تورا گم میکنم هر روز و پیدا میکنم هر شببدین سان خواب ها را با تو زیبا میکنم هر شبشبی کاه را چون کوه سنگین میکنم آنگاهچه آتشها که در این کوه برپا میکنم هرشبقطعه چه آتشهای همایون شجریان داشت از رادیوی روی طاقچه گوشه دیوار پخش میشد،این اهنگ با هر زیرو بالایی ریتمش زندگی و خاطرات منو یاداور میشد مخصوصا وقتی با تماشای سینه سرخی که با معشوقش روی شاخه ی درختی بودن و تصویر پس زمینه طاقچه رو شکل داده بودن همراه میشد.بالش زیر سرم رو زیرو رو کردم تا قسمت خنکش رو حس کنم و توی تخیلاتم برم توی همون باغ و دلبری این دو سینه سرخ رو ببینم.متوجه صدای پا نشده بودم اما وقتی شونه هام تکون خورد نمیشد بی توجه باشم.سهیلا بود.الناز پاشو دختر،مرتضوی زنگ زد گفت تا یک ساعت دیگه میرسه سوگلیشو ببینه،پاشو به سرو روت دستی بکش،پاشو عزیزمبی توجه به پاهام که صاف وکشیده روی هم قرار گرفته بودن نگاه کردم ،نگاهمو بالاتر اوردم برق روی ساقمو دنبال میکردم،نگاهم تا رونم کشیده شد شلوارکمو کمی پایین کشیدم و به لای پاهام نگاه کردم،تنها دلیلی که دخترکی شبیه من برای اموال مرتضویها سوگلی میشد.سهیلا نگاه عجیبی کرد و یدونه ب شونم زد و با خنده گفت چیه ؟قربون صدقش میری؟نمیخواد فخرفروشی کنی حالا پاشو دلبریتو شروع کن که الانا اولو خرخره میرسه میوفته به جون نانازت.با بیرون رفتن سهیلا از اتاق،بلند شدم و رادیو رو که حالا دیگه زده بود توی خط چرت وپرت گفتنو خاموش کردم،نشستم پشت میز ارایشم شروع کردم به کشیدن یه خط سرخ دور لبام،رنگ خون بودمرتضوی دوست داشت،منم دوست داشتم،اینجوری هیچ حسی نداشتم انگار که این رنگ سرخ خونمه که وقتی لبامو به لبش میکشه میمکه.لباس دکلته پشت بازمو انتخاب کردمو پوشیدم ،همیشه وقتی از در میومد تو من پشتمو بهش میکردمو دلم نمیخواست چشم به چشم بشم باهاش،ازین حیله استاده میکردم تا اول نگاهش به سفیدی کمرم و گودی ستون فقراتمبیوفته که توی لباس سیاهم مدهوشش کنه.اونم همیشه میومدم و با سلامی گنگ که نشون میداد دهنش اب افتاده و حواسش پرت تنه منه شروع میکرد به مالش شونه هامو بوسای ریز از کمرم که سبیل تیزش مثل سنگ پا تنمو اذیت میکرد.این مواقع به روبرو نگاه میکردمو از پشت دستمو به عقب میبردم و صورتش رودست میکشیدم،از دلبریم خوششمیومد اما اگه اینه ای روبرومون بود میتونست ببینه که یه روح داره نوازشش میکنه.پاهامو لاک سفید زدم و کفش پاشنه بلندی پوشیدم.قد کوتاه و بدن گردو چربی گرفتش همینجوری از من ۱.۶۸ای کوتاه تر بوداینجوری تلاش میکرد برای بوسیدن لبم خودشو بالا بکشه واین تنها لحظه ای بود که من ازش بلندتر بودم.تنها فرصتی که نگاهم از بالا به پایین بود تا وقتی که لباس تنمبود.بقیه مواقع تنها وقتی که از بالا به پایین میدیدمش وقتی بود که لخت روی التشبودم و بخاطر به نفس افتادنو خسته شدنش از من میخواست خودمو عقب جلو کنم براش اونم دیتشو رویرونام میکشید ومیگفت حوری و لعبت تویی ،جواب کارای خیرم تویی نه اون خانم خرفتی که گرفتم.با شنیدن صدای خوشامد گویی سهیلا و صدای مردونه مرتضوی و یاالله یا الله گفتنش به روی تخت نشستم و منتظر اومدنش شدم.رو به دیوار،نگاهم خیره به گچ سفید و ترک های جای به جای دیوار،در باز شدسلام علیکم حورالعین من،جوابشو ندادمو منتظر شدم تن سنگینشو بکشه روی تخت و از پشت منو که لبه تخت نشستم به اغوشش بکشهبا تکونای تخت متوجه شدم نردیکم شده،دستشو که روی شونه هام حس کردم فهمیدم که بزودی گرما و له له زدنای نفساش به پوست کمرم میخوره،اگه تنم شیشه ای بود عین رد گرمای ها کردن روی شیشه سرد متوجه میشد که جسم من هیچ گرمایی ندارهدستی به موهام کشید وشروع کرد به لیسیدن خط کمرم،خودشو جلوتر اورد و حالا اونم لبه ی تخت بود و شکمش به پشتم چسبیده بود،سینه هامو از پشت گرفت و میمالید بشدت اینکارومیکرد و چرخش سینه هام دردناک بود،سفت فشارشون میداد مثل کسی که اولین تجربشه،خودش به کمر خوابیدو با فشار دستش که به شونه هام بود منم دراز کشیدم روش کمرم روی شکمش بود و برامدگی التش رو حسمیکردم ،سگکه کمربندش اذیتم میکرد و باعث شد اخی بکشم،فکرکرد دارم لذت میبرم برای همین سفت تر بغلم کرددستش رو توی لباسم برد و از زیر سینه هامو گرفت.وقتی میومد پیشم سوتین نمیبستم سایز سینه هام ۷۵بود و خوششمیومد از اندازش میگفت برای زنش شل شده و افتاده،برای من که دختر ۱۹ساله تی بودم اما سفت ومحکم وخوش فرمو اماده لذت بردن ازش مردا بود،بلند شد وسریع لخت شد با عجله وهولی اینکارو کرد،اومد جلومایستادو التش رو جلو صورتمگرفت،قربون اون چشات بشم الناز خانم،کوچولوی من،بخور برامالتش رو توی دهنم فروبردم و میک میزدم با هرمیک من سرمو از پشت فشار میداد تا بیشتر التش فروبرهتوی دهنمتلمبه میزدو شونه هامو سفت میفشردوقتی التش رو درمیاورد از دهنم روی لبم نگه میداشت و میمالید به لبامخوابوندتمو لباسمو دراورد شورتمو با ولع از پام دراورد،از پشت زانوهام گرفت وپامو برد بالا،گذاشتروی شونش،التش روجلوی واژنم تنظیم کرد و فشار داد تو،با شدت و بیهیچ تر کردنی اینکارو میکرد،التش کوچیک وجمع شده بود درد زیادی حسنمیکردم،خیلی زود ارضا میشد و وزن زیادش رو رویمن مینداخت،ضربه های محکم شده بود و چشماشو بسته بود،از نفساش معلوم بود داره ارضا میشه ،التش رو با عجله بیرون کشید و منو برگردوند به شکمدستاشو به پشت کمرم فشار داد و التشو از پشت لای باسنم گذاشتبا دستاش چنگ میزد گوشتای باسنمو،دستش رودراز کرد و شلوارش که گوشه تخت بود رو برداشت ،کمربند رو باز کرد،همیشه اخر سکسش با من اینکارو میکرد،گفت وقتی میگم صیغه کنیم گوش نمیدی،باید جریمه گناهتو همین دنیا هم بدی،تا از اتیش جهنمت کمشه عزیزم،تو که میدونی دل منو بردی پس قبل جماع کردنمون باید صیغم میشدی،اما اشکال نداره یکم تنت بسوزه الان بهتره تا قیامت جهنم چندبرابر بسوزییه دستش رو پشت گردنم گذاشت و صورتمو به تخت فشرد تا صدام بلندنشه،با زانوشم روی کمرم نشسته بود تا نتونم تکون بخورمدستش روبرد بالا و شروع کرد به زدن کمربند چرمی سنگینش به گوشتای باسنم ،تنم اتیش میگرفت و اشکم سرازیر میشدبا هر ضربه ای که میزد میگفت الان جنده لاشی منی محرمم نبودی ،چرا صیغم نمیشی درد نکشیضربه هاشو با حرص بیشتری به باسنو کمرم میزد،وقتی کمرم قرمز ضد و یکم رد خونی گذاشته بود بلند شد و برم گردوند،دندونام میلرزیدو بهم میخورد از درد ،بغلم کرد و مثل همیشه پیشونیمو بوسید،گفت زود میبینمت،دستمو باز کرد و چند تا تراول توی مشتم گذاشتگفت تولد دخترم نازنین زهراست باید زودتر برم ،این دفعه نمیرسم پماد بمالم پشت کمرت میگم سهیلا بیاد برات یخ و پماد بزارهدرو بست و رفت..روی تخت جمع شدم و زمزمه کردم..چه بی آزار چه بی ازار با دیوار نجوا میکنم هرشبنوشته تیرینیتی
0 views
Date: April 10, 2019