سینه های عربی کس کش (۱)

0 views
0%

دو طرف جاده نخلای سوخته قد علم کرده بودن.بوی دود از پنجره ی نیمه باز ماشین میومد توو. مردم دسته دسته کنار جاده داشتن می رفتن سمت گاراژ سید موسی.خرمهشر دیگه جای موندن نبود.صدام خون مردم رو توی شیشه کرده بود.سرعت ماشینو کم کرده بودم تا اگه تونستم یه نفرو کنار دست خودم سوار کنم.پشت وانتم پر از خرت و پرت و جعبه های خالی مهمات بود وگرنه اگه میشد می گفتم یه چن نفری هم پشت سوار بشن.نگام افتاد به یه قد متوسط که توی چادر عربی کس کش خودشو پوشونده بود و کنار جاده جدای از بقیه تنها راه می رف.از پشت چهره شو نمی دیدم . رسیدم بهش و بوق زدم. برگشت سمتم . پوشیه زده بود. یه لحظه چش توو چش شدیم . چشامو انداختم پایین. گفتم خواهرم من تا گاراژ میرم. یه لحظه توی دلم مردد شدم . با خودم گفتم نکنه بچه ها منو باهاش ببینن و فکرای ناجور کنن.توی دلم گفتم کاش سوار نشه اما بدون هیچ حرفی درو واکرد و نشست توی ماشین.کار از کار گذشته بود.آب دهنمو قورت دادم و گاز دادم.تا وسطای راه هیچی نگفتیم . نه من نه اون . خدا رو شکر می کردم که مجبور نبودم با یه خانوم نامحرم دهن به دهن بشم . از طرفی خوشحال هم بودم که تونسته بودم به یه بنده خدایی کمک کنم . یه جا کنار یه دکه ی درب و داغون زدم کنار تا ساندیس بگیرم برا خودم. اون روزا آب سخت گیر میومد و منم مجبور بودم هر وقت تشنه م میشد به جای آب ساندیس بگیرم.- شما چیزی نمی خواین خواهرم؟- سیگار دو سه تا نخ . بیا اینم پولش- چیزی نمیشه خواهر . خودم می گیرم. مهمون من باشید.سوار که شدم سیگارهارو دادم بهش.یه ساندیس هم براش گرفته بودم که گذاشتمش روی داشبورد. از توی کیسه ای که کنارش بود کبریت در آورد و سیگارشو روشن کرد.پوشیه رو زد بالا و شروع کرد به سیگار کشیدن.تمام حواسمو داده بودم به جاده که مبادا چهره شو ببینم.یه هفته از آخرین باری که توی خواب جنب شده بودم گذشته بود و خدا خدا می کردم که امشب دوباره محتلم بشم تا یکم از این فشار جنسی خلاص بشم.صد بار به مادرم گفته بودم که برام خانم بگیره ولی هر بار می گف تو که یه پات جبهه س و یه پات پایگاه خانم برای چیته؟رسیدیم دم گاراژ سید موسی.گفتم خواهرم رسیدیم. نگام رو به جلو بود.- شما خط مقدمین؟- بله- قربانعلی مقدمی رو نمی شناسین؟- قربانعلی مقدمی؟…نه خواهرم.خط که جای کوچیکی نیس- می دونم.گفتم شاید تصادفی بشناسید.- طوری شده؟ نسبتی دارین باهاش؟- نسبت که … چی بگم والا …- خیره ان شالله- الان یه ماهه ندیدمش. یه ماه- خیره ان شالله.- شمام فقط همینو بلدی؟خیره؟نگاش کردم. ینی ناخوداگاه خیره شدم بهش.یه دختر با پوست تیره بود.لبهای نازکی داشت و چشماش توی آفتاب شدید دم ظهر جمع شده بودن.ترکیب صورتش معمولی بود.- چی باید بگم؟ خب ان شالله هر چی خیره پیش بیاد- خیر برای من یعنی آغوش قربانعلیشوکه شدم.نگامو سریع دوختم به جلو.درو واکرد و پیاده شد.روبندشو انداخت و سرشو از پنجره آورد تو- چقد میشه؟- صلواتیه- خیر ببینی- فقط بدونید آغوش نامحرم یعنی جهنم دیگه خود دانیداستارت زدم که راه بیفتم.- جهنم یعنی این وضعی که شماها برا ما درست کردید.قبل از این آتیش بازیای شما بچه ریشوها من هر شب توی یکی از شراب خونه های ابادان می رقصیدم وکلی طرفدار داشتم ولی الان از ترس شماها باید روبنده بندازم جهنم یعنی اینبدنم داشت گرم می شد. آلتم کم کم داشت سفت می شد.با خودم بدنشو تصور کردم که چجوری وقتی می رقصید دل مردهای مست رو می بره.حالا تازه داشتم متوجه می شدم که چه قدر صداش شهوانیه. چشامو همچنان دوخته بودم جلو.یهو به خودم اومدم و زیر لب استغفار کردم و به شیطون لعنت فرستادم.گفتم «خیر پیش».- خیلی خب حالا بهت برنخوره.شما بیشتر از گاراژ نمی رین؟من پول همرام نیس.نمی تونید منو تا گاراژ بعدی برسونید؟من اونجا آشنا دارم.- شرمنده ام خواهرم.آتیش روی اون منطقه سنگینه.بعیده کسی هم باشه تا شمارو سوار کنه اونجا.همه ی راننده ها جمع کردن رفتن.- حالا شما برادری کن منو برسون.دعات می کنمتوی دلم پوزخندی زدم.دعاهمینم مونده که توی لکاته دعام کنیدلم سوخت براش.دلمو زدم به دریا و گفتم سوار بشه.حس کردم این کارو بی اختیار انجام دادم.چون باید هر چه سریعتر خودمو می رسوندم به اون یکی خط تا براشون مهمات جابه جا کنم.از طرفی جاده خیلی خطرناک بود.راه افتادم.آلتم سفت تر شده بود و توی سکوت ماشین حتی صدای نفس های خانومه رو می شنیدم.شهوت مث خوره افتاده بود به جونم.سرعتو بیشتر کردم تا زودتر برسم و از این جهنم خلاص بشم.فقط دعا دعا می کردم که چیزی نگه چون صداش بی اختیارم می کرد.جاده خلوت خلوت بود.توی فکر وخیال رفته بودم و متوجه جاده نبودم که یه دفعه یه چیزی جلوی ماشین منفجر شد و سریع ترمز کردم و سر جفتمون خورد به شیشه جلوی ماشین.دیگه متوجه چیزی نشدم.نمی دونم چه قدر بیهوش بودیم ولی وقتی من به هوش اومدم آفتاب هنوز داشت با شدت می تابید.نگاه کردم به خانومه .روبنده روی صورتش بود و خون قطره قطره از زیرش می چکید کف ماشین.انگار که تازه متوجه صورت خودم شده باشم دست کشیدم روی پیشونیم. صورت منم زخمی شده بود ولی انگار خیلی عمیق نبود.سرعتمو زیاد کرده بودم ولی نه اون قدر که موقع ترمز سرمون خیلی محکم بخوره به شیشه.- همشیره … همشیره…حالتون خوبه؟صدایی نیومد.لابد بیهوش بود.با احتیاط روبند رو اروم اروم اوردم بالا .چهره شو که دیدم دلم به هم ریخت.صورتش زخم بزرگی برداشته بود.مساحت زخم زیاد بود ولی خیلی عمیق نبود.با خودم گفتم بفرمااینم از گرفتاری جدید حالا چه غلطی بکنم استارت زدم ولی ماشین روشن نشد. عالی شد نه بیسیم همراهم بود نه کسی از این ورا رد می شد که ازش بخوام مارو برسونه تا درمونگاهی چیزی .از ماشین پیاده شدم.چاره ای نبود باید یه جوری خودم و دختره رو تا ابتدای جاده می رسوندم. در اون یکی ساندیسو وا کردم و یه کم پاشیدم روی صورتش تا بلکه به هوش بیاد ولی تکون نخورد.خیلی ازش خون رفته بود.آفتاب هم هی شدید تر می شد.نگران شدم که نکنه بلایی سرش بیاد.کلی با خودم کلنجار رفتم تا خودمو راضی کنم کولش کنم.دیگه چاره ای نبود.خود خدا هم اگه بود همین کارو می کرد دستمو بردم دور کمرش که از ماشین پیاده ش کنم که یه دفعه ساعدهام خوردن به سینه هاش .انگار برق گرفته باشه منو.یه لحظه دستمو کشیدم عقب ولی دوباره دستمو روی شکمش حلقه کردم و کشیدمش پایین و گذاشتمش روی خاک جاده. داغی شکمش که حتی از روی چادر حس می شد منو هم داغ کرده بود. یه خورده راه رفتم تا فکرم خلاص بشه.دوباره اومدم سراغش. خلاص نشدم.خواستم بلندش کنم که چشام افتاد به یکی از سینه هاش که از زیر چادر برجستگیش از زیر پیرهن عربیش معلوم بود.نفهمیدم چی شد. ناخوداگاه دستهامو بردم روی سینه هاش . هر دو سینه شو توی دستم گرفتم. با ولع چادرشو کنار زدم تا اون یکی سینه ش هم دیده بشه .زیرش یه پیرهن چسبان بلند عربی کس کش تنش بود که رنگش مشکی بود و سینه هاش از زیرش خودنمایی می کردن.سرمو فرو بردم بین سینه هاشو و گونه هامو به سینه هاش مالیدم.بوی عرق سینه های گوشتیش آتیش شهوتمو زیاد تر می کرد…ادامه دارد…نوشته میرزا

Date: November 15, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *