نمیدونم از کجا باید شروع کنم بگم داستان کسی که موقعیت زیاد داشت اما انگار فقد ی موقعیت بود من …20 ساله ساکن فکر کنم بهشت البته بهشت ما جایی که توش ادما گرمارو دوست دارن یا اینکه مجبورن سوختنو تجروبه کنن فکر کنم بهش جهنم میگن خوب داستان من از اونجایی شروع شد که من فرزند اخر به دنیا اومدم نمیدونم چرا منم مثل شما ها ی ادم معمولیم اما هر کاری نکردم یا شید بهتر بگم نشد که هر کاری بکنم سال ها و سال ها میگذشت و بزرگ تر تو بزرگ تر میشدم هر بار باشخصیت تر و فکر کنم عاقل تر البته … تو دور دبیرستان منم مثل دیگران و دوستان از چهر خوبی بر خوردار بودم و امکانات زیادی داشتم اما هیچ وقت نتونستم دوست دختری داشته باشم چند بار سعی کردم اما متوجه ی اختلاف فاحشی میشودم که خدای من ی ادمای احمق و بی فرهنگ و زشت دست در دستان دختران زیبا روی _ پیش خودم مقایسه میکردم وای چرا ی دختر باید انقدر احمق باشه با ی همچین ادم گردش علمی داشته باشه متاسفانه کسی نبود که جوابی در رابطه با حرف من زده باشه بعضی از دوستان میگفتن پسر برو رو مهم نیست تو باید زبون داشته باشی خوب من ادم کم رویی بودم چندین بار سعی کردم اما تو منطق من اصلا جایی نداشت که دونبال دختری راه بیوفتم و شمار بدم فکر کنم خجالت میکشیدم و اصلا جالب نبود از ورای دیگه ناراحت بودم چرا دوستان من با دخترای خوشگل رابطه دارن و من نه چند صبایی گذشت تا اینکه کمی به قول دوستان رودار شدم خوب تا به خودم جنبیدم دیدم وایی نه کسایی که به من امار میدن کسایی هستن که نه تنها زشت البته خلق خداوند هست بلکه خوب چی بگم معمولی یکم اونور تر بودن من چه کار میتونستم کنم مد نظر من این نبود بازم نا کام موندم تا اینکه از یکی از ارازلین اوباش مشاوره گرفتم ارازل اوباش داشی باید با دخترا رفیق شی خم کار بیا دستد من چطوری سعی کردم نشد ارازل پدر قرطی سسوسول قنارییییییییی داشی اشکال نداری خزن باشون رفیق شو بعد بارفیقشون رفیق شو …. خوب بایکی از اون داغونا رفیق شدم (داغون =گودزیلای معنث) کمی خوشحال شدم چون سریع طرف عاشقم شد شایدم داشتم ازدق میمردم خودمو به خند های شیطانی زده بودم ار دمم گرم بایکی بالاخر رفیق شدم چند صبایی نگذشته بود که ناگهان به خودم اومدم دیدم دوروزه رابطم پایان شده بود (اخه بی انصاف ها چرا تعجب میکنید کی بیشتر از چند ساعت میتونه بای گود زیلا زندگی مشترک داشته باشه) یاد حرف اون ارازل اوباش افتادم دیدم که اینی که من باش دوست شدم دوستیم نداشت که ما با دوست ایشان اشنا بشم گذشت منم بوسیدم گذاشتم کنا رنشد نه انگار نمیشه چند وقت گذشت دوبار مثل اینه غرایزم گل کرد بود اصلا تو عمرم به رابطه جنسی فکرم نمیکردم فقد یکیو دوست داشته باشم تا اینکه دوباره جدیدا رفته بودم تو کار شمار میرفتم خودمو کوچک میکردم پیش اینو اون دوستای احمقم که شمار برا ردیف کنن چنتا شمار گرفتم خوب من سلام .أختر شما من من ی دوست کی شمار منو به شما داده خوی ی دوست اون کیه نمیتونم اسمشو بگم خوبببببب طبق معمول میپرید یارو چند باری سعی کردم دیدم هر وقت یارو میپرس شما من نمیتونم درست جوابشو بدم خرابش میکنم بازم نشد از این که میدیم ملت همه قیافه ها داغونی دارن با هوریان بهشتی وای افسردگی روحی گرفتم هی روزگارررررررررررررررررررر از بخت بد ما ماشینم داشتم ی پژوی صفر دوستان میگفتن دمت گرم خوب دختر بلند میکنی منم که داغ بر دلی جواب میدادم اییییییی پدر ما این حرفا اییییییی نگید پدر به ما نیمخرد یکی میگفت خاک بر سرت اه من جاتو بودم هزار تا دختر بلند کرده بودم ماهم که بدتر افسردگی میگرفتم زدو دانشگاه ازاد قبول شدم که رشته برق صعنتی خوب میگن دانشگاه ازاد فلانه … عزمی در من جزززززززززززززززززززب شده بود برم دانشگاه ازاد در حد جززززززززززوه با یکی دوست بشممممممممم رفتم دانشگاه شادو شنگول در حد خر کیفی چند روزی رفتی خبری از دختر مختر نبود دانشگاه ازادم پایه بالا داره از یکیشون پرسیدم داش اینجا دختر مختر ندار گفت مگه خبر نداری گفتم چی گفت پدر رشته فنی حرفه ای دانشگاهش نر کد هست گفتم چی گفت نرررررررر کده(یعنی دانشگاه مخصص پسر ها) یعنی ما هممون نریم ماده نداریم ی گونی عصابم ضعیف شد بیا اینم از دانشگاه ازاد با خودم اندیشه کردم چرا نشد من با ی دختری رابطه داشته باشم من نه دزدی کردم نه خیزی نه به کسی ازاری رسوندم پیش خدم رو کردم به خداوند گفتم خدا تو نمیخوای باور کردم دهن خودمم سرویس کنم تو نمیخوای من با دختری رابطه داشته باشم اخر رابطه ها همش سکسه شاید من نباید تا وقتش با کسی باشم چون از خدا خواستم که همسر شایسته بهم ببخشه خدا هم در عوض جواب کارمو داد بند اگه میخوای همسر شایسته ببخشم به تو باید لیاقتشو داشته باشی دوستان چطور امکان دار یکی هم عوضی باشه هم ادم خوبی باشه یا باید عوضی باشی یا ادم خوبی باش اینم از داستان سکسی ما لااقل بخونید برای خیلی هاتو اتفاق افتاده داستان کوتاه من لا اقل من حقیقتو گفتم نه مثل این داستان هایی که بعضیا گذاشتن ی روز از خواب بلند شدم دیدم زندایم اوم بعد من رفتم بعد او امد خانه مان بعد من دیدم لباسش خوشگله پردیدم گوردش داییم اومد خونم بعد ماشینش تصادف کردم منم زنشو گتاییدم هههههههههههههههه از حرفای خودم خندم میگیره اینم ی جور داستان هست چرا بعضیا خودشون نمیخوان خطا کنن بعضی هم اگه بخواننننننن نمیتونن خطا کنن مرسی که زحمت کشیدید به بهانه ی داستان سکسی اینم خوندین خوب میدونم دوستان سایت سایت داستان سکسی یکم عصابشون ضعیف هست خوب تو نزاراتشون فشو فش کشی راه میندازن از اون ها هم تشکر چون داستان حقیق هست تصمیم با خودتونه روز خوش اگه میبینید نظر بدین بعضی وقتا میام انجا نظرتونو میخونم خوشحال میشم باییییییییییی نوشته نیمدونم
0 views
Date: November 25, 2018