بعداز یک هفته سفر باستان شناسانه به شیراز تصمیم به برگشت گرفتیم.به بابک گفتم 1000 کیلومتر تا تهران موندهمن که کونم با صندلی یکی شد.یه راه بریم اصفهونمنارو بجنبونیم و برگردیم.یه کم زارت و زورت کرد اما به محض رسیدن به اصفهون سره خرو کج کردم تو شهر.به گمونم ساعت یک بعد از ظهر بود.به هر حال این و میتونم بگم که تا ساعت هفت هر چی دنبال منارجنبون گشتیم کیرم گیرمون نیومد.زدم بغل و گفتم تا نباشد چیزکی مردم نگویند چیزهااین اصفهانیا شیش ساعته مارو سره کیرشون چرخوندنیک دهنی از اینا سرویس کنم که لااقل کونم نسوزه.از سره اعصاب خردی یه نخ وینیستون عقابی داشتم دود میکردم که رسیدیم سی و سه پل.از این وره پل میرفتیم اونوره پل که چشام دوتا سینرو با یه کون دیدن که روی دوتا پا داشت کناره یه ملاقه ان با یه روکش راه میرفت.یدونه زدم دره مماته بابک و یه سو واسه کسه کشیدم.دختره برگشت یه نگاه انداخت و چند قدمه بعد پیچید تو یکی از دالونای روی پل.گفتم جاکش بگاز بریمگفت انه من تو ترکم میخوام خانم بگیرمگفتمکس کش بزار بشکنیم این توبه رو یا بیا یا زنتو میگام به سرعت تپیدم تو دالون که نردیک بود سقوط کنم تو زاینده رود و الفاتحه.کسا در چند قدمیه منتها علیه سمت راست کونو زده بودن رو سکو که زر زر خندیدن.با لهجه اصفهونی گفتم تا حالا کسی از اینجا په ریده پاین؟گفتن نمیدونیمگفتمغه ریبه ها رو که مطمئنم نه.چون که عمرا آدرسه اینجارو پیدا نمیکردن دسجنده ی لاغر گفتاینا همش شایعس ما آدرسه اشتباهی نمیدیمگفتماگه راست میگی بوگو ببینم خونه ی ما کدوم ورس؟ یه کم زر زدیمو راه افتادیم.تو راه بابک زوم کرده بود رو کسه.دره گوشش گفتم خانم پت پت اون ماله منه سکونت و به گای عزما میدمس بری رو مخشا شاسکولسدیو س گیر داده بود ول نمی کرد.تا رسیدیم دمه ماشین.بابک لاغررو فرستاد بشینه جلو .گفتم شما بشین عقب کناره بابیکه کس توپه گفتارهتو بشین عقب من میشینم جلوکه لپه بابک عینه کونه میمون قرمز شد. مخو که زدم زنگیدم به علی چی.یه خونه برامون ردیف کرد شبی هشتادتومن هشت بهشت و رد کردیم و تپیدیم تو خونه.اونم چه خونه ای دو خوابهمبلهخلاصه با امکانات نسبتا خوب. دسته کسرو گرفتم و بی معطلی رفتیم تو اتاق خواب تا اومد یک کلمه زر بزنه دید لباساش رو زمینه لنگش هواس.پاش و انداختم رو کولم و یه تف دره کونش.سره کیرو چنان فرو کردم توش که نالش رفت آسمون.زارت و زورت میکردم و در میاوردم که دو سه تا گوزید.چنان میکردمش که شلپ شلپ صدا میداد.وسطه گاییدن گفتکسکش آروم تربکن تو کسماپنم دیوسآقا کیرو در آوردم افتادم رو دهنش حالا تلم نزن کی بزن.آبمو پاشیدم رو صورتش.از اتاق با کیره آویزون اومدم بیرون رفتم تو اتاقه بابکینا دیدم نشسته رو تخت به التماس کردن.رفتم دسته دختررو گرفتم پرتش کردم رو تختگفتمجنده تو که کارت اینه واسه چی وقت تلف میکنیتو هم پاشو پفیوس بکن لباساتولاغره تا به خودش بیاد.شلوارشو تا زانو دادم پایین و کردم تو کونش.یه کم تلمبه زدم که دیدم بابک فیلش یاده هندوستان کرده.از پشت یقشو گرفتم چسبوندمش به جنده لاشی دوزاریه و رفتم تو اتاقه خودم. یه دورخیزو پرش روی کسه اصفهونی.عینه این وحشیا میکردم تو کسش میکردم تو کونش.از کون به کس از کس به کون.کس و کونش و یکی کردم.ناله هاش رو هوا بود که آبش با جهش پاشید رو کیرم.آنچنان لباشو محکم خردم که آویزون شده بودن.خلاصه تا صبح چهار کله کردمش. موقع رفتن یه صورتحساب داد دستم صد تومنی.همینقدر بدونید که با هزار بهونه کشوندمشون بیرون و تو خیابون با یه بیلاخ قالشون گذاشتم. برگشتیم و خوردیم و خوابیدیم. بیدارشدیم و خوردیم و راه افتادیم. با اعصاب خردی یه نخ وینستون عقابی داشتم دود میکردم که رسیدیم سی و سه پل.کناره زاینده رود بودیم که دوتا محشره کبری رو دیدم که یکیشون چسبه دماغ زده بود.دسته این خانم پت پت و گرفتم و افتادیم دنبالشون. پشته سرشون که بودیم مده نظر من برگشت یه نگاه کرد.چشماش مست و خمارلباش عینه انارقدش مثله چنارخشگلیش هوار هوار.میدونی چه فصلی بود؟بهار بهارسره صحبت و باز کردیم و کناره زاینده رود قدم زدیم.بد مصبا خیلی با کلاس حرف میزدن.دیگه قاطی کرده بودم.میخواستم دری وری بگم نمیشد.اونا هم از چیزایی حرف میزدن که من ازشون سررشته ای نداشتماز زبان انگلیسی و ادبیات و …تا اینکه میترا گفتما نمیخوایم ازدواج کنیم.قصد داریم یه شرکت تاسیس کنیم و با هم زندگی کنیم.تا اینو گفت من که نتونسته بودم تا اون لحظه زری بزنم گفتممگه شما لزین؟اونم با خونسردی گفتآرهدیگه اوضاع مهیا شد واسه یه بحث سکسی.گفتمزارت.یعنی تا حالا سکس با پسر نداشتین؟میخواستن طفره برن که به حرف آوردمشون.طرفه من گفتدو سال پیش سکس داشتم اما تمایلم به دختراس.اون یکی گفتمنم به فرنوش حس مالکیت دارمگفتمپس تو به خاطره این داری فداکاری میکنی چون نمیخوای از دستش بدیمن و من کرد و گفتنهگفتمبازم زارت.تا حالا چند بار لز داشتین؟فرنوش گفتدو بار.چون جا نداریم.مادرمامون از وقتی فهمیدن محدودمون کردنگفتمعیبی یخ دی بیان خونه ی من.من اینجا یه خونه دارم که وقتی میام ازش استفاده میکنم. یه کلیدم میدم به شما.چون من و بابکم گی هستیم درکتون میکنمتا اینو گفتم چشماشون برق زد.بابکم عینه این برق گرفته ها موهاش سیخ شد.اومد بناله که با چشمام بهش گفتم زر زر زیادی کنی خودتو زنتو با هم میکنم که خفه خون گرفت. رفتیم سمته ماشین.اونا عقب نشستن ما جلو. توراه با کیره بابک بازی میکردم و میگفتمبابی امشب میخوام تا صبح بکنمت فرنوش نمیدونی این چه بچه کونی داره.اگه تا صبح بکنیش سیر نمیشیبابک کیرمو فشار میدادو میگفتآره آماده باش تا پس فردا میکنیم همدیگرو کونی رسیدیم خونه. من و بابک رفتیم تو یه اتاق اونام تو یه اتاق. تو اتاق با بابک الکی صدای دادنو کردنو درمیاوردیم و میخندیدیم.یه ربع که گذشت گفتمپاشو که الان از حشریت دارن میترکن.پاشو.رفتیم تو وقتی فرمان حملرو صادر کردم بهشون امون نمیدی بی هوا با کیره شق شده رفتیم تو.داشتن واسه همو میخوردن که چپیدن زیره پتو.تعریف کردنی نیستعینه هلوی پوست کنده بودن بد کردارا. بیخود نبود عاشق همدیگه شده بودن.میخواستن پسرارو از وجودشون محروم کنن. فرنوش گفتمگه قرار نشد نیاین تو؟گفتمما یه فکری داریم.بیاین امشب یه سکس ضربدری بریمگفت یعنی چی؟گفتمچهارتایی با همرد خورم ندارهداشتن نه و نو میکردن که با یه اشاره ی من ریختیم سرشون.من رو فرنوش بابک رو طناز. رفتیم رو کسشون.زبونم و انداختم لایه کسش و لیس میزدم آه و نالشون رفته بود رو هوا.سینه های پرتقالیش لایه دندونام بود و با دستم کسش و میمالیدم.گفتمدختری؟تا گفتنه کیر تا دسته توکسش بود.بابکم گذاشته بود لایه پای طناز که دختر بود.داشتم قاطی میکردماز رو طناز بلندش کردم انداختمش رو فرنوش.یه تف انداختم دره ماتته طناز کیرو سوروندم تا ته توش.چنان جیغی زد که دهنشو گرفتم.چندتا تلم زدم و افتادم روش.آبم تو کونش خالی شد.نمیدونید چه بچه کونی داشتطلا.یه لیتر آب خوردم و دسته بابک و گرفتم انداختم رو طناز.کیرو کردم تو دهنه فرنوش و تلم زدم داشت خفه میشد.بالشتو گذاشتم زیرش و کیرو کردم تو شافه کونشدستم زیره پستونش بودو گردنشم داشتم میلیسیدم.کیرم و گذاشتم دمه سوراخش و تا خوایه کردم توش در حین تلم زدن من و بابک پنجه تو پنجه واسه هم کری میخوندیم.من به اون میگفتم چیکار کنه اون به من.آبم که داشت میومد بابی رفت کنار منم آبمو ریختم تو صورت طناز.تا ساعت ده و نیم شب پنج کله کردیمشون.من که حال نداشتم برسونمشون خودشون رفتن.قرار شد فردا بهشون بزنگم دوباره بیان که هیچ وقت نزنگیدم چون همون شب یه کسه اصفهانیه دیگرو دوتایی کردیم و فردای اون روز راه افتادیم به سمت تهرون.من گفتمباید به عشق این پل سی و سه تا کس اصفهانی بکنماما بابک گفتفعلن سه تاشو کردیم سی تاش طلبشون.جان مادرت بیا برگردیم وگرنه ساناز سی و سه بار میکنتمدویست و چهل هزارتومنم باید میدادیم به علی چی که ندادیم.کارت ملی که گرو گذاشتیم کپی بود.کلی از این بابت که نفری سه تا کس مفتی تو خونه ی مفتی کردیم خوشحال بودیم.اماوقتی رسیدیم تهران وحید ناراحت شد که یه کانکشنشو تو اصفهان ریدیم بهش.به اصفهانیای غیور توصیه میکنم منبعداز این آدرس اشتباهی به مردم ندن.شاید یه دیوس مثل من کینه شونو به دل بگیره.به قول شاعرسه ریو که درد نیمی کوند دستمال چیرا بیبندیم؟نوشته پویا
0 views
Date: November 25, 2018