداخت و من دوباره شروع کردم به نگاه کردن بدنش مثل هوای تیر ماه داغ بود .هین طور که داشتم نگاش میکردم اونم شربت رو آماده کرد گفت برو بشین برات بیارم رفتم نشیتم تا سینی رو اورد جلوم که لیوان رو بردارم چشمم به سینه های سفیدش افتاد که مثل مروارید میدرخشید وای چه قدر خوردنی بورد کاش میشد به جای این شربت سینه های یلدا رو خورد شربت رو ور داشتم اونم رفت و رو در روم نشست شروع کرد از از درس های سخت گفتن ولی من اصلا به حرف های اون توجه نمیکردم و فقط به این فکر میکردم که چه جوری یه روز یلدا رو بکنم .اصلا متوجه گذشت زمان نشده بودم که پهو دیدم صدای در اومد خالم بود اومد تو حیاط یلدا دوباره چادرش رو ور داشت و سرش کرد همین که بهش نگاه کردم یه چشمک زد و با خنده گفت نامحرم اومد تو.عمم اومد تو منم بلند شدم بعداز سلام و احوال پرسی خدافظی کردم و برگشتم خونمون.2 هفته به کنکور بیشر نمونده بود که من پایان فکر و ذکرم شده بود یلدا بلاخره یه شب مادرم اومد توی اتاقم و 20هزار تومان پول گذاشت رو میزم و گفت من و بابات فردا باید واسه سال گرد یکی از دوست های بابات بریم شهرستان تا عصر هم بر نمی گردیم واسه خودت از بیرون ناهار سفارش بده .همین که مادرم از اتاق رفت بیرون من سریع گوشیم رو بر داشتم و به یلدا زنگ زدم و گفتمچند تا کتاب جدید گرفتم فردا بیا ازم بگیر اونم گفت باشه . فردا صبح زود مادر پدرم رفتن یلدا هم ساعت حدود 9 بود که اومد آیفنمون رو زد منم در رو باز کردم اومد تو حیاط رفتم دم در خونه گفتم بیا تو . سلام کرد داشت میومد تو که ازم پرسید پس خانم دایی کجاس؟ منم گفتمرفتن شهرستان فقط منم خونه .همون جا خشکش زد تردید پایان وجودش رو گرفته بود که بیاد تو یا نه آخه همیشه وقتی منو اون بودیم علی هم بود و نمیشد کار خاصی کرد ولی اون امروز تنها اومده بود .دستش رو گرفتم گفتم بیا تو نترس .گفت از تو بترسم ههه عمرا و اومد تو کامیوتر روشن بود اومد پشت میز کامیوتر نشست .خونشون کامپیوتر ندارن و اونم خیلی یاد نداره ازش استفاده کنه . مونده بودم حالا چطوری بهش بگم اومدم پشت کامپیوتر و دستم رو هم گذاشتم رو ی پاش .تمام وجودم رو هوس گرفته بود کیرم راست شده بود وقتی دستم رو روی پاش گذاشتم حرارتم بیشتر شد یلدا هم داغ شده بود این از توی چشماش معلوم بود رفتم توی پوشه عکس ها و فیلم های سکسی کامپیوترم موس رو بهش دادم و گفتم هر کدوم رو که خواستی اجرا کن خودم هم رفتم تا یه لیوان آب سرد بیارم آب ریختم داشتم میومدم که از لای در دیدم یلدا داره با کسش ور میره فهمیدم نقشم گفته فیلم ها رو اجرا کرده تا من رفتم تو اتاق دست و پاش رو گم کرد خواست فیلم رو ببنده زد و پایان صفحه شد آب رو گزاشتم روی میز و توی چشم های یلدا نگاه کردم اونم بهم نگاه کرد نگاهمون بهم گره خورده بود که یهو لبش رو گذاشت روی لبام و گفت 1ماهه منتظر این لحظه بود منم گفتمفکر تو یه ماهه توی ذهنمه .این رو گفتم و دستش رو گرفتم بردم روی تختم همین جور که داشتم ازش لب میگرفتم دستم رو بردم توی شلوارش دستم خورد به کسش یکم باهاش بازی کردم ولی ترسیدم ببرم توش آخه من فکر میکردم که اون پرده داره چون هنوز توی عقد بودن که از شوهرش جدا شد .دستم رو اوردم بیرون و شروع کردم به در اوردن لباساش داغ داغ بودیم لب هامون از هم جدا نمیشد لختش کردم اومدم از رو تخت پایین بدن نازش رو خوب نگاه کردم چقدر سفید بود .مثل ماه میموند اومد جلو دست کشید روی کیرم گفت امروز باید جرم بدی حسین .لباس هام رو سریع از بدنم در اورد و کیر شق شده ام رو توی دست هاش گرفت و شروع کرد به مکیدن منم مو هاش رو گرفته بودم توی دستم و محکم سرش رو فشار میدادم کیرم تا ته میرفت توی حلقش اونقدر میدادم تو که نزدیک بود بالا بیاره ولی من اصلا توی حال خودم نبودم شهوت عقل رو ازم گرفته بود لب تخت درازش کردم توی بدنش یک لاخ مو پیدا نمیکردم صاف صاف بود با زبوم با کسش ور میرفتم و انگشت میکردم توی کونش واااااااااااای چه قدر لذت بخش بود سر و صدای یلدا دیگه داشت بلند میشد با صدای بلند میگفت پارم کن . منم بلند شدم سر کیرم رو کرد توی کونش دیدم خوب داخلش رفت تو بهش گفتم که خیلی گشادی .گفتمال وقت های تنهاییه خیلی با خودم ور میرم و ناصر (شوهر سابقش)من رو از کون زیاد میکرد همین طور که داشتم کیرم رو با پایان قدرت توی کونش میکردم و اونم سر صدا میکرد با سینه های خوشگلش هم ور میرفتم و محکم فشارشون میدادم کیرم رو هی در میاوردم و دوباره توش میکردم عجب حالی میداد الان که دارم مینویسم دوباره کیرم شق کرده .همین طور که داشتم توی کونش میکردم دیدم دستش رو کرد توی کسش یک لحظه خشکم زد گفتمیلدا پردت گفت اون نامرد واسم پرده هم نذاشته بمونه زود باش بکن تو کسم که خیس خیسه . منم مثل بچه ها ذوق زده شم و کیرم رو از تو کونش دو اوردم و کردم تو کسش اونقدر تلنبه زدم که خیس عرق شدم دیگه داشت آبم میومد که بهش گفته دوس داری کجا بریزمش کفت تو کسم گفتم آخه …گفتنترس من یچه دار نمیشم منم آبم رو توی کسش خالی کردم و افتادم کنارش بهش گفتم من فکر کردم واسه اعتیاد از ناصر جدا شدی اونم گفت نه اون فهمیده بود من بچه دار نمیشم واس همین طلاقم داد . ازش یه لب گرفتم و بلندش کردم گفتم پاشو بریم حموم که من ول کن تو نیستم ……پـــــــــایان…نوشته حسین
0 views
Date: November 25, 2018