سلام.این خاطره ای که براتون تعریف می کنم مربوط می شه به تابستون سال89.امروزبابام برای ماموریتی که ازطرف اداره داشت رفته شیرازومن ومامانممتنهابودیم.شوهرعمه ی منم همکاربابام بودوبه خاطرهمین هم قرارشد برایاینکه ماوعمم ایناتنهانباشیم خالم اینابیان خونه ی ما.عمم33سالشه ویه دخترداره که14سالشه واسمش مهشیده وهیکلشم نقص نداره.وقتی من ازکلاس برگشتم خونه ساعت10صبح بودکه دیدم خالم ومهشیداومدن خونهی ما.من خیلی وقت بودکه اوناروندیده بودم وبه خاطرهمین هم رفتم وحسابیباعمم دیدوبوسی کردم.بعدش بایه سلام مختصربه مهشید رفتم سمت اتاقم.لباساموکه داشتم عوض می کردم یهوفکرم رفت به مهشیدو…البته اینم بگم که مهشید خودشم بدش نمیومدوازاین کاراخوشش میومدوهمشبانازو..راه می رفت تاخودشونشون بده.منم که دیدم موقعیت خیلی خوبه تصمیم گرفتم توی این یک هفته ای که خونه ی ماهستن یه حالی بکنم.شب که شد من تواتاقم داشتم درس می خوندم که مادرم صدام کردبرای شام.سرسفره ی شام مهشید بایه تاب ودامن نشسته بودوروسریش هم طبق معمول وسطفرق سرش بود.همین که اولین قاشق روخوردم نگاهم افتادبه پاهای سفیدونازش که بالاکصورتی ناخناشو رنگ کرده بود.منم که عشق پاهای دخترابودم دیگه دل وجونمرفته بودبرای پاهای مهشید.بعدازشام مادرم گفت که من بیام توحال بخوابم وعمم ومهشیدم برن توی اتاقمن اماعمم گفت نه مزاحم بچه نشو.عمم گفت من میام پیش تومی خوابم که باهم حرف بزنیم ومهشید وعلی هم برنتوی اتاق علی بخوابن تابلکه مهشیدم ازعلی درمورددرساش کمک بگیره.منم دیگه توپوست خودم نمی گنجیدم که امشب قراربودپیش مهشیدجونم بخوابم.وقتی رفتیم توی اتاق مهشید رفت وروی تخت من نشست وگفت رخت خواب منوپایینتخت بنداز من به تخت عادت ندارم.خلاصه رخت خوابشوانداختم وبعدش بهش گفتمبفرمایین بخوابین.مهشیدخیلی زرنگ وهفت خط بود.بهم گفت چیه چرارنگت پریده ؟ مریضی؟منم که نمی دونستم چی بگم گفتم نه چیزیم نیست.خلاصه بعدازکلی حرف زدن وگیردادنش به من بازهم نرفت پایین تابخوابه.ازاونجایی که فهمیده بودهدف من چیه بروم آورد.بهم گفت اگه راستشوبگی کاریت ندارم.منم که ترسیده بودم گفتم راست چیوبگم.گفت سرسفره به چیه من نگاه می کردی.من دیگه به طورکلی ریده بودم بهخودم.گفتم هیچی من کاری نکردم.گفت دروغ نگو می دونم که چی می خوای.یهودیدم که گفت دراتاقتوقفل کن وبگیریم بخوابیم.وقتی دروبستموقفلش کردمیهودیدم مهشیددمپاییاشودرآوردوگفت بیاایناهمونایین که می خواستی.منم نامردی نکردموپاهاشومحکم گرفتم آروم آروم مالیدمو کردم تودهنم.واقعاکه فوق العاده بودن.شصت پاشوانقدرمیک زدم که دیگه سرخ شده بودبعدشم دیگه رفتم تواوج وتابشودرآوردم .باورم نمی شد که چی دارم می بینم.مهشید سوتینشو نبسته بودودوتالیموی سفیدونازجلوم بودمنم مثلگداهاافتادم روشو حسابی مالیدموخوردم.بعدش گفت نمی خوای یه حالیم به منبدی.دامنشوکه دراوردم دیدم شورتش یکم خیسه نگوجیگرخانم آبشاومده.شورتشودرآوردم .تاحالاکس به اون تمیزی ندیده بودم.شروع کردم بهمالیدن ولیس زدن بعدش کیرمودرآوردم مالیدم روی کسشو بعدش که خیس شدهبودگذاشتم دهنش . بعدازاینکه حسابی ساک زددوباره کیرمومایدم بهکسش.چون که می ترسیدیم پردش پاره شه قرارشد کیرموبکنم توکونش.مهشیدبرگشت منم خوابیدم روش .بایه تلمبه زدن کوتاه دیگه داشت آبم میومد کهمهشید برگشتومنم کیرموگذاشتم لای سینه های لیموییش.انقدربافشارآبم اومدکهتاصورتش هم رسید.بعدش دوباره شروع کردم به خوردن کسش تااینکه مهشیدم ارضاشدوآبش اومد.حالادوباره نگاهم افتادش به اون پاهای نازشوشروع کردم یه باردیگهانگشتای پاشو خوردم.بعدازیکم لب گرفتن دیگه جفتمون خسته بودیم وقرارگذاشتیم هرشب باهم یهسکس بکنیم.بعدازاینکه قفل دروبازکردم رفتموپیشش خوابیدم تایکم دیگه همدیگروبمالیم.نوشته علی
0 views
Date: November 25, 2018