سلام دوستان این اولین داستانی هست که میخوام براتون بنویسم، وقتی با این سایت آشنا شدم و داستان ها رو خوندم به نظراتی که شما داده بودید توجه کردم دیدم اکثر شما خواهر و مادر نویسنده رو جلوی چشماش آوردید واقعیش من ترسیدم داستان بنویسم ولی دلو زدم به دریا امیدوارم که فحش کش نشم،،،،، یا شانس و یا اقبال…حمید هستم 26 سال سن دارماین داستان بر میگرده به یک هفته پیش که شب غروب ساعت 6 من داشتم با ماشین توی خیابون دور میزدم (هر وقت از سر کار بر میگردم سمت خونه، مسافر سر راهم باشه سوار میکنم)دیدم یه خانم کنار خیابون ایستاده براش چراغ زدم دستش رو بلند کرد منم سوارش کردم کمی جلو تر یه آقای دیگه که آخوند هم بود ایستاده بود ، خواستم ترمز کنم و سوارش کنم که اون خانم گفت آقا سوارش نکن منم به راهم ادامه دادم ،توی راه گفتم با آخوندا مشکل داری گفت اون که سر جاش ولی من گفتم دربست شما متوجه نشدید؟ گفتم شرمنده گفت مشکلی نداره پرسیدم کجا تشریف میبرید؟جواب داد فعلا برو تا ببینم کجا میخواستم برم، رسیدیم سر چهار راه گفتم خانم چپ؟ راست؟ مستقیم؟ گفت اصلا هر جا دوست داری برو زیاد حالم خوب نیست ازش پرسیدم ببخشید خانم مشکلی براتون پیش اومده؟ جواب نداد منم فکر کردم ناراحت شده دارم پروو بازی در میارم، هیچی نگفتم، همینطوری الکی توی خیابونا میچرخیدم یدفعه گفت آقا شما ؟ دیگه هیچی نگفت و بقیه حرفش رو قورت داد منم کنجکاو شدم گفتم خانم من چی؟گفت هیچی خیلی گیجی گفتم بله؟ گفت تو توی باغ نیستی انگار؟ تازه دوزاریم افتاد این چی داره میگه( خداییش اصلا تو این فکرا نبودم ) زدم کنار گفتم خانم بیا جلو بشین ببینم دردت چیه؟ اومد جلو گفت چند سالته گفتم چند میخوره گفت کی چند میخوره؟ من؟من مفتی برات میخورم آقا زدم زیر خنده دیگه روم بهش باز شد دستم رو گذاشتم روی رون پاش که خیلیم نرم و گرم بود یدفعه دیدم شلوارم تنگ شده بله کوچولو از خواب پریده بود.گفتم بریم خونه؟ گفت نه از خونه رفتن خاطره بدی دارم گفتم پس کجا گفت همینجا توی ماشین منم که تا حالا توی ماشین از این کارا نکرده بودم گفتم باشه ولی بذار بریم یه جای خلوت خلاصه راه افتادیم به سمت یه بوستان به اسم بوستان علوی که تقریبا از شهرمون یکمی بیرونه ( راستی اینم بگم که من ساکن شهر مقدش قم هستم ههههههه) داخل یکی از خیابونای خلوت که آسفالت هم نبود رفتیم این خانم هم دکمه های شلوارم رو باز کرده بود و داشت با ماملم بازی میکرد آخر خیابون پشت یه تپه شن و ماسه ایستادم ماشینو خاموش کردم دیدم سینه هاشو آورده بیرون هوا تاریک بود و مشخص نبود رنگ سوتینش چیه ولی فکر کنم زرد قناری بود اول سینه هاشو گرفتم توی دستم سفته سفت شده بود همینطوری که سینه هاشو میمالیدم رفتم تو کار لب بازی چه لبای ناز و خوش طعمی داشت دو سه دقیقه لباشو خوردم گفت آب دهنت رو جمع کن گفتم واسه چی گفت میخوام همش رو بخورم واقعا حالش بد بود شروع کرد دهنه منو میک زدندستم رو بردم پایین شلوارش رو باز کردم دیدم شرتش خیس خیسه دست کردم توی شرتش با چوچولش که اونم سفت شده بود بازی کردم داشت میمرد گفت همه کوسم رو بمال دارم دیوونه میشم منم دست کردم کامل تو شرتش و کوسش رو یه حال حسابی بهش دادم اومدم از ماشین پایین و صندلیش رو خوابوندم خوابید رو صندلی در عقب ماشینو رو هم باز کردم و کیرم رو دادم دستش گفتم در خدمت شماست همش رو کرد تو دهنش با ولع خواستی برام میخورد یکمی که خورد دوباره ازش لب گرفتم رفتم که کوسش رو بخورم نذاشت گفت عرق کردم دوست ندارم بخوری رفتم تو کار سینه هاش گفت بسه بیا بزن توش دارم میمیرم بهش گفتم جا نیست برگرد قنبل کن تامنم بتونم بیام تو، برگشت شرت و شلوارش رو کشیدم پایین مانتوش رو هم دادم بالا دست زدم به رونهای پاش دیدم از بقل پاش آبه که داره میاد پایین کیرم رو گذاشتم دم کوسش حرارتش داشت دیوونم میکرد فرو کردم توش یه آه از ته دلش کشید که حشر منو بیشتر کرد محکم ضربه میزدم اونم آخ آخ میکرد میگفت محکم تر دیدم دارم ارضا میشم کیرم رو توش نگه داشتم خم شدم روش با دست راستم چوچولش رو میمالوندم دو دقیقه باهاش بازی کردم دیدم داره تکون تکون میخوره دستم رو گرفت نذاشت ادامه بدم گفتم ارضا شدی؟ گفت آخ آره دستت درد نکنه نوبت توه منو بکن عزیزم منم شروع کردم به تلمبه زدن یک دقیه نشد حس کردم آبم داره میاد کیرم رو در آوردم و آبم با فشار ریخت رو کمرش یه آه دیگه کشید گفت چه داغه از سماور در اومده منم که نای خندیدن نداشتم افتادم روش ( وقتی آدم آبش میاد خیلی حال میده همون لحظه بخندی انگار چته چتی ) با دستمال کاغذی کمرش رو پاک کردم لباسشو پوشید منم یه لبه دیگه ازش گرفتم سوار شدیم راه افتادیم توی راه ازش پرسیدم راستی اسمت رو نگفتی ؟ گفت تو اصلا پرسیدی ؟ مینا هستم و شما منم حمیدم خوشبختم شمارمو بهش دادم گفت خیلی باهات حال کردم ولی ایندفعه عجله ای بود سری بعد یه جای بهتری منو میبری مگه نه؟ گفتم حتما، بردم به مسیری که خواست رسوندمش منم رفتم به سمت خونه و حمام و غسل جنابت با نجابتالان توی این یک هفته هنوز زنگ نزده اگه زنگ زدو با هم سکس داشتیم حتما براتون مینویسم. در ضمن داستان اینکه چرا از خونه رفتن خاطره بدی داره رو سری بعد براتون مینویسم. نوشته حمید
0 views
Date: November 25, 2018