منو علی هم دانشگاهی هستیم.(دقت کنیدهم دانشکده ای نیستیم) با هم توی دانشگاه دوست شدیم.علی از اون مذهبی های متعصبی بود که حتی دست هم نمیداد.بخاطر همین عقایدش،2 سال من حتی دانشکده ش هم می رفتم هیچ نشونی از خودش نمی داد که ببینمش…تا 1 سال پیش حدودا…من خواستم ازدواج کنم،به دلایلی نشد.(خدا نصیب هیچکسی نکنه شکست های این تیپی رو.)علی هم یکی از صمیمی ترین دوستانش رو توی تصادف از دست داد.خلاصه توی اون برهه زمانی من و علی هر دو افسردگی خیلی شدیدی داشتیم.تو همین افسردگی بود که بعد 2 سال من به علی زنگ زدم.جوابمو داد.خیلی دلم براش تنگ شده بود.برام گفت افسردگی گرفته.منم ماجرامو گفتم براش.فهمیدم از همه ی عقاید مذهبیش برگشته و حالا از اون ور بوم افتاده.(که من اصلا باهاش موافق نبودم و نیستم…من همیشه یه حدی از اعتقادات رو دارم که ظاهرم اصلا نشون نمیده.بیشتر توی دلم و برای خودمه.القصه،تو اون دوره من و علی با هم دوباره دوست شدیم.صبح تا شب می رفتیم بیرون.(بخاطر افسردگیمون اون مرخصی تحصیلی گرفت.منم به زور پاس کردم.) من و علی تو اون برهه در واقع پارتنر (شریک) هم شده بودیم تو همه چیز.نه فقط سکس.چند ماه گذشت و الان هر دومون بهتر شدیم.نکته ی آخر و مهم اینکه من و علی هیچوقت دوست دختر دوست پسر نشدیم.اما تو همون دوره ی افسردگی بخاطر اینکه هم من باکره نبودم(نه بخاطر سکس…بخاطر اینکه تو بچگیم بهم تجاوز شده…شاید روزی در موردش حرف زدم…) و هم نیاز اون،چند باری با هم سکس داشتیم.2امروز بعد دو ماه که بخاطر ماه رمضان و مسائل دیگه ندیده بودمش،دیدم.اومد دم خونه دنبالم.کلی باهاش حرف زدم و گفتیم و خندیدیم.چند بار بوسیدمش و همش با اینکه پشت رول بود بغلش کردم.خیلی واسم آرامشه وجودش.آخرا که داشتیم میومدیم خونه،بهم گفت مهسا اوضاع خرابه…خندیدم.خب حدود یه سال بود منم هیچ سکسی نداشتم.به شدت هم نیاز داشتم.اما خب مکان نداشتیم.(تلخ ترین جای ماجرا…() خونه ی ما روبروی سورتمه تهرانه( تو دربند) خلاصه رفتیم تو یکی از این کوچه پس کوچه ها…شروع کردیم لب و لوب بازی…عالی بود…می دیدم شلوارش نزدیکه که پاره شه انقد سیخ کرده…به روی خودم نمی آوردم…کس منم خیس خیس بود…تو اوج شهوت بودم اما یه دفعه کسم به شدت تیر کشید.(نمیدونم شاید چون مدت زیادی بود سکس نداشتم) من دستم رو کیر علی بود…گیر داده بود که میخوام انگشت کنم کستودیوونه به زور زیپ شلوارمو داد پایین و انگشتشو کرد تو…از دردش داشتم دیوونه می شدم.اما خب لذت بخش بود…ناله می کردم و علی شهوتی تر می شد.انگشتشو تا ته فشار داد…وای خدا چه لذتی…بهم گفت طاقت ندارم دیگه…بیا ساک بزن.کیرشو یه کم در آورد و من با شهوت و ترس از اینکه نکنه کسی بیاد واسش ساک زدم…رو هوا بودیم هر دو…2-3 دقیقه که ساک زدم،گفت دارم میام…سرمو بلند کردم و از رو پاش بلند شدم بهش دستمال دادم…خرِ خدا،آبش که اومد خدا رو شکر من اینور بودم ولی،پاشید به خودش )) پایان تیشرتش و دستاش خیس شده بود…خنده دارش این بود که می خواست منو که گذاشت خونه بره کلاس عکاسی…مجبور شد بره خونشون لباسشو عوض کنه بعد…از خنده روده بر شده بودیم هر دومون…یکی از هیجان انگیزترین و بامزه ترین سکس های زندگیم بود…حالا سکس هم که نمیشه گفت نیمچه سکس3من عضو اینجا نیستم و تا حالا هم چیزی نفرستاده بودم.ولی امروز انقد از این ماجرا خندیدم که حیفم اومد ننویسم.نمیشه که واسه هر کس تعریف کردنوشته سایه
0 views
Date: November 25, 2018