سلام خدمت دوستان گل. اول بگم که من همه داستانای این سایت رو خوندم و اونایی رو که قشنگ بودن سیو کردم. کاری با راست و دروغ داستان نداشتم اونایی که قشنگ بیان کرده بودن رو دوست داشتم. من داستانم رو کامل تعریف و کاملا طبق واقعیت تعریف میکنم فقط اسما رو عوض میکنم. کسایی هم که باورشون نشه و خواستن فش بدن هم که دیگه هیچی… از الان هم میگم داستانم طولانی با جزییاته…من اسمم سزاره قدم 186 و وزنم 112 کیلوه و دو تا مقام استانی تو پاور لیفتینگ داشتم و هیکلم زیاد تراشیده و عضله ای نیست ولی خوش فرم و هیکلیه موهامم خرماییه حالت مشه طلایی و سیاه دارم قیافمم زیاد خوشگل نیست ولی همه میگن جذابی… من رشته دانشگاهیم الکترونیک بود و وسط ترم رفتم یه مغازه تعمیر موبایل تو یکی از خیابونای اصلی تهران باز کردم و مشغول شدم چون رشتم فنی بود و دوره فوق تخصصی دیده بودم کارم خوب گرفته بود و از خیلی جاها واسم موبایل میاوردن که تعمیر کنم یبار که تو مغازه بودیم یکی از مشتریای خوبم که حدودا 39 40 سالش میشد که همیشه هم واسمون گوشی های نون و اب دار میاورد اومد چند تا گوشی اورد که فقط باید هر کدوم یه قابی یا جواستیکی بازری چیزی عوض میشد و عجله هم داشت ما هم بقیه کارامون رو ول کردیم نشستیم گوشی های این رو درست کنیم همینجوری که با دو تا از بچه ها داشتیم کارای این رو میکردیم گوشی این زنگ خورد صدای گوشیش خیلی زیاد بود و راحت میشد از اینطرف تشخیص داد صدا رو. اولش با خانومش با لهجه مشهدی حرف میزد و از اینکه توی مغازست و کی میره خونه گفت بعدش یبار دیگه هم گوشیش زنگ خورد اینبار صدای یه دختر جوون میومد و اینم باهاش معمولی حرف زد من برگشتم به سامان یکی از بچه ها گفتم سامی خاک تو سرت طرف سن باباتو داره هم خانم داره هم دوست دختر خلاصه خندیدیم و کار این پدر هم تموم شد و از من شماره موبایلمو خواست که من شمارمو اصلا به مشتریا نمیدادم چون هر دقیقه واسه هر چیزی زنگ میزدن اعصابم خورد میشد ولی اینبار نمیدونم چی شد که شمارمو به این دادم حدودا یک ماه گذشت یه شب خونه بودم داشتم با پدر اینا فارسی وان ویکتوریا نگاه میکردم دیدم شب ساعت 100 گوشیم زنگ خورد چون اونموقع با کسی هم رابطه نداشتم بچه ها هم فقط بهم اس ام اس میدادن یکم تعجب کردم گوشی رو برداشتم قطع کردش دوباره بعد از چند ثانیه بازم زنگ زد. همینجوری تا نیم ساعت ادامه داد تا پدر به شوخی برگشت گفت زنگ بزن ببین کیه خاطر خواهت شده منم زنگ زدم دیدم یه دخترست گفتم امری داشتین تماس گرفته بودین؟ گفاقا سزار؟ گفتم بله شما؟ گف من شما رو تو مغازتون دیدم خوشم اومده ازتون میخواستم بیشتر باهاتون اشنا شم خلاصه منم چون تازه بهم زده بودم کلا با خودم عهد کرده بودم که دوره هر چی دختره قلم بکشم من هم الکی به این هر چی گفتم من خانم دارم گفت من حلقه ندیدم دستت گفتم من زشتم بد تیپم حزب اللهی ام گفت اینایی که گفتی نیستی ولی بودی هم باز اشکال نداشت خلاصه انقدر زنگ زد تا من دیگه فقط زنگاشو قطع میکردم حدودا تا یه ماه هر روز یا یه روز در میون این برنامه ادامه داشت بعضی وقتا هم چند کلمه ای باهاش حرف میزدم تا دم عید بود که زنگ زدناش قطع شد روز دوم عید بود که یه مسیج تبریک واسه کل لیست شماره هام سند تو ال کردم گوشی رو گذاشتم رو سایلنت خودم رفتم تو حال به مادرم اینا کمک کنم وسایلا رو جمع میکردیم بریم چند روز شمال بعد از چند ساعت که اومدم تو اتاق گوشی رو برداشتم مسیجا رو خوندم دیدم همون دختره هم مسیج داده که چه عجب تو هم یبار به ما مسیج دادی من نمیدونم چرا یهو خیلی خوشحال شدم مسیجشو دیدم زودی جواب دادم که دلم واسه زنگ زدنات تنگ شده بود چند روز نبودی انگار یه چیزی کم بود. اونم مسیج داد که دیگه ازت ناامید شده بودم گفتم ولش کن… خلاصه صحبتهای ما همینجوری ادامه داشت تو عید. من همیشه با خودم فکر میکردم حتما یه دختر بچه 16 17 سالست از اینایی که تازه چش و گوش باز کردن میخوان شیطونی کنن یا هم زشتی چیزیه که اینجوری چسبیده به من و روش نمیشه بگه کیه و من کجا دیدمش… خیلی بهش عادت کرده بودم حرفاش به دل میشست با هم درد و دل میکردیم فهمیده بودم 20 سالشه اسمش موناست خونشون تو کرجه و و یه برادر 4 ساله داره باباش هم ترانزیت کار میکنه. من مغازه رو بعد 13 قرار بود باز کنم و به همه هم گفته بودم که تا 13 نیاین و رو مغازه هم زده بودم. ما 7 فروردین از شمال برگشتیم تهران و من همچنان با مونا در رابطه بودم. بعد از اینکه برگشتیم بهش گفتم میخوای همدیگرو ببینیم؟ قبول نکرد و گفت منو شاید هیچوقت نبینی و ما با هم همینجوری دوستیم. منم ناراحت شدم و بعد اون زیاد تحویلش نگرفتم. یه روز همون اقایی که اول داستان واستون تعریف کردم به موبایلم زنگ زد و گفت سزار جان یه خواهشی دارم ازت که من ایران نیستم گوشی بچه ها خراب شده میخوام بفرستمش پیش خودت جای دیگه ای نرن. منم که خودم میخواستم به مغازه یه سری بزنم قبول کردم خلاصه قرار شد ساعت 12 جلو مغازه باشن منم یکم دیر از خواب بیدار شده بودم سریع اماده شدم رفتم کلا خیابونی که مغازه من توش بود برعکس معمول انگار شهر مرده ها بود خلوته خلوت ماشینه پدر رو جلو مغازه پارک کردم پیاده شدم دیدم جلو تر از منم یه 206 سفید پارک کرده رفتم سمت مغازه قفلو که باز کردم کرکره رو دادم بالا دو تا خانوم از 206 پیاده شدن اومدن با من سلام علیک کردن خیلی جفتشون با کلاس و خوشگل بودن بوی عطرشون ادمو مست میکرد یکیشون به نظرم رسید 20 21 سالش باشه یکیشونم 38 39 سالش خلاصه اومدن من گوشیشونو گرفتم نشستم فلاتشو عوض کردم نگا کردم دیدم این دختره چشمش تو چشای منه و فقط زل زده به من خداییش خیلی خوشگل بود لنز عسلی لبای غنچه صورتی چشمای درشت پوست سفید خیلی ناز و خوشگل بود منم خجالت میکشیدم زیاد تو چشاش زل نمیزدم فقط یه نگاه میکردم و سرمو مینداختم پایین کارمو میکردم بعدش خانومه که بزرگتر بود شروع کرد به حرف زدن که اره تو خونه اقای افخمی همیشه تعریف شما رو میکنه و میگه کاش من یه پسر مثل اون داشتم خیلی مودب و با شخصیته منم سرمو انداخته بودم پایین لبخند میزدم و میگفتم نظر لطفشونه خلاصه گوشیش تموم شد گفت که دفعه قبل باطری یکی از گوشیای سامسونگشون اینجا مونده من یادم رفته منم رفتم پشت مغازه قسمتی که قطعات موبایل و تلوزیونی که به دوربینای مغازه وصل بود و اینا رو بگردم ببینم اونجاست که نمیدونم اونا با هم چی گفتن که دختره یلند خندید من در جا خشکم زد اون خنده خیلی واسم اشنا بود یه خنده خیلی جذاب و به دل نشین هر چی فکر کردم نفهمیدم خلاصه باطری رو پیدا نکردم و اومدم یه باطری نو دادم بهشون و گوشی رو که تعمیر کرده بودم اوردم به دختره گفتم که چون گوشیتون کشوییه زود فلتش خراب میشه سعی کن محکم بالا پایینش نکنی اونم شروع کرد به حرف زدن که این الان چقدر میره من همینجوری و اینا… صداش تو مغزم بود که این صدا رو کجا شنیدم یه عالمه درباره اینکه چه گوشی بخره بهتره و دوربین این چنده و اینا سوال کرد که یهو مامانش گفت مونا بسه دیگه اذیتش نکن ظهره شاید بخواد بره ناهار منه اوسکول هم یهو گفتم مونا دختره یه لبخند موزیانه زد و مامانش هم چیزی نگفت خلاصه پوله گوشی رو حساب کردن و منم حتی نصف پولی رو که باید میگرفتم نگرفتم و اینا رفتن در جا زنگ زدم به مونا گوشی رو رد میکرد تا اینکه اس داد ببخشید حموم بودم منم گفتم باشه فقط مواظب باش گوشیت اگه بیوفته تو اب دیگه مثل فلتش نیست که واست درستش کنم یکم اس بازی کردیم اولش دیگه خیلی ما رو اوسکول فرض کرده بود میخواست بگه که مثلا اره اون من نیستم ولی بعدش گفت که اره من چند بار با پدر اومدم دیدمت ولی تو مغازه نیومدم ازت خوشم اومد ولی جون دوست پدر بودی میترسیدم پدر بفهمه خلاصه تا شب با هم حرف زدیم و قرار شد فردا من صبح برم مغازه اونم بیاد اونجا چون نمیتونست بهونه درست کنه واسه مامانش عصر باید مبرفتن بیرون منم صبح پاشدم رفتم حموم و کلی به خودم رسیدم ولی باور کنین اصلا حتی فکر یه لب گرفتنم به ذهنم نمیومد اونم واسه قراراه اول خلاصه یه ساعت زود رفتم مغازه سر راه نون و پنیر تبریزی و شیر کاکاو هم گرفتم داشتم پشت مغازه اینا رو میخوردم یهو از دوربین دیدم یکی داره میاد اینور تا خواستم پاشم دیدم موناست سرشو انداخته پایین اومده اینور برگشت گفت به به چه صبونه درویشی هم درست کردی مهمون نمیخوام پاشدم با دهن پر سلام کردم دست دادم گفت بشین بخور منم همینجا میشینم یه لقمه هم من میخورم خلاصه نشستیم با هم خوردیم خیلی دختر خونگرم و شیطونی بود هی میگفت با این هیکل یدونه نون بسته واقعا؟ میخوای برو وضو بگیر منم مانتومو در بیارم منو بخور خیلی با هم شوخی و حرفای اینجوری میزدیم ولی من اصلا فکر اینکه حتی بهش نزدیک بشم هم نمیتونستم بکنم چون میترسیدم و اصن با مونا تو این فکرا نبودم اونم هی با من شوخیای دستی میکرد و میگفت بیچاره زنت این زیر چی میکشه (همون زنی که من اولا گفتم خانم دارم) یهو بهم گفت سزار میشه پاشی یه دور بزنی من قشنگ هیکلتو ببینم منم پاشدم یه چرخ زدم اونم چشمش فقط رو کیر من بود منم یواش یواش داشتم داغ میشدم و کیرم راست شده بود گفتم حالا تو پاشو یه دور بزن من ببینمت اونم پاشد چرخید و گفت کسی نمیاد که؟ منم گفتم نه هم عیده تعطیله هم من به همه گفتم تا بعد 13 نیستم گفت میشه بری درو قفل کنی میترسم کسی بیاد شک کنه گفتم باشه رفتم درو قفل کردم کرکره رو هم تا نصفه کشیدم پایین برگشتم دیدم مونا مانتو و روسریشو در اورده با یه شلوار استرج تنگ و یه تاپه سفید که نصف شکمش معلوم بود نشسته رو مبل منم دیگه سیخ سیخ بودم اومدم پیشش نشستم گفت میشه لپتو بکشم خیلی دوس دارم؟ منم گفتم باشه اومد لپمو محکمه محکم کشید منم دادم رفت هوا گفتم دیوونه کندی لپمو اونم اومد لپمو بوس کرد منم گفتم پس منم باید بوست کنم هر چی خواستم برم سمت لبش نتونستم اومدم از گونش بوس کردم که گردنمو گرفت کشید سمت لبش و لبمو گذاشت رو لباش چنان گری گرفته بودم و حرارتی وجودمو گرفته بود که حس میکردم دارم اتیش میگیرم همینجوری ازم لب میگرفت و لب پایینمو میک میزد منم خودمو در اختیارش گذاشته بودم و هنوز شوک بودم اونم چشماشو بسته بود و تند تند داشت از دماغش نفس میکشید یهو همونجوری که لبام رو لباش بود خوابوندمش رو مبل و خودمم رفتم روش خوابیدم و اینبار من داشتم لباشو میک میزدم لباش شیرین شیرین بود و زبونش رو تو دهنم میکرد و منم زبونمو میزدو به زبونش دستمو بردم سمت سینه هاش و مالوندمشون دیگه فقط زیرم داشت میلولید تاپشو از تنش در اوردم و از پشت سوتینشو باز کردم و همونجوری لبامون تو هم قفل شده بود و فقط میک میزدیم لبای همدیگرو و بعضی وقتا انقدر محکم لباشو میک میزدم که یواش اخخخ میگفت و خودشو تو اختیارم میزاشت کامل خوابوندمش و رفتم گردن و لاله گوششو میک زدم و اونم فقط اه اه میکرد و میلولید تیشرتمو در اوردم رفتم سمت پستوناش سرشو میکردم تو دهنم و میک میزدم و بعضی وقتا یه گاز کوچولو میگرفتم اونم اخ میگفت و لذت میبرد پایان بدنش در اختیار من بود و فقط داشت لذت میبرد دکمه و زیپ شلوارشو باز کردم اولش شلوارشو گرفت و سرشو کج کرد و نمیتونست تو چشام نگا کنه یواش رفتم دم گوشش گفتم بهم اعتماد کن مونا دستشو شل کرد شلوارشو در اوردم یه شرت سفید براق پوشیده بود گفت توام شلوارتو در بیار اینجوری راحت نیستم منم شلوار و شرتمو با هم در اوردم و از رو شرت داشتم کسشو لیس میزدم و دماغمو روش حرکت میدادم اونم یه دستشو اورده بود جلو و کیر منو که داشت میترکید گرفته بود تو دستش و بازی میکرد شرتشو کشیدم پایین و سرمو بردم لای کس صورتیش لیس زدم داشت میمرد پاهاش انداخته بود رو کولمو و خودشو بالا پایین میکرد و داد میزد و منم با زبون میکردم تو کسش و با دستم چوولشو میمالیدم اون تو ابرا بود بعدش گفت بیا بالا منم میخوام کیرتو بخورم منم حالت 69 شدم و اون پایین بود و کیرمو کرده بود تو دهنشو و میخورد و منم سرم لای پاش بود داشتم کسشو میخوردم حس کردم داره ابم میاد سریع کیرمو از دهنش در اوردم گفتم تو کیفت کرم داری؟ گفت نه از کون نمیتونم از جلو بکن حلقویم منم از خدا خواسته پاهاشو دادم بالا کیرمو گذاشتم لای پاش که با اب دهن من خیس شده بود کردم تو کسش یه اخخخخخ بلند گفت که همونجا میخواستم ابمو خالی کنم تو کسش ولی خودمو کنترل کردم و یواش یواش هم واسه اون عادی شد هم واسه من و شروع کردم به تلنمبه زدم و اونم داد میزد اخخخخخخ سزار بکن بکنتم جر بده کسمو اخخخخخخخ اخخخ دارم پاره میشم کیرت داره جرم میده اییییییی منم تا میتونستم محکم تلنبه میزدم و کیرمو تا اخر میکردم تو کسش و در میاوردم اونم پاهاشو درو کمرم حلقه کرده بود و من از تو اینه داشتم پاهای نازشو که یه جوراب سفید کوتاه هم پوشیده میدیدم و لذت میبردم و اونم زیرم داشت داد میزد و التماس میکرد و تو چشام نگا کرد و حالت التماس گفت سزار داری جرم میدی ترو خدااااا ارووم اییییی همونجا ابم اومد و همشو ریختم تو کسش و همونجوری که کیرم تو کسش بود خوابیدم روش بعد از چند دقیقه کیرم شل شد و با اب کیرم از کسش زد بیرون و ما تو بغل هم خوابیده بودیم حدودا بعد از 20 دقیقه نیم ساعت بلند شدیم من تازه فهمیدم چه گندی زدم و داشتم مظطرب و پریشون میشدم که مونا فهمید اومد دستشو انداخت دوره گردنم و گفت نترس من بچه دار نمیشم چون پردم خیلی عقبه و اب کیرت اومده بیرون منم با خیال راحت لبمو گذاشتم رو لبش و ازش لب گرفتم و پاشدیم لباسامونو پوشیدیم و از سر راه ابمیوه و ساندویچ گرفتیم تو راه خوردیم و بردمش کرج تا سر خیابونشون رسوندمش که گفت دیگه نیا یکی میبینتمون تو ماشینم ازش یه لب کوچولو گرفتم اونم کیرمو فشار داد و پیاده شد رفت…من خیلی سکس با مونا داشتم و اکثرشون قشنگ و جذابن عذر میخوام که این یکی خیلی بلند شد اگه دوست داشتید بگید بقیه خاطراتمم بنویسم واستون اگر هم که نه بازم شرمندتونم که وقتتونو گرفتم…. )نوشته سزار
0 views
Date: November 25, 2018