سیمسیم – ۲

0 views
0%

قسمت قبلمن و سیمسیم همونطور که قبلا گفتم چند سال با هم بودیم (نزدیک 4سال) روزهای خوب بد زیاد داشتیم بعد اون ماجرا که تو داستان قبلی گفتم بخاطر ناشیگریم نمیذاشت بهش نزدیک بشم میگفت مثل کابوس بوده براش از این جور کس شعرا .همیشه با هم بودیم همه فکر میکردن ازدواج میکنیم زیاد خونه هم میرفتیم 2تا خواهر داشت که یکیشون ازدواج کرده بود استیل میزونی داشت باهام خیلی راحت بودهمیشه با هم شوخی میکردیم اما اون یکی سایه ام با تیر میزد اخرشم نفهمیدم واسه چی . منم همیشه موقعی میرفتم خونشون که اون نباشه دانشگاهش تو شهر دیگه ای بود اخر هفته ها می امد مامانشم همیشه مهمونی بود باباشم که مثل تراکتور کار میکرد همیشه من وسیمسیم تو خونه تنها بودیم مامانش می دونست اما چیزی نمیگفت یه چند باری تیکه پروند اما من خودم به نشنیدن میزدم . امتحانات ترم اخر شروع شد قرار شد یه مدت همدیگه رو نبینیم اما مگه میشد فقط موقع رفتن دانشگاه همدیگه رو ببینیم همش حواسم پیش سیمسیم بود عاشقش شده بودم اینو هیچ وقت بهش نگفتماین موضوع همیشه عذابم میده و تا اخر عمر باهام میمونه اون ترم سیمسیم باز مثل همیشه با نمره عالی درسهاش پاس کرد من اکثر امتحاناتم رو غیبت کردم خلاصه اون ترم مشروط شدم .هیچکس باورش نمیشد پدر مادرم کلی غرغر کردن که ابروشون بردم دیگه نمیتونن سرشون تو فامیل بالا بگیرن پدرم ماشینم ازم گرفت تهدید کرد که خونه ام باید خالی کنم بیام پیش اونا تا حواسشون بهم باشه مادرم هر روزصبح بعد کلی نصیحت کردن تلفنی میرفت سر کار بالاخره با وساطت سیمسیم همه چیز به حالت عادی برگشت. اون فارغ تحصیل شد پدرم با پارتی بازی یه کار خوب براش پیدا کرد منم که دیگه حال حوصله دانشگاه نداشتم قرار شد اخر ترم فقط برم امتحاناتم بدم .بگذریم برای ترم بعد یه نقشه جالب کشیدم قرار شد سیمسیم به مامانش بگه باید بره ماموریت عصرا بعد کارش بیاد پیش من تا باهم درس بخونیم نقشمون گرفت منم با هزارجور بدبختی پدرم راضی کردم که کلید اپارتمانم بهم پس بده تو خونه اونا که نمیشد درس خوند همیشه مهمون داشتن پدر مادرم بر عکس تحصیلات و موقعیت شغلیشون اداب رسوم حفظ کرده بودن هر کدوم از فامیل که مشکل داشت می اومدن سراغ اونا (با قبولی من برادرم به هرکدوم یه اپارتمان داد با یه ماشین تا مثلا با این کارا مارو گول بزنه که خانم بگیریم تو دانشگاه دنبال دخترا نباشیم ابروی خونوادگی اون حفظ بشه برادرم همون سال اول دانشگاه ازدواج کرد کلی بهش میخندیدم مسخرش میکردم تا اینکه خودم افتادم تو دام سیمسیم ) امتحانام همه پشت سر هم بود قول داده بودم که با نمره عالی قبول بشم هر کسی به وعده ایی بهم داده بودبقال سر خیابون میدونست هروقت میرفتم چیز میز بخرم کلی برام سخنرانی می کرد مادرم به همه سپرده بود مواظبم باشن پدرم همه مستاجرا تهدید کرده بود که تو این یک ماه کسی حق جشن گرفتن و مهمونی دادن نداره والا میندازشون بیرون حکومت نظامی مطلق خودشم قرار شده بود بیاد بهم سر بزنه ببینه چکار میکنم نقشه هام داشت خراب می شد که مثل همیشه مادرم به دادم رسید جریان سیمسیم بهش گفتم اونم قرار شد کمکمون کنه روز اول که قرار شد بیاد رفتم حموم کلی به خودم حال دادم امید کوچولورو اماده به فتح دیگه کردم بعد ظهر تو مسیر رفتن دنبال سیمسیم ازداروخونه کاندوم کرم لوبریکانت گرفتم بعدشم رفتم سر کارش قبلا رفته بودم اونجا پدرم قبلا مدیر کل همون اداره بود همه میشناختنم تازه سیمسیم هم منو نامزدش معرفی کرده بود تو اتاقش که رفتم یه لحظه خشکم زد سیمسیم سریع متوجه شد گفت چی شده گفتم هیچی از صبح دارم درس می خونم یه کم ضعف کردم اونم خندید چیزی نگفت می دونست تا اون نباشه درس نمی خونم اما از اون دخترای گیر نبود که بخواد تخلیه اطلاعاتی کنه . موضوع از این قرار بود که منشی سابق پدرم ارتقاء پیدا کرده بود شده همکار سیمسیم شده بود تو یک اتاق کار می کردن تو این چند روز کلی با هم رفیق شده بودن اونم بهم تبریک گفت واسه انتخاب خوبی که داشتم . منشی سابق پدرم از اون مردای دورو روزگار بود که در خفاء انکار دیگر میکنند(( فضول هیز همه چیز منم میدونست من و برادرم باهاش ماجراها داشتیم سفرها رفته بودیم (سانفرانسیسکو) لا عقل نصف زنای اداره کرده بود ناقلا با زبونش مار از سوراخ می کشید بیرون بعدا اگه شد داستان اونم می نویسم)) طوری که سیمسیم نفهمه یه چشمک بهم زد گفت پروژه جدید اقا زاده بهش گفتم خفه شو اگه چپ بهش نگاه کنی زیر ماشین لهت میکنم می دونست شوخی نمیکنم سابقه این کار داشتم یه بار با خودش رفته بودم تو یکی از این محله های بیا من بکن قرار مدار گذاشته بود دختره اومده بود کنار خیابون که سوارش کنیم ترافیک شده بود انواع اقسام ماشینا صف کشیده بودن واسه جنده لاشی خانم اونم تو شلوغی دنبال ما میگشت ماشین بخاطر بزرگ بودن تو ترافیک گیر کرد مسعود(منشی پدرم )پیاده شد رفت دختره اورد تو ماشین ما هم حرکت کردیم اما یه206 دنبالمون کرد گفت که ما زودتر اومدیم حق اب گل داریم ول کن نبود تو خیابونا داشت ابرو ریزی می کرد دختره هم ترسیده بود میخواست پیاده شه سر یه چهار راه دیدم 206زیادی داره گه خوری میکنه با ماشین دنده عقب زدم بهش راننده دوستاش تا خواستن پیاده بشن من کلی ازشون دور شده بودم دختره بردیم خونه مسعود . اونجا تازه فهمیدم چه غلطی کردم ماشین کلی خسارت دیده بود جنده لاشی از یادم رفت همش تو فکر ماشین بودم خیلی دوسش داشتم اولین ماشین بود که پدرم برامون خریده بودالبته بعد کلی التماس من داداشام راضی شده بود (ما سه تا برادر هستیم خواهرم نداریم واسه همینم تو خونه ما یا بهتر بگم پادگان مقررات نظامی برقراره)ماشینم مثل گاو پیشونی سفید بودتو شهر یه جی ام س مشکیکه اتفاقی پیداش کرده بودم صاحب قبلیش تو یکی از سفارت خونه ها کار میکرد تلافیش سر دختره خالی کردم ابم نمی اومد هم از ترس این بود نکنه شماره پلاک برداشته باشن بیان پیدام کنند هم ماشینه اعصابم بهم ریخته بود دختره دیگه صداش دراومده بود هرچی تو کس وکونش تلمبه میزدم انگار نه انگار توزمستون داشتم عرق میریختم اخرشم از بس مسعود پشت در التماس میکرد که بیا بیرون دختره ابرومون برد اومدم بیرون دختره داشت فحش میداد به مسعود منم گفتم باید خودت باهاش حساب کنی زدم بیرون ماشین بردم در بنگاه یکی از دوستام زنگ زدم نریمان برادرم اومد ماشین همونطوری فروختیمش کلی سرش سود کردیم چون ورود ماشین به ایران مشمول مالیات 100درصدی شده بود قیمت ماشین نو خارجی گرون شده بود بگذریم زیاد حاشیه رفتم.به مسعود گفتم اگه میخوای اینجا کارکنی وبرادر زنت باز نیاد اینجا ابرو ریزی کنه بهتره سر به زیر باشی سیمسیم متوجه ما شده بود اما باز بروی خودش نه اورد رفتیم سمت خونه تو راه جریان مسعود بهش گفتم که چطور ادمیه تو راه ماشین داشت پرواز میکرد نزدیک بودچندبار تصادف کنم رسیدیم خونه کلید در دادم به سیمسیم گفتم تو برو من بعدا میام که جلب توجه نکنه پدرم بپا گذاشته واسمون .یه 20قیقه ای چرخ زدم بعدش رفتم خونه سیمسیم رفته بود حمام منم لباساک کندم رفتم تو حمام حواسش نبود از پشن چسبیدم بهش ترسید خواست جیغ بزنه جلو دهنش گرفتم برگشت منو که دید خیالش راحت شد ازم خواست دیگه از اینکارا نکنم منم یه چسب گفتم رفتم زیر دوش اب وان باز کردم دوتایی نشستیم تو وان بهم گفت تا موقعی که درس نخونی نمیذارم کاری کنی هرچی اسرار کردم فایده نداشت میشناختمش مثل خودم لجباز یه دنده بود از حموم زدم بیرون یعنی قحرم باز بروی خودش ناورد مشغول درس خوندن شدم که اومد گفت ناهار امادس بعدم با موبایلش زنگ زد خونشون که مثلا رسیده شهرستان .بعد نهار من عادت دارم بخوابم دیدم مشغول ظرف شستن باز چیزی نگفتم لجم گرفته بود میخواستم همونجا تو اشپزخونه کس کونش جرواجر کنم دیدم محل نمیزاره رفتم خوابیدم با خودم گفتم نکنه تو این مدت یه کارایی کرده تو همین فکرا بودم که خوابم برد مسعود بدجوری رفته بود رو اعصابم غروب شده بود که بیدار شدم دیدم رو کاناپه نشسته داره ماهواره نگاه میکنه تا من دید کانال عوض کرد داشت فیلم سوپر میدید نشستم جفتش گفت باید درس بخونی عصبانی شدم بهش گفتم باید اول شارژم کنی یه کم فکر کرد با اکراه قبول کرد اما ازم قول گرفت کاری به کونش نداشته باشم قبول کردم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب بهم گفت باید قول بدی درس بخونی منم یه چسب دیگه گفتم امید کوچولو دادم دستش تا ساک بزنه تو این مدت با فیلمایی که دیده بود حرفه ای شده بود لباساش در اوردم با کسش مشغول بازی شدم ابش داشت میومد صداش درامده بود با ناخوناش داشت پامو چنگ میزد امید کوچولوتو دهنش بود که ابش اومد امید کوچولویه گاز محکم گرفت از درداشک تو چشمام جمع شده بود متوجه شد برگشت سمتم فهمید کلی معذرت خواهی کرد خوابیدم روش کیرم گذاشتم لای پاش بخاطر گازی که گرفته بود امید کوچولو بیحس شده بود گفت حواسم باشه پردش نزنم ابش لای پاش خیس کرده بود کار من اسونتر کیرم کشیده میشد رو کسش بیشتر بهش حال میداد برش گردوندم شروع کردم لاپایی تلمبه زدن دوتامون داشتیم حال میکردیم بهش گفتم میخوام کست فتح کنم تا اومد بگه نه کیرم تا نصفه تو کسش بود دردش گرفت خودشو جمع کرد اما امید فتح الفتوح کرده بود اونم که دید چاره ای نداره هیچی نگفت اتاق تاریک بود منم یواش یواش کیرم بیشتر فرو کردم تو کسش یه چند دقیقه ای صبر کردم بعد شروع کردم به تلمبه زدن ابم اومدکشیدم بیرون رو کمرش خالی کردم اینقدر زیاد پر فشار بود که تا گردنش اب منی ریخته شده بود بلند شدیم رفتیم حموم لای پاش خونی شده بود یه کم درد داشت دوش گرفتیم اومدم بیرون حالا نوبت من بود که تلافی بکنم دیدم نشسته رو دستشویی فرنگی داره خودشو نگاه میکنه از الای در بهش گفتم مبارک باشه که زد زیر گریه زاری یه چندتا فحش ابدارم نثارم کرد اومدم بغلش کردم بردمش تو اتاق خواب که یکم بخوابه خودمم رفتم بیرون تا شام ردیف کنم تو راه یه سری رفتم خونه پدرم اینا پدرم داشت تو باغچه سبزی میچید واسه شام یه نگاه به ماشین کرد یه نگاه به من گفت مامانت خونه نیست شام نداریم خواستم برگردم گفت ماشین بده داداشت فردا باس بره واسه کارا سربازیش گفتم ماشین خودش چی شده گفت فروختمش یه بهترشو واسش بخرم این حرفارو میزد که حال منو بگیره من ونریمان دوقلو بودیم از بچگی هرچیزی میخریدیم مثل هم بود سوییچ دادم بهش خواستم برگردم دستمو گرفت دستم تو دستش گم شد بهم گفت تو پسر بزرگ منی وارث منی از اینجور کس شعرا منم خبردارایستاده بودم جلوش نفهمیدم کی رفت تو خونه راهمو گرفتم برگشتم تو راه همش تو فکر بودم کلی نقشه داشتم که نقش براب شده بود قرار بود ایمان بره سربازی منم بخاطر پدرم معاف بشم اما حالا اون معاف میشد من باید میرفتم سربازی البته بعد پایان درسم باید فکر جدیدی میکردم توراه شام گرفتم بردم خونه زنگم زدم یکی از بچه ها واسم ودکا بیاره سیمسیم خواب بود شام و باودکا خوردم سرم حسابی گرم شده بود همونجا تو اشپزخونه خوابم برد تا صبح همش کابوس میدیدم صبح که پاشدم تو تختم بودم سیمسیم نبود ساعت نگاه کردم ساعت 11 بود زنگ زدم به سیمسیم گفت دیشب بلند شده دیده من تو اشپز خونه ام کشون کشون اورده بودم تو تخت فهمیده بود ودکا خوردم گفت خودش میاد خونه من نرم دنبالش منم پاشدم یه دوش گرفتم خواستم برم بیرون که یادم افتاد ماشین ندارم کیر تو این شانس زنگ زدم نریمان تو صف مشمولان بود داشت کارای معافیش اوکی میکرد به خودم فحش دادم تو ذهنم نریمان وزن افاده ایش مجسم کردم یه مدت بود دور پدرم گرفته بودن که میخوان بچه دار بشن اما خونشون کوچیکه زنش تیز کرده بود واسه اپارتمان من با خودم گفتم کیر تو این شانس ماشین ازم گرفته حالا خونه ام میخواد صاحب بشه یادش رفته چه کارا واسشون کردم تا به هم رسیدن زنگ زدم به مادرم کلی بهش غر زدم اونم گفت برو خونه ماشین باباتو بردار اون لازمش نداره سریع اماده شدم رفتم سمت خونه پدرم ماشینشو تازه عوض کرده بود نمیذاشت بهش دست بزنیم بیشتر وقتا هم با ماشین اداره اینور اونور میرفت ماشینش یه ماشین واقعی بود نه ازاین اسباب بازیای ژاپنی وکره ای (من نریمان رونیز داشتیم اون یه ب ام و که فقط روزایی که دانشگاه تدریس داشت ازش استفاده میکرد چند بار تو ماشینش کاندوم استفاده شده پیدا کرده بودم معلوم بود تو دانشگاه حسابی به خودش حال میده مادر بیچاره ما هم از همه جا بی خبر پدرم یه چند سالی بود دیابت داشت انسولین میزد میگفت من مامانتون مثل خواهر برادریم ناقلا برای همه کامبیز بود واسه ما چنگیز ماشین که روشن کردم نوید برادر کوچیکم اومد تو حیاط لخت بود بهش گفتم چه خبر مگه دانشگاه نداری گفت چرا استاد نیومد ما هم اومدیم خونه بهش گفتم ما که دیدم از پشت پنجره اتاقش یکی رد شد گفتم نوید اینجا مگه میخوای مادر سنبلت یه بار دیگه ختنه کنه خندید یه نگاه به کیرش کرد گفت اخه این زبون بسته مکان نداره ما مثل شما خونه مجردی نداریم … اینم دیگه واسه من شاخ شده بود بهش گفتم فضولی موقوف برو بالا دختره خودشو جرداد پشت پنجره یه نگاه به پنجره اتاقش کرد یه نگاه به اپارتمانهای اطراف بی تفاوت رفت تو خونه داشت در می بست گفت پدر بفهمه سوار ماشینش شدی از تخمات دارت میزنه تو دلم گفتم به کیرم زدم بیرون تو خیابون شروع کردم به کس چرخ زدن گفتم میدونستم شب باید اماده یه جر بحث با بابابم باشم واسه همینم تلافی اش سر ماشینش در اوردم تا ظهر همینطور مثل کس خل ها تاب خوردم بعد رفتم سراغ سیمسیم شاکی بود چرا بهش زنگ نزدم سوار شدیم اومدیم خونه تو راه بهم گفت سوزش ادرار گرفته بهش گفتم مهم نیست برای بار اول طبیعی خندید گفت پرده چندتارو زدی ؟ به حماقت خودم خندیدم رسیدیم خونه اون مشغول نهار درست کردن شد منم رفتم پای درسام نهارو که خوردیم گفتم الان وقت اینه که شارژم کنی با خنده گفت نمیتونم بهم رحم کن هم خسته ام هم درد دارم گفتم جون تو هیچ راهی نداره خودت گفتی هرکاری واسم میکنی یه لحظه مردد شد که تلفن خونه زنگ خورد پدرم بود گفت بیا خونه کارت دارم ترسیدم زنگ زدم به مادرم گفت بیا کاریت نداره رفتم خونه دم در ایستاده بود لباساش تنش بودن کیفشم تو دستش عصبانی پکر بود سلام کردم جواب نداد گفت نهار خوردی الکی گفتم نه مادرم رو صدا کرد نریمان خونه بود ماشینم تو حیاط بود نوید از پشت پنجره اتاقش داشت نگاه میکرد هنوز لخت بود مادرم اومد یه ساندویچ تو دستش بود داد بهم گفت بابات ببر فرودگاه باید بره ماموریت خیالم راحت شد سریع پریدم تو ماشین اونم اومد نشست حرکت کردیم تو راه بهم گفت ماشینت بده نوید کارای مادرتون انجام بده هر روزم میری بهشون سر میزنی تا من بیام. نریمان در کون زنش چسبیده تو باید حواست به داداشات ومادرت باشه انگار داشت وصیت میکرد موقع پیاده شدن بهم گفت قرار شد نریمان بجای ماشین جدید بیاد تو اپارتمان تو توهم بری جای اونا پول ماشینشم میده بهت بهش گفتم پولش لازم ندارم خونه هم که مال شماست هر طور صلاح میدونید گفت اونجا به محل کارش نزدیک تر ناقلا کارشم اوکی کرده بود به من هیچی نگفته بود ما هم که باید بعد درس میرفتیم پامی کوبیدیم گفتم چشم بعدپیاده شد یه نگاه خریدارانه به ماشین کرد گفت اینم واسه خودت می خواست یه جوری جبران کنه گفتم نه ممنون از پس خرج مخارش بر نمیام خندید گفت کمتر خرج گرلفرندات کن واسه خونه هم نگران نباش برات نقشه ها دارم دیشب با مامانت صحبت کردم خونه پدری سهم پسر ارشد اینو گفت رفت . سریع رفتم خونه سیمسیم داشت کارای عقب موندشو انجام میدادبغلش کردم همینطور که با گوشوارش بازی میکردم بهش گفتم باید اسباب کشی کنیم یکی دو روز برو هتل برگشت یه نگاه معنی دار بهم کرد گفت امید الان؟ گفتم چاره نیست دستور از فرماندهی کل صادر شده چیزی نگفت مشغول کارهاش شد. رفتم ودکارو با دوتا لیوان اوردم زیر چشمی داشت نگاهم میکرد بهم گفته بود قبلا با خواهرش وشوهر خواهرش یه بار مشروب خورده که حالش بد شده نشوندمش رو پاهام گفت امید کارام مونده با خنده بهش گفتم ول کن تو این مملکت کی کار میکنه اینجا کشور امام زمانه خودش کارارو درست میکنه تازه مسعودهست بهش میگم کمکت کنه فقط زیاد بهش رو ندی که از اون مادربخطاهاست یه نگاه به برگه های جلوش کرد گفت امید من دوست داری یا… یه کم ودکا ریختم واسه هردو مون دادم دستش گفتم یا چی؟ سرش انداخت پایین ودکارو یه نفس رفتم بالا یه فحش دادم به ساقیه همیشه واسم ابسلوت عنبه می اورد اما اینبار نمیدونم چی باهاش قاطی کرده بود گیراییش برده بود بالا خودم ازش خواسته بودم یه چیز قوی بیاره واسم نه از این عرق سگی هایی که بچه فوفولا می خورند لیوان دادم دستش تو گوشش گفتم دیونتم دیونه یه نگاه معنی دار بهم کرد گفت اقازاده به چند نفر این حرفارو زدی معلوم بود صحبت های من مسعود شنیده خندیدم گفتم برو بالا تا غم دنیارو فراموش کنی بوش کرد گفت نمی خورم بهش گفتم بخور بخاطر من . یکم توش سون اپ ریختم گفتم بخور واسه خودمم یه لیوان پر ریختم رفتم بالا اونم خورد باهم یه 2و3تا لیوان دیگه خوردیم هردوتامون مست مست بودیم سرم داشت گیج میرفت روی مبل دراز کشیدم شروع کردم ازش لب گرفتن اونم حالش بهش گفتم میخوام امروز یه حال اساسی بهم بده خندید گفت چشم فرمانده امر دیگه ندارید سرش برد لای پاهام از رو شلوار یه گاز از امید کوچولو گرفت لباس هم در اوردیم خوابیدیم رو مبل شروع کردیم از هم لب گرفتن نقطه حساسش پیدا کرده بودم شروع کردم به خوردن گردنش اومدم سمت سینه هاش مثل 2تا لیمو ابدار بودن سرم حول داد پایین نگاهش کردم خندید یه گاز کوچولو از شکمش گرفتم رفتم پایین بوی لوسیون میداد معلوم بود تازه زده میدونست اومدم خونه باید بهم حال بده کس کوچولوش بوسیدم اونم برگشت شروع کرد واسم ساک زدن ابم داشت میومد بهش گفتم بلند شه حالت داگی بشه یه کم همونتوزی کس وکونش خوردم که گفت خواهش میکنم به کونم کاری نداشته باش امید کوچولو گرفتم جلو کسش اروم فرستادم تو دردش گرفت اما نه زیاد ودکا کار خودشو کرده بود یواش تلمبه میزدم که دردش یاد یکی از کوسنای مبل بغل کرده بود معلوم بود درد داره نمیدونم چرا ابم نمی اومد پوزیشن عوض کردیم ابش اومده بود حال نداشت پاهاشو تو شکمش جمع کردم تا نفوذ پذیری عمیق تر بشه ماهیچه های داخل واژنش منقبض شده بود کار من سخت کرده بود سرعت تلمبه زدن بیشتر کردم شروع کرد به ناله کردن بخاطر همسایه ها جلو دهن خودشو گرفته بود ابم داشت میومد سرعت بیشتر کردم همش میگفت جر خوردم امید بسه دیگه زخم شد ابم امد همونجا نو کسش خالی کردم گفت چکار کردی امید دست وپام گم کردم حواسم سر جا نبود بلند شد رفت دست شویی منم رفتم دنبالش از پشت در گفت امید باید بری داروخونه (این دانشگاهها تنها کلاس مفیدشون همین تنظیم خانواده است) گفتم همین الان اخه ظهره همه جا تعطیل چاره ای نبود خوابم میومد مخصوصا که مدت طولانی هم سکس داشتم خسته شده بودم یه دوش گرفتم زدم از خونه بیرون اومد دنبالم دستم گرفت مستی دوتاییمون پریده بود تو چشمام نگاه کرد گفت عاشقتم چیزی نگفتم اومدم بیرون ………ادامه داردنوشته نوشته omid@@@@

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *