اسم من دلناره و 20 سالم امروز می خوام خاطره بهترین روز و شب زندیگمو براتون تعریف کنم .من تو یه اداره ای کار می کنم که برادرِ شوهر خواهرم همکارمه . قبل از اینکه فامیل بشیم ما اونجا کار می کردیم و همدیگه رو می شناختیم تا اینکه یه حرفایی بینمون رد وبدل شدو قرار آشنایی خواهر منو برادر اونو گذاشتیم و همه چیز مثه یه داستان روال خودشو طی کرد . توی این مدتی که باهاش کار می کردم روزی 8 ساعت می دیدمش و بیشتر وقتا بیکار بودیمو کنار هم می نشستیم و مشغول حرف زدن وگپ زدن می شدیم . تا اینکه هرچه بیشتر ازش شناخت پیدا می کردم بیشتر عاشقش می شدم اونم گاهی لابه لای حرفاش یه چیزایی بهم می گفت و منم به خیال خودم که همیشه اونو مرد رویاهام می دیدم . قدش 192 وزنش هم 89 -90 بود یه بار باهم خودمونو وزن کردیم . منم 168 وزنم 55 . از زیبایی ظاهرم هم که کم نیاورده ام . خلاصه رابطه مون بیشتر وبیشتر می شد تا اینکه تو مجالس دیگه هم همو می دیدم مثلاً مراسم خواستگاری عقد و عروسی و یه بار هم با هم رفتیم پیک نیک . که خیلی مواظبم بود و بهم ثابت کرد که اونم دوستم داره . وقتی که تو مراسم عروسی بودیم نمی تونست چشم ازم برداره و روزه بعدش که تو محل کار دیدمش بهم گفت که خیلی خوشگل شده بودی .بعد از یه مدت اتفاقی پیش اومد که هیچ وقت فکرشم نمی کردم . همیشه تو خیالات خودم بهش فکر می کردم که …اون روز با برادرم دعوای بدی داشتم که کار هم به پرت کردن وسائلو ظرف و ظروف کشیده شد . منم قهر کردم و رفتم سرکار.متوجه ناراحتیم شد اما هیچی نگفت . تا اینکه غروب خواهرم بهم زنگ زدو گفت که یکی از فامیل هامون فوت کرده و همهگی به شهرستان رفتن . تو هم بیا خونه ما که تنها نباشی . خواهرم طبقه دوم خونه پدرشوهرش زندگی می کردن(البته پدرشوهرش فوت کردن) . منم رفتم و چون خیلی صمیمی بودیم همگی رفتیم طبقه بالا . چون زیاد گریه زاری کرده بودم سرم درد می کرد و سرمو تکیه داده بودم به پشتی مبل که محبوبه خانم مادر شوهر خواهرم بهم گفت عزیزم سرت درد می کنه؟ گفتم آره . گفت خوب برو تو اتاق فرید یه کم استراحت کن . منم گفتم چشم و راه افتادم رفتم تو اتاقش . از تأثیر دعوای ظهر هنوز چشام داغ گریه زاری بود رفتم رو تختش نشستم و زانوهامو بغل کردم و سرم وگذاشتم رو زانومو گریه زاری کردم . یه سروصداهایی از بیرون می اومد اما از شدت سردرد چیزی نفهمیدم رفتم پشت پنجره دیدم بقیه هم یعنی خواهرم و شوهرش شال و کلاه کردن و دارن می رن . برگشتم رو تخت دراز کشیدم و تقریباً نیم ساعتی گذشت که تقه ای به در خورد بله؟ اجازه هست ؟ گفتم بفرمایید اتاق خودتونه مثه اینکه . دروباز کردو خندید . از رو تخت بلند شده بودمو داشتم روسریمو سرم می کردم که گفت راحت باش منم شدم . اومد کنارم رو تخت نشست پرسیدم چه خبر شده؟گفت آبجیت حالش بد شده بود بردنش بیمارستان . دستاشو قفل کرده بود گذاشته بود رو زانو و خم شده بود منم از کنار داشتم نگاش می کردم مثه همیشه این حالتش و خیلی دوس داشتم . که اونم سرشو برگردوند و زل زد تو چشام . بعد از کمی خجالت کشیدم وسرمو گرفتم پایین . گفت گریه زاری کردی؟ گفتم اره . چرا؟ گفتم هیچی . سرشو آورد جلوتر و گفت نمی خوای به من بگی؟گفتم چیزی نشده ؟ بعدش نشستیم و مثه همیشه که باهم حرف می زدیم . از اینکه تنها باهاش تو یه اتاق بودم حس خطر نمی کردم . بعد از کمی دیگه حرف زدن کاملاً رو تخت دراز کشید . طوری که باهاش از پشت من رد می شد . دستاشم گذاشته بود زیر سرش . با یه حالت خاص که دلمو زیرو رو می کرد نگام می کرد . صدای نفساش و گرمای تنشو حس می کردم . گفت دلنار؟ گفتم بله ؟ گفت می دونی بزرگترین آرزوم چی بوده ؟ برگشتم تو چشاش نگاه کردم.گفت اینکه یه شب باهات تنها باشم کنارت بخوابم .تنم یخ کرد . یه لرزش خفیفی کردم و با گون های گل انداخته پاشدم که برم . گفت کجا می ری؟ گفتم برم بخوابم مزاحم شما هم نشم . گفت مگه ساعت چنده گفتم 11 . گفت اوه هنوز که سره شبه بمون . اما پشت به اون داشتم دستگیره رو می گرفتم که دستش از پشت دستگیره درو گرفت . قلبم به تپش افتاده بود . برگشتم دستشو گذاشت رو دهنو بینیم اون دستشم رو در بود . درو قفل کرد وکلیدشو گذاشت تو جیبش . اومد جلوتر اونقدر نزدیک که مجبور شدم به در تکیه بدم . از کمر به پایین تکیه زد بهم . چون قدش از من بلندتر بود سرش کاملاً خم شده بود رو سرم با ترس داشتم نگاش می کردم . گفت اگه دختر خوبی باشیو جیغ نزنی دستمو برمی دارم . منم با چشم گفتم باشه . دستشو بر داشت هنوز تو همون حالت بودیم نفساش به پیشونیم می خورد داغ بود . دستاشو کنار صورتم به در تکیه داد وفشارشو بیشتر کرد . داشتم می مردم هم می ترسیدم هم به آرزوم رسیده بودم . نزدیکی بیش از حد به فرید .تک تک اجزا صورتشو نگاه کردم داشت چشمامو نگاه می کرد بعد آروم نگاش سُر خورد رو لبام . گفت این لبا همیشه آرزوم بوده طرحش رنگش اوووووووووووم بوش . دستاشو گذاشت رو کمرم و از در جدام کرد و اهسته کشیدم طرف خودش . یه دستشو حلقه کرد دور کمرم یه دستشم دور شونه ام . رانش چسبیده بود به پام و منم دستمو حلقه کردم دور کمرش بالاتر . چه پر بود و گرم . من تو بغلش گم شده بودم چرخید وآروم آروم منو تاب می داد . یه بلوز سبز که به رنگ چشام هم می اومد تنم بود با یه دامن چین دار تا روی ساق پام . زیرش هم شورت وسوتین صورتی پوشیده بودم . همین طور که تاب می خوردیم و همو نگاه می کردیم . چراغ و خاموش کرد نور چراغ کوچه می اومد تو اتاقش و کمی روشن بود . قلبم داشت پر می گرفت از هیجان . وقتی نفس می کشیدیم سینه هامون بیشتر بهم فشرده می شد . حلقه دستاشو تنگتر کرد و بدون اینکه چیزی ببینم لباشو آروم رو لبم حس کرد . نرم بود و یه کم خیس . فقط گذاشته بود رو لبم و تابم می داد . شاید 10 دقیقه تو همین حال بودیم . نفسامون قاطی می شد اما لباشو برنداشته بود . هر لحظه بیشتر فشارم می داد به خودش منم دستامو از رو پشتش که خمیده شده بود روم کشیدم پایین رو کمرش و همین طور از بالا به پایین می کشیدم . اینقدر تابم داد و چرخوندم تا دیگه گیج شدم نمی دونستم کجام فقط صدای قلبامون و نفسای اونو می شنیدم که داشت آتیشم می زد . بعد لباشو باز کرد بدون اینکه بر داره گفت یه چیزیو تا حالا بهت گفتم؟ گفتم چی؟ گفت دوست دارم و با یه اوووووووووووووم طولانی لبمو گذاشت بین لباش . دیگه تو حال خودم نبودم حتی نذاشت به جمله اش فکر کنم یه کم مکید و بازم شروع کرد به حرف زدن . دلنارم دلبرم همیشه تو فکرت بودم . دوباره لب . می خوام همینجور تو بغلم نگهت دارم و فشارت بدم به همه دنیا بگم این خانوم خوشگله ماله منه . یه لب دیگه از م گرفت هنوز دستاش بی حرکت بود .از ترس و هیجان دهنم خشک شده بود و لبام بهم چسبیده بود . سرشو برد عقب یه کم دیگه نگام کرد و گفت می ترسی . با سر گفتم آره . نمی خواستم حرف بزنم تا از درونم باخبر شه . زبونشو کشید رو لبمو وسط لبماو خیس کرد زبونشو آروم از لبام سُر داد تو دهنم . اون دستشم که دور شونه ام حلقه بود آورد بالا و از زیر چانه ام گونه هامو فشار داد تا دهنم بیشتر باز شه . آرنج دستش به سینه ام می خورد و تپش قلبمو حس کرد . زبونش و تو دهنم می چرخوند و می زد به زبونم . من هنوز بی حرکت بودم و واسه بوسیدن اون هیچ تلاشی نکرده بودم . که زبونشو در اوردو گفت دلناراگه نمی خوای ادامه نمی دم . و تو چشام دقیق شد . کمی خودشو عقب کشید . منم بی تردید دستامو از دوره کمرش اوردم جلو کشیدم رو سینه اش و بالاآوردم رو شونه هاش . دیگه آویزونش شده بودم از نوک پا خودمو بالا کشیدم تا دهنم بهش برسه . چونه اشو که تازه ته ریشش دراومده بود بوسیدم و همراش یه گاز کوچولو گرفتم . سرشو خم کرد طرفم و بازم لبم و گرفت اینبار محکمتر می مکید و فشار می داد . منم تا اونجایی که می تونستم زبونشو می مکیدم و می بوسیدم . یواش یواش از کنار لبم رفت پایین و رسید لای گردنم . منم سرشو گرفتم تو دستم . سینه ام می خورد به زیر گردنش و نفس کشیدنشو حس می کردم . گردنمو کمی بو کشید و یه گاز ازم گرفت که آهم دراومد گفت جونم دوست داری ؟ بعد جای گازشو که قرمز شده بودم گذاشت تو دهنشو شروع کرد به مکیدن و لیس زدن . یه کم اروم شدم و سرشو گرفتم اوردم بالا گفتم فرید؟ گفت جونم؟گفتم محبوبه خانم ؟ بقیه ؟ اگه بفهمن ؟ گفت نمیفهمن . گفتم من می ترسم بیا تمومش کنیم من دارم … انگشتشو گذاشت رولبم و نذاشت حرف بزنم . گفت هیچ اتفاق بدی نمی افته من بهت قول می دم نترس و به هیچی جز من فک نکن . حالا… گفتم حالا چی؟گفت اجازه می دی مال خودم شی؟ گفتم یعنی چی ؟ دستاش شروع کردن به نوازش دیگه رو ابرا بودم . دستی که پشت کمر م بود رفت لای کونمو اون دستشم اومد پهلوم . خیلی ظریف و اروم اینکارو می کرد . بعدش بند جلوی بلوزمو کشید و یقه امو که تا وسط سینه ام باز شده بود زد کنار . سینه هامو نگاه کرد و بعد دستش رفت پایین بلوزمو گرفت و کشید بالا . از تنم درش آورد . حالا من با سوتین جلو روش بودم . بلوز خودشم درآورد و دوباره محکم بغلم کرد .یه آخ کوتاهی گفتم و دستامو که می لرزید دور شونه هاش حلقه کردم . شونه های پهنش بهم آرامش می داد . گوشش کنار گوشم بود و کاملاً بهم چسبیده بودیم . دستای من پشت سرو گردن اونو و دستای اون کون و پشت منو نوازش می کرد .بند سوتینمو از پشت باز کرد و اومد عقب . با تعجب نگاش کردم هر لحظه داشت بیشتر پیش می رفت ومن می ترسیدم . گفتم چی کار می کنی . گفت می خوام اینم بینمون نباشه . فک نمی کردم اینقد عاشقم باشه . بر اثر اینکه بند سوتینمو باز کرده بود سوتینم از روشونه ام افتاد پایین و بندشو کشیدو از دستم در آورد . پشت دستاشو می مالید و انگشت کرد به سینه ام . نوک سینه ام ورم کرده بود با دوتا انگشتش نوکشونو گرفت و می مالید و انگشت کرد برام . یه لحظه حس کردم تنم داغ شدو اب گرمی از کسم اومد بیرون . با فاصله ازم وایساده بودو داشت نوک سینمو می کشیدو می چرخوند . بعد سرشو آورد جلو زبونشو کرد تو دهنم . از دهنم رفت پایین و زبون می کشیدو می رفت پایین تا رسید به وسط سینه ام . راست شدو بغلم کردو گذاشت روتخت . تختش یکنفره بودو به سختی خودمون جا کردیم . دامنم افتاد بود بالا تا لای رانم . دستشو گذاشت یه طرف کونم که بیرون بود و یکی دیگه اشو رو سینه امو اون سینه امو گذاشت تو دهنشو یه جوری برام میک می زد که حس می کردم الان جونم از نوک سینه ام در می ره . دستی که کنار کونم بود رفت بالاترو کنار شورتم . از کنار رانم دستشو کرد تو شورتم . خیس کرده بودم و این خیلی زشت بود . گفتم فرید بیا بخواب منم برم تو اتاق محبوبه خانم یا برم پایین خونه خواهرم . گفت کجا می ری محبوبه خانم خروپف می کنه نمی زاره بخوابی . آخر شبی هم می خوای بری مودماغ اون دوتا جوون بشی؟ خندیدم و گفتم پس اینجا می خوابم اما دیگه بس کن . گفت نه نمی خوام بس کنم . و سمجانه انگشتشو کرد لای لبای کسم . که بهم چسبیده بود . پاهام و از هم باز کرد و از دو طرف کنار کمرم شورتمو گرفت کشید پایین تا روی زانوهام . بعدشم کمرمو گرفت چرخوندم طوری که از کمر به پایین از تخت بیرون بود و پاهام رو زمین . نشست رو زمین و سرشو کرد لای پام . دامنمو زده بود بالا و پایین دامنم افتاده بود رو سینه ام . دستامو از هم باز کرده بودمو داشتم به گرمای دستشو نفساش فکر می کردم که یهو یه چیز گرم و زبری کشیده شد وسط کسم و از ته دل گفتم آی . برخلاف اولش که خیلی اروم عاشقونه شروع کرد وحشیانه افتاده بود به جون کسم و می لیسید و گاز می گرفت . یه حس بهم می گفت که دیگه طاقت ندارم گفتم فرید بسه اه اه فرید دیونه ام کردی بسه هیچی نمی گفت و حرکت زبونشو تند وتندتر می کرد . تا اینکه ارضا شدم و پایان بدنم شروع کرد به لرزیدن . پاهام گرفتو گذاشت رو تختو خودش اومد کنارم دراز کشید . ازش خجالت می کشیدم . صورتش بوی کسمو می داد . نوک بینی شو زد به نوک بینیم گفت چطور بود ؟ گفتم چرا اینکارو کردی؟ بازوشو گذاشت زیر سرمو چرخوندم طرف خودش . دست دیگه اشم گذاشت رو کونم . وقتی برگشتم ران پام خورد به وسط پاشو کیرشو حس کردم که بزرگ شده بود . شلوار پاش بود خودمو زدم به نادونی گفتم می خوام بخوایم . گفت منکه نمی تونم بخوابم . تو بخواب . گفتم اینجوری؟ گفت اره مگه چشه . با دستش شروع کرد به نوازش موهام و اون دستشم که رو کونم بود رفت لای کونم و انگشتشو می کشید رو سوراخ کونم و کسم . گفتم فرید؟ گفت جون؟گفتم مرسی خوش گذشت. گفت اره ولی به من بیشتر . گفتم حالا تو چیکار می کنی؟ گفت چکار کنم؟گفتم نمی دونم . گفت اما من می دونم . بچرخ بیا روم کمربندشو بازکردو شورتو شلوارشو باهم کشید پایین . وااااااااااااااااااااااااااااای چه بزرگ و دراز بود تا نزدیک نافش می رسید . گفت بیا بشین روش و بخوابم روم لبتو بده بهم . دستامونو حلقه کردیم تو هم و لبامم گذاشتم رو لبشو براش مکیدم . به نفس نفس افتاده بودو دستامو محکم گرفته بود تا اینکه همه ابش اومد ریخت رو شکمش . دست برد و یه دستمال کاغذی از رو میز کنار تختش اوردو خودشو تمیز کرد . بعدشم همین جور لخت لخت ( من یه دامن پام بود) تو بغل هم دراز کشیدیم . گفت دلنار من نمی خوام بخوابم . گفتم بیا امشبو فراموش کنیم . گفت مگه می شه . تو مال خودم می شی و من فراموش نمی کنم . گفتم فکر نمی کردم اینقدر عاشقم باشی فرید . گفت بیشتر از اینام هستم . حالا بهت ثابت می کنم .صبح که از خواب پا شدم کنارم نبود . یه لحظه فکر کردم خواب دیدم . اما لباسمامو که دیدم گوشه اتاق پرت شده فهمیدم خواب نبوده و واقعیت بوده . رفتم دستو صورتمو شستم و دیدم محبوبه خانم میز صبحانه رو آماده کرده . گفت دخترم خوب خوابیدی ؟ گفتم اره گلنار اینا نیومدن هنوز؟ گفت نه . بستری شده . گفتم پس آقا فرید کو؟ گفت گویا تو دیشب تو اتاقش خوابت برده رفته بود رو پشت بام خوابیده الانم رفته سرکار بجنب که دیرت نشه .وقتی رفتم تا چشم بهش خورد پایان تنم لرزید و با خجالت بهش سلام کردم . سرتاپامو یه براندازی کرد و با همون لبخند و نگاه قشنگ همیشگیش جوابمو داد .الان که دارم اینو می نویسم . دارم نگاش می کنم . ما 6 ماه بعد از اون شب عقد شدیم . اتفاقای جالب دیگه ای هم افتاد که بعداً براتون می نویسم .زندگی عاشقونه و قشنگی رو با هم شروع کردیم و بهترین سکس ها رو باهام داشتیم .
0 views
Date: November 25, 2018