متن خاطره سلام من آناهیتا هستم و 18سالمه داستانی که میخوام براتون تعریف کنم برمیگرده به 2ساله پیش.ینی زمانی ک دوره ی دبیرستان رو سپری میکردم. حدوده 3ماه بود ک با سامان دوست شده بودم.سامان یه مرده خوشگل و پولدار بود اون موقع 17سالش بود موهای بلند و فشنی داشت طوری ک همه ی دخترا ارزوی دوستی با اونو داشتنتوی این مدتی ک دوست بودیم شبی نبود ک ب هم اس های سکسی ندیم.اما هیچوقت ب فکر انجامش نبودیم ی روز که با هم رفته بودیم پارک ی پسر دخترو دیدیم که داشتن همدیگه رو میمالوندن.سامان گفت بیا همینطور نگاه کنیم ببینیم چیکار میکنن منم قبول کردم.ولی همش کیرش رو دید میزدم ک به قوله امروزیا شق کرده بود اما ب روی خودم نیاوردم.دیدم سامان داره زیره لب ی چیزایی میگه.ازش پرسیدم قوربونت برم چیزی شده؟اونم گفت چی میشد ک ماهم مثه اینا ازینکارا میکردیم؟منم ک دیدم خیلی ناراحته برخلافه میلم دستشو گرفتمو گذاشتم روی سینم.بهش گفتم عزیزم ما چیزیمون از اینا کمتر نیست بعد شروع کردیم به لب گرفتنو….اون روز پارک خیلی خلوت بود ماهم راحت کارامونو کردیمبعد از اون اتفاق همیشه بهم میگفت من سکس میخوام اما من زیره بار نمیرفتم.ولی میدونستم اگه قبول نکنم ممکنه باهام بهم بزنه.بالاخره با هزار خواهش و تمنا قبول کردم. قرارشد فردای اون روز برم خونشون تا باهم سکس کنیم.اون شب خیلی اظطراب داشتم طوری ک تا صبح خوابم نبرد……….فردای همون روز سامان با ماشین اومد دنبالم و رفتیم خونشونوقتی از ماشین پیاده شدم بهش گیر دادم و گفتم ک خودت باید منو ببری تو. اونم قبول کرد و دستشو برد لای پامو بغلم کردو رفتیم داخلمنو برد توی اتاقش بعد شروع کردیم ب مالوندنه هم.بعدش دراز کشیدم رو تخت و گفتم الان دیگه دراختیاره توام هر کاری دوست داری بکنبعد لباسامو دراورد و شروع کرد ب خوردنه سینه هام.هیچوقت تو زندگیم همچین حسی رو تجربه نکرده بودم.دیگه کم کم داشت میرفت پایین بهم نگاه کرد و یه طوره مظلومانه گفت اجازه هست؟منم گفتم بله عشقم.اروم اروم شروع کرد ب لیس زدنو خوردنه کسم.وای….عالی بودی دفه متوجه شدم ک ابم داره میاد همش اهو ناله میکردمو میگفتم منو بگا….اه….اه….من کیرتو میخوام و ی دفه ارضا شدم….بعد گفت خب خانم کوچولو حالا نوبته شماستمنم شروع کردم ب ساک زدن براش.باره اولم بود اما همه چی خوب پیش میرفتسامان یه نگاه ب تخت انداخت منظورش این بود که من بخوابم.منم ب طوره حشری کننده ای دراز کشیدم.اب دهنشو زد سره کیرش و اروم اورد جلوی سوراخه کسم.منم ی دفه بلند شدمو گفتم تو ک نمیخوای پردمو بزنی؟گفت پس فکر کردی تورو اوردم که بکنم تو کونت؟ترس همه ی وجودمو فرا گرفتمیخواست کارشو ب زور پیش ببره.منم زده بودم زیره گریه زاری و التماس میکردم که اینکارو نکنه اما اون خیلی حشری بود و چیزی نمیفهمید اشکامو پاک کردو گفت الهی قوربونت برم گریه زاری نکن قول میدم زیاد اذیت نشی.خودش نشست روی تخت منم پاهامو گذاشته بودم روی رونهاش و دستامم روی کتفاش بود.خیلی اروم کیرشو کرد تو کسم منم ی جیغه بلند کشیدمو میگفتم سامان بسه خواهش میکنم….اما همینطور به کارش ادامه میداد.دیگه تقریبا همه ی کیرش رفته بود داخل.خیلی اروم تلمبه میزد ک دیدم کیرش خونی شده خیلی ترسیده بودم اما دیگه همه چی تموم شده بودبعدهم شروع کردم ب خوردنه کیرش تا بالاخره ابش اومدو همشو خالی کرد تو دهنم.اما بخدا حق من این نبود ک با دروغاش خرم کنه و این بلا رو سرم بیاره قصه ی ما ب سر رسید کلاغه ب خونش نرسید لطفا نظراتتون رو بفرستیدبووسنوشته آناهیتا
0 views
Date: November 25, 2018