سلام به همه مجازياي خوب شهواني…چند وقتي بود که ميخواستم اين داستانو بنويسم که يا وقت نداشتم يا حوصلشو نداشتم.من اميرم 22 سالمه .ما تو يه اپارتمان 13 واحدي زندگي ميکنيم.این قضيه بر ميگرده به 2 سال پيش .هميشه تو فکرم افکار شهواني و سکسي موج ميزد حالا نميدونم احوال خودم اينجوري بود يا بقيه هم مثل منن.خلاصه تو سني بودم که بجز مسائل اقتصادي و زندگي سکس يکي از مهم ترين مشکلات من شده بود…تو بچگي هممون بلا استسناء سکس با همجنس خودمونو تجربه کرديم ولي سکس با يه خانم شايد واسم دور از دست رس بود.5-6 تا دوست دخترداشتم که 2 تا تو شهر خودمون نبودن و فقط در حد اس ام اس بازي با هم بوديم ولي3تا(تو شهر خودمون)تا اون زمان داشتم که با دوتا شون سکس داشتم ولي پسرايي که تو ايران زندگي ميکنن ميدونن سکس با دختر تو ايران چه وضعيه.حالا از شانس من هر 2 تاشون پرده داشتن و از کون دادن هم ميترسيدن منم از سکس زوري بدم مياد و چون خودشون حال نميکنن ما به لاپايي راضي بوديم.ولي من سکس ميخواستم يه سکس درست حسابي .سکسي که واقعا ارضا بشم.نه 2 ديقه تلمبه زدم و پاشو لباستو بپوش برو خونه.ما يه همسايه داشتيم طبقه دوم ميشستن.از شوهرش جدا شده بود (علت جداييشونم بعدا بهم گفت که شوهرش معتاد بوده و دست بزن داشته و يه بار هم مچ شوهرشو با يه جنده لاشی ميگيره و خلاصه طلاق ميگيره)اسم همسايمون ليلا بود…34 سالش بود.معمولا چادر سر ميکرد ولي يجورايي چادرشو سر ميکرد که موهاش بيرون بود ولي گاهي اوقات هم با مانتو ميومد بيرون خوش اندام بود ولي زياد روم نميشد روش زوم کنم.زياد بهش توجه نميکردم تا اين که يه روز رفته بودم کاسه نذري که اوره بود و پس بدم زنگ خونشونو که زدم پرسيد کيه..من سرم تو گوشي بود و داشتم اس ام اس بازي ميکردم با زيدم که درو باز کرد.چادر سرش بود (از اين گل گليا)ولي يجورايي ميشد زير چادر رو ديد..زير چادر يه تاپ ابي با يه شلوار استريج (رنگشو يادم نيست)ولي پايين چادرش باز شده بود و از زانو به پايين مشخص بود.منم بي اعتنا به پاهاش کاسه نذريشو که مادرم توش شکلات ريخته بود توش دادم بهش و ازش تشکر کردم.با خوش رويي و لبخند جواب داد و گفت چرا زحمت کشيدين خودم ميومدم ميگرفتم(تو دلم گفتم کون گشاد 2 هفتس کاست خونمونه نيومدي بگيري الان واسه من لفظ تیکه پاره میکنی؟ )و با لبخند خدافظي کردم و برگشتم خونه….شب شده بود و مادرم شام و اورد سر سفره و خوردمو رفتم تو اتاق.و رو تخت دراز کشيدم.يهويي فکر غروبي که ديدمش اومد تو سرم.کامپيوترو روشن کردم و رفتم تو نت و شروع کردم نوشتن تو وبلاگم.(دوستان فيس بوکي…اون موقع هنوز بلد نبودم فيس بوک چيه نگين چقد عقب افتادس)ولي اصلا حوصلشو نداشتم.رفتم تو لوتي و يکم داستان خوندم.شهوت زده بود بالا کيييييييري.6 ماه بود جغ مغ تعطيل بود اون شبم خودمو کنترل کردم.فرداش زنگيدم به زيدم که بياد خونمون (خونمون صبحا هميشه مکانه.پدر و مادرم هر دو صبح ها ميرن سر کار)خلاصه صبح زيدم اومد و يه حال کوچولو به امير کوچولو دادمو رفت.يجورايي کلمو کرده بودم تو برف مثل کبک که همسايهامون زيدمو نميبينن.يه روز رفته بودم پشت بوم که ديشو يکم جابجا کنم ديدم ليلا هم اومد بالا(البته من به فاميلي صداش ميکردم)اومد لباس پهن کنه رو طناب.بعد که لباساشو پهن کرد اومد پيشم و گفت چيکار ميکني خاله؟(کور بود نميديد))گفتم هيچي يکم شبکه هامون بهم ريخته اومدم ديشو تنظيم کنم..گفت شبکه هاي ما هم بهم ريخته يه روز وقت داشتي ميتوني واسم درستشون کني؟گفتم اره.اتفاقا الان بيکارم چند ديقه صبر کن واسه خودمونو درست کنم ميام.خلاصه کارامو رسيدمو رفتم در خونشونو زدم.درو باز کرد رفتم داخل دو تا بچه داشت يه دختر به اسم سمانه و يه پسر کوچيک به اسم احمد.پسرشو خيلي دوست داشتم خيلي شيرين بود از اينايي که تو دماغي حرف ميزنن.تپل مپل(تو دلتون نگين بچه بازه)خودش مانتو پوشيده بود با شلوار و شال مشکي.سلام عليک کردم و گفت بيا خاله ببين ميتوني درستش کني(تازه سرچ زده بودن کانالاش پخشو پلا بود.رفتم نشستم پا رسيور کانال هايي ايرانيشو اوردم اول ليست و گفتم خاله درست شد.گفت مرسي خاله جووون پدسگ انگار من دو سالمه.هي ميگفت خاله.اولين بار بود تو صحبتاش انقد باهام راحت بود.منم جا خوردم ولي به روي خودم نياوردم.گفت بشين يه چايي بخور بعد برو گفتم نه مزاحم نميشم بشين ديگه ناز نکن.گفتم باشه بعد نشستم چايي خوردم و شروع کردم با پسرش صحبت کردن..کلي خنديدم از حرفاي پسرش بهش گفتم پسرت خيلي شيرينه اونم خنديد و لپ پسر خودشو کشيد و کلي قربون صدقش رفت.منم بعد از اين که چايي رو خوردم پاشدم گفتم رفع زحمت ميکنم و اومدم جلو در خاستم برم بالا که گفت خاله يه زحمتي ميتوني واسم بکشي؟گفتم اره خاله چي شده؟گفت يه وسيله ميخوام روم نميشه بهت بگم گفتم خاله منو تو که اين حرفا رو نداريم بگووو(انگار 2 ساله دارم ميکنمشمنو تو که اين حرفا رو نداريم)گفت به کسي نميگي؟تو دلم گفتم الان ميگه کير مصنوعي ميخوام.گفتم نه پدر دهنم قرصه خيالت راحت…گفت شربت متادون ميخواد(شربت ترک اعتياده)يهو جا خوردم گفتم واسه خودت ميخواي ؟گفت نه واسه پسر داییم ميخوام ميخواد ترک کنه گفتم از کجا ميدوني من ميرم مطب دکتر؟گفت يه بار داشتم از تو خيابون مطب رد ميشدم ديدم از مطب مياي بيرون(براي پدرم شربت ميگرفتم)گفتم اهاباشه حالا چقدر ميخواي؟گفت اندازه 10-15 هزار تومان.منم گفتم باشه و گفت وايسا الان ميرم پول ميارم.رفت تو و 20هزار تومان پول اورد داد بهم بعد گفت 15 تومان شربت بگير 5 تومن هم واسه خودت(کس کش انگار داشت به گدا پول ميداد)گفتم نميخواد خاله من 5 تومن به چه دردم ميخوره و دستمو گرفتم سمتش که 5 تومنو پس بدم يهو دستشو گذاشت رو دستمو و هل داد عقب و گفت گفتم بگير ديگه .اصلا به عنوان کرايه بايد ازم بگيري.منم يکم جا خوردم که چرا دستشو زد به دستم.خلاصه قبول کردمو رفتم دکتر و از سهميه پدرم 15 تومن شربت گرفتمفرداش دوباره رفتم جلو در خونشون که بهش بدم شربتو.زنگ زدم پرسيد کيه گفتم اميرم خانوم احمدي در رو باز کرد اوووف دوباره با همون چادر نازکه اومده بود جلو در.شربتو دادم بهش يه طرفه چادورشو با دندونش گرفت و اون طرفو با دستش بعد شربتو از دستم گرفت.يه طرف بدنش ديده ميشد.يعني دست سمت راستش و يکمي ازبالاي سينه سمت راستش که از تاپ زده بود .تا حالا بدنشو نديده بودم.پوست دستش سفيييد بود و تو پر.اووف يادم نمياد داشتيم چي ميگفتيم ولي کيرم راست شده بود..خلاصه يکم کس و کس و شعر رد و بدل کرديم و خدافظي کردم رفتم بالا…حسابي داغ شده بودم .بد جور رفته بود تو مخم .رفتم حموم يه دوش گرفتم و بهتر شدم…شمارمو واسه خبر گرفتن و دير نکردن واسه اوردن شربت ازم گرفته بود ..از حموم اومدم بيرون ديدم اس ام اس دارم…يدونشو خوندم که از طرف رفيقم بود .دومي رو باز کردم يه 912 ناشناس بود باز کردم ديدم اس داده مرسي خاله جون ايشالا جبران کنم واست…با خودم گفتم يعني چي ايشالا جبران کنم؟؟؟بعد فرستادم خواهش ميکنم وظيفه بودبعد يه چشمک فرستاد منم رفتم تو فکر که چيکار کنم يه ترفند روش پياده کنم…بد جور هوس کرده بودم.از طرفي فکر ميکردم طرف اصلا تو فاز اين چيزا نيست از ي طرفم با خودم ميگفتم چرا يه خانم انقد بايد باهام گرم بگيره.خلاصه مغزم اب روغن قاطي کرده بود حسابي.. نميدونستم با خودم چند چندم…خلاصه چند روزي گذشت .يه روز ساعت11بود خسته و کوفته از گرما داشتم ميومدم خونه ديدم جلو در خونشون نشسته گفتم خانوم احمدي اتفاقي افتاده؟گفت امروز قرار بوده برم شمال که قرارم کنسل شده کيليد خونرو دادم به دخترم.دخترمم مدرسس ساعت 2 مياد منتظرم بياد .پسرمم خونه مادرمه گفتم کمکي از دستم بر مياد؟ميخواي برم مدرسه از دخترتون کيليده خونرو بگيرم؟گفت زحمت ميشه براتون منم تو رو در وايستي گير کردم گفتم ن پدر چه زحمتي؟الان ميرم ميگيرم ازشگفت منم باهاتون ميام از 9 صب انقد اينجا نشستم حوصلم سر رفته.گفتم باشه با هم بريمرفتيم سوار ماشينم شديم و مسير مدرسه دخترشو بهم نشون داد و رفت از دخترش کلید خونرو گرفت و برگشت.تو راه قفل کرده بودم روش و همش نگاهش میکردم.احساس میکردم فهمیده که دارم ضایع نگاهش میکنم یهو تو راه که اهنگ رپ اومد که همون اولش طرف شروع کرد به فحش خواهر و مادر دادن…منم حول شدم سری زدم اهنگ بعدی یخ کرده بودم و صورتم قرمز شده بودم.لیلا پرسد خاله چیزی شده؟حالت خوبه؟منم که میخاستم بهش یجورایی بفهمونم گفتم ن خاله تو رو خدا ببخشید این اهنگه یکم نا جور بود؟گفت چرا خاله؟گفتم چی چرا؟گفت چرا ناجور بود؟گفتم خب فحش بد بهم دادن دیگهگفت اها…ن خاله این حرفا روزی صد بار تو زندگیمون میشنویمخجالت نداره که؟هنگ بودمهمیجور که حرف میزدیم رسیدیم جلو اپارتمان.رفتیم بالا و اون رفت در خونشو باز کرد و تشکر کرد و رفت داخل و در رو بستاه بخشکی شانس منو باش الان منو دعوت میکنهسه 4 تا پله رو رفتم بالا که دیدم یکی صدام کرد.برگشتم دیدم خودشه گفت خاله یه لحظه میای کارت دارمتا اینو گفت نا خود اگاه کیرم راست شد. یه ترسی بدنمو گرفت و سرد شدم با من من گفتم جانم خاله چی شده؟گفت یه لحظه بیا تو کارت دارم.رفتم داخل گفت خاله جون یه چیزی بهت میگم منو مثل خواهر خودت بدونگفتم چی شده خاله؟گفت بیا جلو تلوزیون…رفتیم جلو تلوزیون و کنترل رسیورو داد دستم گفت خاله من 15 هزار تومن دادم به نصاب ماهواره یه شبکه رو واسم بیاره از وقتی کانالا رو درست کردی پیداش نکرممنم گفتم چه کانالی؟گفت سیروس؟خندم گرفت(شبکه دورسل و تو ماهواره سایروس و میگفت)سیروس چیه خاله؟گفت یه شبکه س که فیلمای اونجوری میزاره؟منم دیگه موقعیت بهتر از این پیدا نمیکردم بحثو باز کردمچجوری؟گفت ءءءء خالهگفتم بله؟گفت تو که انقد خنگ نبودی؟گفتم خب منظورتو نمیفهممگفت ای پدر فیلم سوپرباز رنگم پرید انگار یکی زده تو گو شم…بالاخره خودمو یجوری جمعو جور کردمو گفتم اهاکنترلو بدین بهمگرفتمو دیدم اصلا ماهوارشو سرچ نکردنشبکشو پیدا کردم و گفتم خاله یه دیقو برو تو اتاق من ببینم شبکه اومده یا نه؟گفت باشه و رفت تو اتاق.شبکه رو گذاشتم دو رو وره کانال 100 واوکی و زدم یهو یه صحنه از یه فیلم اومد که زنه داشت اه و اوه میکرد اومد و صداش بلند بود و من ترسیدم.حالا هر کاری میکردم صداش کم نمیشدلیلا از اتاق اومد بیرون و گفت کمش کن امیییییر ابروم میره تو ساختمون منم گفتم میخوام ولی کنترل دکمه کم کردنش خراب بود و لیلا رفت تلوزیون و خاموش کرد و بهم گفت این شبکه ها هم دردسره هاككتو دلم گفتم کس ننت 15 هزار تومن میدی دردسر داشته باشی.منم حرفی نزدم و ساکت نگاهش کردمگفت چیه چرا هول کردی گفتم ترسیدم خندیدو گفت ترس نداره مگه تا حالا خودت از این کارا نکردی؟گفتم چرا ولی چ ربطی داره؟من ترسیدم همسایه ها صداشو بشنونگفت من فکر کردم تا حالا از این فیلما ندیدی… گفتم نه انقدم عقب نیستم از دنیااونم خندیدو گفت اره از دخترایی که میاری خونت مشخصهمنم گفتم خب دیگه 20 سالمه اگه نکنم که نمیشهگفت چی نکنی؟گفتم هیچی شما گیراییت پایینههمش لبخند میزدمنم گفتم خب خاله دیگه با من کاری نداری؟گفت کجا میری گفتم خونه دیگه؟گفت کی خونتونه ؟گفتم هیچکی مادر پدر سر کارنگفت تنهایی حوصلت سر نمیره؟گفتم چیکار کنم دیگه مجبورمگفت خب به اون دختره بگو بیادگفتم نه پدر ولش کن حسش نیستگفت چرا؟تو دلم میگفتم کسسس کششش به تو چه اخهبعد بهش گفتم اخه مشکل دارهپرسی چه مشکلی؟یه کم به خودم جرات دادمو گفتم همون مشکلی که هموتون هر ماه دارینگفت مگه دختر نیست؟گفتم چرا ولی وقتی مشکل داره اصلا نمیشه باهاش حرف زد مثه سگ میشهخندید و گفت اخییی دلم برات سوختمادر جنده لاشی دلت واسه خودت بسوزه که چند ساله دست نخوردیخلاصه یجورایی اعصابمو خورد کرد.گفتم باشه دیگه کاری نداری گفت نه خاله جووووون دستت درد نکنهدوباره گفت جوووون. پدسگ داشت با روانم بازی میکرد منم با بی حالی اومدم خونه ساعت نزدیک 1.30 ظهر بود که دیدم در میزننگفتم یعنی که میتونه باشه این وقت شب خخخخ در رو باز کردم دیدم لیلا جلو در وایسادهسلام کردمو گفت جانم خاله؟اتفاقی افتاده؟کونده انقد واسش کار و بار انجام داده بودم فکر کردم الان میگه بیا اشغالامونو ببر تا سر کوچهگفت ن کارت دارم؟؟؟؟؟؟گفتم خب بفرمایید؟گفت اینجا نمیشه باید بیام تواومد داخل خونمون…و رفت رو زمین نشست.چادر سرش بود بدون روسری زیر چادرم یه تی شرت استین بلند مشکی با یه دامن تا زیر زانو و از این جوراب مشکی نازکا. رفتم چایی ریختم گذاشتم جلوش گفتم بفرمایید تا من برم میوه بیارم.گفت نمیخواد بشین کارت دارم ..نشستم روبروش…یه لحظه یخ زدمدامنی که پوشیده بود رفته بود بالای زانوش و سفیدی پاهاش یکم مشخص بود.منم انقد حشری بودم که همون یه تیکه پا واسم تو اون موقعیت حکم دیدن کس داشت.شروع کرد حرف زدن من اصلا یادم نیست چی میگفت فقط داشتم به پاهاش نیگاه میکردم.گفت باشه خاله؟جواب ندادم دستشو تکون داد گفت هووووی کجایی اقا امیر؟یهو به خودم اومدم گفتم شرمنده یکم خستمگفت اره مشخصه از بش خسته ای چشات داره از حدقه میزنه بیرونگفتم من؟گفت اره به چی نگاه میکنی؟گفتم هیچی دوباره ناخوداگاه گفتم به پاهاتخندید و گفت پاهام شاخ دارن؟گفتم نه خیلی خوشکلن اتفاقاخندید و گفت جدی خوشکلن؟بیا وووووووف دامنشو 5-6 سانت برد بالا تررررر.اخخخخخخ دهنم خشک شده بود و مات داشتم پاهاشو نگاه میکردم.گفت خب دیگه پرو نشو و دامنشو اورد پایین.. فردا میتونی بری؟من که نمیدونستم اصلا راجبه چی حرف میزنه گفتم ارهمیزاری یه بار دیگه ببینم؟گفت چیو؟گفتم پاهاتو دیگه..دوباره یه لبخند زدو گفت باشه فقط به ی شرط بچه شده بودگفت نگاه کردی بری واسم چند تا سی دی قشنگ رایت کنی.بدونه این که به شرطش فکر کنم گفتم باشه..دوباره دامنشو برد بالا و منم رفتم نزدیک ترش نشستم.گلوم از استرس درد گرفته بودو داشتم پاهای سفید و تو پورشو نگاه میکردم.داشت دامنشو میاورد پایین که دستمو بدون اینکه خودم بخوام گذاشتم رو دامنش.گفت چیکار میکنی؟گفتم یه دیقه صبر کنمثلا داشت زور میزد که نه دامنمو بیار پایین.منم دیدم دیگه مغز دستور نمیده و ارور داده به گوش جان سپردم به دل و دستمو گذاشتم رو رون پاش…یه اه کشید و گفت دستتو بردار پاهام یخ کرد.منم داشتم پیش خودم میگفتم اگه دستمو بردارم دیگه نمیزاره دست بزارم رو پاهاش…رفتم چسبیدم بهش از سمت راستش و اروم دستمو بردم بالا تر و گذاشتم رو شرتش…تنش لرزید یجوری که قشنگ تپش قلبشو متوجه میشدم….از روی شرت شرو کردم به مالوندن کسش.کمکم اون دستمو گذاشتم رو سینش و با یکم زور زدن خوابید رو زمین.دستمو بردم تو شرتش اوووووف یکم روی کسشو مالیدم که دیدم سیاهی چشاش رفته چسبیده بالای چشش.اروم اروم دستمو بردم داخل کسش.تا اون موقع هنوز داخل کسو لمس نکرده بودم…اوووووف دااااغ شده بو د دستم.لیییز لیییز…دستمو از زیر تیشرت بردم داخل و سینشو گرفتم تو دستم و مالیدم …احساس کردم دیگه تمومه ..الانه که بیاد شلوارمو بکشه پایین و بگه بیا منو بکن.ولی تا دستمو از کسش کشیدم بیرون دیدم گفت نکن…تو رو خدا نکن حالم بد میشهمنم تو دلم میگفتم کس کش حال منو بد میکردی اشکال نداشت حال تو بد بشه به تخم چپ اسب رستمیه شلوارک گشاد پام بود یکم زود زدم و لیلا رو خابوندم…و شلوارکمو در اوردم…بعد رفتم جلو صورتش چش تو چش شدیم و گفتم لیلا گفت چیه؟گفت خودت میدونی که جوفتمون میخایم پس با احساسات خودت نجنگ…چشاشو بستو حرفی نزد.منم لبمو گذاشتم رو لباش ..کمکم شرو کرد همراهی کردن با هام منم در حین لب گرفتن دکمه دامنشو باز کردم و گشیدم پایین و تیشرتشو دادم بالا…رسیدم به شرتش من همیشه دوست داشتم اولین کسی که میکنم از بغل شرت باشه…شرتشو گرفتم زدم کنارررر.اووووووف یه کس سفییییید(تا الان همه دوست دخترام با وجود پوست سفید کسشون شبیه سر اگزوز میمونه سیاهه سیاهه)انگشت وسطمو گذاشتم رو کسش و دادم داخل…دیدم لیلا گردنشو اورد بالا و سرشو چسبوند زمین منم اروم اروم باهاش بازی میکردم که یهو گفت امییییییرررررر بسه دیگهبکنمن که خودم از خدام بود ولی دوست داشتم عذابش بدم گفتم باشه میخوری؟گفت نه بدم میادگفتم حالا همین یه بارگفت نه حالم بهم میخورهمنم دیدم نمیخوره ارووم کیرمو گذاشتم دم سوراخ کسش و یواش یواش دادم توحس غرور میکردم که بالاخره تونستم اولین کس عمرمو بکنم…شروع کردم اروم بالا پایین کردن که دیدم لیلا پاهاشو اورد پشت کمرم قلاب کرد و خودشو سفت بهم چسبوند..انقد سفت که کمرم درد گرفتحدود 2دیقه تلمبه زدم دیدم بعله…کیر بی جنبه کس ندیده ما داره ابو ول میکنه منم گفتم دارم میام بریزم بیرون داد زد نههههههبریز داخل قرص میخورم.با چنان شدتی تلمبه اخرو زدم که حس کردم کیرم اون تو جا موند…ابم با فشاااار ریختم تو کس لیلا..و بی خال عین مرده ها افتادم روش.دیگه جون نداشتم.5دیقه گذشت و کیرمو از کسش کشیدم بیرون و بغلش خوابیدم.دیگه شهوت پریده بود و روم نمیشد بهش چیزی بگم…دستمال کاغذی اوردم بهش تعارف کردم و کیر و خایه و شکم خودمو تمیز کردمو شلوارکمو پوشیدم.دستشو گرفتم و بلندش کردم …یخ زده بود.گفت ولم کن میخوام برم دستشویی…رفت و دوباره با همون تیریپ اولی که اومده بود از دستشویی اومد بیرون و صدام کرد رفتم پیشش و گفت چرا با من اینکارو کردی؟بعد اشکاش اروم اروم از صورتش اومد پایین.دلم واسش سوختگفتم لیلا(اولین بار بود به اسم خودش صداش میکردم)بخدا دست خودم نبود…ببخشید بعد اومد جلو و بغلم کرد و گریه زاری کننان گفت اشکال نداره میفهمم. ولی دیگه قول بده از این کارا نکنی..منم خندیدم و گفتم باشه بعد لبشو بوس کردم و گفتم اینم اخرین بوسگفت نه فقط از اون کارا نکنیمنم گفتم یعنی بوس ازاددم؟گفت ای پدر سوختهبعد خندید و گفت دخترم اومده باید برم کاری نداری؟منم گفتم کار که دارم ولی حیف دخترت اومدگفت باشه ی وقت دیگه و در و باز کرد و رفت..منم رفتم کنار پنجرا اتاقم و سیگارمو روشن کردم.پایان(اسم مستعار)شرمنده اگه غلط املایی داشت امیر
0 views
Date: November 25, 2018