دوستان چند روز پیش قسمت پنجم و اخر مارکوس پولو که یه داستان کاملا مستقل از قسمت های قبلی داره و به تازه ترین بلایی میپردازه که سر حاجی کسکش حروم زاده مادر مرده اوردم رو اینجا قرار دادم اگر نخوندیدش حتما الان اول برید اونو بخونید وگرنه چیزایی که الان مینویسم براتون هیچ مفهومی نخواهد داشت. دوستان طی سالهایی که اینجا بودم یکی از معماهایی که هرگز نتونستم حلش کنم این بود که وقتی تو پروفایل من به وضوح نوشته مرد و دگر جنس گرا چرا یک عده اقا اینقدر به من پیشنهاد سکس میدن.اوائل جواب میدادم که الاغ ایدی من شاه است خانم حتی به سلطنت هم برسه میشه ملکه. جنسیت هم که نوشته مذکر و…….. اما بعدا یاد گرفتم که ندیده بگیرم. یک عده هم بعد از انتشار سکس ماساژ و مارکوس پولو مداوما از من شماره مراکز سکس پولی رو میخواستن که اصلا حس خوبی بهم نمیداد . اینها رو هم ندیده میگرفتم اما طبیعت من جوری نیست که چیزی رو بی جواب بزارم حالا یه وقتایی طرف تاثیری تو زندگیت نداره رک میشوری اویزونش میکنی اما یه وقتایی طرف مثل حاجی کسکش حروم زاده رییسته باید غیر مستقیم کونش بزاری دسته سوم که خیلی رو مخ من بودن جق نویسای زیر پونزده سال سایت بودن که هر چی ادمین میگه زیر هیجده سال نیاد بازم انگار نه انگار همیشه حس میکردم با چرندیاتشون به شعور امثال من توهین میکنن. پوست دسته سومو معمولا تو کامنت ها با نوشتن اصل ماجراهایی که معمولا قهرمانش اکبر اقای سیبیل سیاهه میکنم. اما دسته اول و دوم همیشه قسر در میرفتن و روزگار به سختی میگذشت تا اینکه نیمه شبی در حالی که چهار چرخم هوا بود و خواب هفت تا ملکه رو می دیدم (خواب هفت تا پادشاهو گذاشته بودم همجنسبازها ببینن) در عالم رویا رندان به دیدنم اومدن. برای اون دسته از عزیزانی که اهل مطالعه نیستن هفتصد پنجاه سال پیش شهر تهران دیواری به دور خودش داشت که به خاطر دوچیزش معروف بود اول دویستو چهارده برج نظامی که در فواصل منظم روی دیوارها ساخته شده بود و شاهان صفویه در مواقع جنگ و حمله دشمن ولیعهد رو برای حفظ جانش به اونجا میفرستادن. دوم جماعتی به نام رندان که بارها در کتب ادبی بهشون اشاره شده و در تهران زندگی میکردن اولین بار یکی از دوستان اهل مطالعه به شوخی در موردشون یه من گفت که فلانی راست میگفتی هفت جدت از دوطرف مال تهرانه مدارک تاریخی که حرفتو اثبات میکنه رو پیدا کردم وقتی متن های راجع به رندان رو می خوندم حس فوق العاده ای بهم دست داد تکه پاره هایی که از ادبیات مربوط به کارهاشون به دستم رسیده واقعا گیرا است. رندان جماعت شوخ طبعی بودن که وقتی یه کسی باعث ابرو ریزی محله بود یا ظلم میکرد یا گرانفروشی یا….. معمولا با کشیدن یه نقشه حسابی یه بلای درستو حسابی سرش میاوردن و هویتشون همیشه پنهان بود.مثلا وقتی لئیم تبریزی (خسیس معروف تاریخ) در محله ای در تهران خانه ای میخره میده در خانه اش رو سوراخ میکنن و شبا دستشو در از بیرون میزاشته شاید کسی چیزی کف دستش بزاره.بارها مردم گفته بودن که اینکارش باعث رفتن ابروی محله و معروف شدن اهالیش به گدا بودن میشه اما لئیم توجه نمیکنه و به رفتارش ادامه میده تا اینکه جلسه ای با حضور رندان (مردم ازاران باستان) تشکیل میشه که در نتیجه هرشب یکی از رندان نوبتی کف دست لئیم دستشویی میکرده و صبح که بیدار میشده میدیده کف دستش خیلی سنگینه اما هیچ پولی تو دستش نیست خلاصه اینقدر اینکارو ادامه میدن تا طرف ادم میشه اون اخلاقشو میزاره کنار هالیوود بارها افسانه های باستانی رو به شکل فیلم و سریال در اورده تور….اودین….ازگارد….والهالا….. راگناروک…..هرنهال… اما اصلا عادت نداره ریشه ساخته هاشو روشن کنه و یا از مردمی که میراث باستانیشون رو وسیله پول در اوردن کرده و یا حد اقل از نوه نتیجه هاشون تشکر و قدردانی به عمل بیاره . مثلا وقتی جاستیس لیگ یا باشگاه عدالت رو ساختن حتی در نوشته های اخرش هم کوچکترین اشاره ای به رندان.. آن مردم ازاران باستان…. ان ابرقهرمانان گمنام تاریخ که فداکاریهاشون در زیر غبار زمان پنهان شده…. کسانی که داستان اون فیلم از روی زندگی واقعیشون ساخته شده نکردن راست گفتن که قهرمانان واقعی مظلون ترین انسانهای تاریخن اون شب در خواب رندان به سراغ من اومدن و منو سرزنش کردن. فریادشون از ورای قرون و اعصار چنین گفت که غفلت کافیست……. وقت اون رسیده که مردم ازاری رو به مرحله بالاتری از تکاملش ببری عرق شرم من رو از خواب بیدار کرد…… برگشتم و به گذشته نگاه کردم…. نگاه من طول تاریخ رو در نوردید….. در تاریکی شبانگاه راه حل به وضوح جلوی چشمانم درخشید افکارم منو در زمان به عقب بر گردوند….. روزی رو در چند سال پیش به یاد اوردم که چند سوپرمارکت رو برای بستنی قهوه دایتی خوشمزه ترین بستنی دنیا جستجو کردم تا به حمام عمومی قدیمی نزدیک محله مادر بزرگم اینا رسیدم جایی که یه سرباز کوتاه قد ترک زبان با صورت بی مو و دو افسر ارتش در حال دعوا با پیرمرد صاحب حمام و دو پسر غول پیکرش بودن طبق معمول یه عده ادم الاف وایساده بودن و نگاه میکردن. به سوپر مارکت رفتم کسی توش نبود چند دقیقه بعد بقال که معلوم شد جزو بیکارانی بوده که دعوا رو نگاه میکردن اومد و به مغازه دار همسایه حرفهایی زد. چندبار دیگه هم برای خرید به اونجا رفتم و در اون رفتو امدها چیزایی شنیدم که خلاصش این بود. چون سرخه حصار یک منطقه نظامی است و ان اطراف پادگان زیاده بعضا سرباز ها به اون حمام عمومی میرن پیرمرد به سربازای تپل و سفید پیشنهاد میداده که اگر به خاطر دیروقت برگشتن از مرخصی و عدم اجازه ورود به پادگان تا صبح فردا جا خواب ندارن میتونن شبو تو حموم بمونن و اون بدبختایی که قبول میکردن. خوب چطور بگم ……… صبح که از در حموم بیرون میومدن سایز دور کمرشون یکم بیشتر بود فردا به اون سوپری زنگ زدم خودش برداشت پرسیدم اون حمام عمومی هنوز فعاله؟ گفت چطور؟ گفتم یکی از دوستام برا لوکیشن فیلم برداری میخوادش گفت اره هنوزم فعالن.بعد از ظهر اونروز نشستم و با دقت پایان متنی رو نوشتم که هم اینقدر دوستانه باشه که خواننده خر شه فکر کنه شخصا برای اون نوشتم و هم اینقدر کامل که هی سوال نکنه و جریان کش پیدا نکنه .بعد اون متنو برای تک تک کسانی که ازم شماره سالن ماساژ و ……. خونه خواسته بودن کپی کردم. تو اون پیام گفته بودم اینا سیستمشون اینه که دفعه اول باید خودت بری تو جاشون که بشناسنت که مامور نیستی و بهت اعتماد کنن از دفعه های بعد اگر بخوای اونا میان . بعد ادرس اون حموم عمومیو که پیرمرده و پسراش شبا کون سربازای بدبخت شهرستانی میزارنو داده بودم و گفته بودم بار اول باید اخرشب بری به اون حمومه یه پیرمردی اونجا نشسته اگر تنها بود که هیچ اگر نبود صبر میکنی تنها بشه بعد باید رمزو بگی که بفهمه اشنایی ببرتت قسمت زنونه که دخترا لخت منتظر مشتری نشستن رمزشم اینهمیخوام شبو بمونم اگر گرم و صمیمی و مشتی باشی حتی ممکنه برای نمک گیر کردنت بار اول ازت پولم نگیرن (biggrin) اونروز عصر من حد اقل برای چهل کیوننفر اون پیامو فرستادم و تقریبا برای همین تعداد روزای بعدش برای هر کسی پیام میفرستادم کل مکالمه رو پاک میکردم که دوبار برای کسی نفرستم گندش در بیاد. تا صندوق پیامم کاملا خالی شد و در نتیجه احتمالا در طی هفته اینده شاهد بارش شدید داستانهای کونکونک در سرتاسر سایت خواهیم بود اگرم دلیل کارمو بخواین شنیده بودم اگه به سالمندان خوبی کنی میری بهشت (biggrin) میخواستم فردای اون روز اینو منتشر کنم اما دیدم اینجوری قضیه لو میره گفتم بزارم حد اقل سی چهل تا کون به فاک عظما بره بعد دوستان اینو که چه کسانی به اونجا رفتن چه اتفاقاتی افتاد و نقشه من تا چه حد موفقیت امیز بود رو نمیدونم اما چند روز یعد یه یوزر پیامی بهم داد که داخلش دو تا پاراگراف یک نفس بهم فحش داده بود که البته به خاطر خجالتی بودن بیش ازحدم دلیلشو نپرسیدم شمام بهتره نپرسین(biggrin) (biggrin) (biggrin) کلمه ها و ترکیبات تازه کیوننفر واحد شمارش افرادیست که شما بدون اطلاعشون برای به فاک رفتن به مکان و یا به سراغ شخص خاصی میفرستین. این واحد رو که از اکتشافات خودم است شخصا در موسسه گینس ثبت کردم البته مسئولین موسسه گفتن نصف در امد حاصله از این واحد عظیم محاسباتی رو به خاطر استفاده از نام تجاری کیون به حساب جناب شادو69 واریز میکنن (یعنی اونجام میشناسنش) من شخصا سهم خودم از منافع مالی این پروژه جهانی رو وقف تاسیس موسسه خیریه ای به نام بنیاد شاه ایکس کردم که هدفش کمک به دخترانی است که استطاعت عمل جراحی بزرگ کردن سینه رو ندارن براستی که بجز ابرقهمانان از خود گذشته چه کسی به یاری مظلومان خواهد شتافت (biggrin) دوستان اتفاقات این مجموعه به چند سال پیش بر میگرده. یه روز تو پاتوق نشسته بودیم که ارش اسکل تپه پیداش شد. راستی حرف این گوساله شد چند تا از دخترای سایت به من پیام دادن که دو تا از یوزرهای اینجا تو پیام خصوصی خودشون رو به دخترا ارش اسکل تپه معرفی کردن و گفتن که قسمت ازدواج ارش رو من از خودم در اوردم و اونا ارشن و مجرد و ساکن تهران. تو پیامشون تاکید کرده بودن همونطور که من تو خاطراتم بارها ذکر کردم خیلی ثروتمندن و حاضرن ساپورت مالی کنن و…. خواستم بگم اولا خر نشید باهاشون قرار بزارید دوما خیلی زورم اومد من بدبخت که دو نصفه شب تو تاریکی نشستم سوزن به تخم چشمم زدم این مزخرفاتو تایپ کردم هنوز نتونستم باهاش سکس پارتنر یا دوست دختر و یا حتی کسی که حاضر بشه بهم بگه ساعت چنده رو پیدا کنم تنها تاثیری که داشته این بوده که اینجا به هر کی میگم پسر خوبیم اول پونزده دقیقه با صدای بلند میخنده بعدشم میگه برررررررررررو پدر (دقیقا با همین تعداد ر) مردم ازارانو خوندم (یعنی شما دخترا درساتونو اینجوری میخوندین الان پرفسور سمیعی پیک پیتزایی محلتون بود) بعد دیگران میخوان باهاش دختر بلند کنن واطاق خواب برن یعنی خودمونیم کجای ادم میسوزه البته مال من مدتهاست خاکستر شده ولی زور داره هاخلاصه ارش از در اومد تو و معلوم هم بود خیلی سرحاله. دوستان در مردم ازاری استاندارد شما وقتی طرف چیزی میگه در حالی که نگاهش میکنین و لبخند میزنید با لحن پر از هیجان تیکه میاندازید و مسخرش میکنید و به صورت اطرافیانتون نگاه میکنید که ببینید خندیدن یا نه. اما در مردم ازاری پیشرفته شما سرتون رو پایین می اندازین و با صدای کاملا بی تفاوت حرف میزنید مثلا وقتی طرف میگه نه راه پس دارم نه پیش جوری خونسرد میگین باز اره تو کونت گیر کرده؟ که انگار این یک اتفاق عادی در زندگی روزمره اون ادمه و صبح تا شب صد بار براش پیش میاد صبر کردم ارش بیجنبه خودش به حرف بیاد وقتی گفت دیشب یه سکس رومانتیک داشته با لحن بیتفاوت و یکمی تمسخر گفتم باز قبل جق شمع روشن کردی؟؟ بعد از کلی هرهر کرکر و ضایع شدنش پیش بروبچ گفت که یه کلاس ماساژ مختلط زیر زمینی در خیابون روبرویی مجموعه ورزشی شیرودی پیدا کرده و اگه مردم ازاران پایه باشن میتونیم دسته جمعی بریم ثبت نام کنیم و ماساژو حرفه ای یاد بگیریم که البته بیشتر هدفش مالوندن دخترا بود میخواستم موافقت کنم که ذهنم در زمان به عقب برگشت. زمان دبیرستان خردادماه با همکلاسیا تو حیاط مدرسه وایساده بودیم که یه پسر قدکوتاه اومد شروع کرد حرف زدن که بزودی تابستون شروع میشه و قراره اینقدر کس بکنم که کمرم بشکنه بچه هایی که معمولا غریبه ها رو ادم حساب نمیکردن یهو ساکت شدن و کله ها برگشت طرف پسره. اون گفت کلاس زبان میره ومدیر گفته چون تعداد پسرا خیلی کمه و صرف نمیکنه براشون کلاس سوا تشکیل بشه تابستونو میخواد کلاسها رو مختلط برگزار کنه. گفت که دخترای اونجا اینقدر حشرین که به استاد های پیرمرد اونجا هم رحم نکردن و استادا هر روز جفت جفت کس میکنن بچه ها پرسیدن کدوم موسسه؟ اینم ادرسو گفت. چند بار دیگه تو حیاط مدرسه دیدم داره اینو برای ادمهایی که در گوشه های حیاط جمع شده بودن تعریف میکنه. من فکر کردم چه ادم بدبختیه که کار نکرده رو داره اینقدر پزشو میده. اون زمان هنوز کتاب هنر جنگ اثر سان تزو رو نخونده بودم و اولین درس روز اول پایان دانشگاه های نظامی دنیا رو بلد نبودم ((هرگز دشمن رو دست کم نگیر)) چون خودم موسسه دیگه ای کلاس میرفتم به خاطر وفاداری ذاتی یک ابرقهرمان (تبلیغات الکی) به جای جدید نرفتم (اگرم دلیل واقعیشو بخواید چون تو موسسه خودمون از تاپ استیودنت یا شاگرد اول شهریه نمیگرفتن و من هر ترم بالاترین نمره رو میگرفتم برام مفتی تموم میشد جوری که رئیس موسسه به شوخی میگفت نرگدا جنگی یه دفعه کیف پولتو باز کن ما ببینیم داخلش چه جوریه) ماه دوم تابستون تصادفی یکی از بچه ها که مسیر خونه رفتنش با ما یکی بود و هر وقت یه دسته دختر دبیرستانی از بقل دستمون رد میشد بلند بلند میگفت دخترا منو از دست ندین به من میگن خوش سکس که منم همیشه اینجور وقتا با صدای بلند میگفتم خوش کس جان زر نزن بیا بریم که معمولا نتیجش رگبار فحش دوستم به من و شلیک خنده دخترا بود رو دیدم ( نه اون از مزاحمت دست بر میداشت نه من بیخیال میشدم) سراغ موسسه زبان رو گرفتم گفت بجز تو و مدیر و ناظم کل دبیرستان اونجا ثبت نام کردن گفتم پس هر روزتون ………..؟ گفت نه پدر اینقدر پسر ثبت نام کرد که به حد نصاب رسید روز پسرا رو سوا کردن و شهریه رو هم هرکاری کردیم پس ندادن. البته سال بعد مشخص شد اون پسر قد کوتاه که با تظاهر به اسکل بودن و ندید بدید بودن وعده یک تابستان پر از سکس رو میداد پسر صاحب اون موسسه زبان بوده و با بردن اسم مقدس کس جلوی یک مشت جقول بچه حشری خرج یکسال خانوادشو یکجا در اورده. میگفتن چند تا از کسایی که گولشون زده بود تو دستشویی مدرسه خفتش کردن و پولشونو جور دیگه پس گرفتن اما راستو دروغشو هیچ وقت نفهمیدم. با صدای ارش به خودم اومدم گفت چی شده باز که رفتی تو ژنرال مود ( وقتایی که دستامو میزارم زیر چونم به افق خیره میشم و مشغول نقشه طرح کردنم رو دوستام میگفتن ژنرال مود یا به قول مرحوم چیمن دیوس مود) به ارش گفتم اگر تعداد پسر زیاد بشه یا برای اقایون یه سانس سوا میزارن که یعنی کلی پول به یه غریبه میدیم که همدیگرو بمالیم یا اگر صاحب اونجا اصرار به مختلط بودنش داشته باشه در نهایت کسها رو بین دو گروه تقسیم میکنه که این یعنی محرومیتمون از نصف دخترها . هر دو انتخاب یکجور باخته . بچه ها پرسیدن خوب میگی چیکار کنیم؟؟ دوستان در دنیای نا امیدی ها این مهمه که هرگز فراموش نکنیم شب همیشه قبل از سپیده به تاریک ترین درجه خودش میرسه اما در همین تاریکیهاست که در میان رعدو برق از میان جعبه های صابون ابرقهرمان ها ظهور میکنن در اون لحظه خاص که چشم تاریخ به مردم ازاران نامدار خیره شده بود ابرقهرمانی متولد شد که بعدها یارانش در اوج افتخار طی مراسم باشکوهی با لگد از جمع انداختنش بیرون (وجدانن این بچه هایی که خارجن یه دست لباس ابرقهرمانی یا حد اقل شنلشو برای من بفرستن هرچی کشیک کشیدیم چادر مادر بزرگمون رو کش بریم ببندیم دور گردنمون چون حواسش جمع بود اخرشم نشد. بالاجبار برزنت رو کولرو بستم به شونم پاموو گذاشتم لب نرده پشت بوم ژست گرفتم اخم کردم زل زدم به افق که باد بیاد تکون تکون بخوره یه دو ساعتی الاف بودم اخرشم باد که هیچی نسیم در حد گوز باقر کبابی هم نیومد و حسابی کیر شدم برگشتم پایین یعنی فقط باد به ما نریده بود که اونم رید) جواب دادم اینجا فرصت بزرگی است که ما داریم ندیده میگیریمش. اگر اطلاعاتت صحیح باشه اونجا پر از دخترایی است که با لخت شدن جلوی ما و دستمالی شدن توسط پسرای غریبه مشکلی ندارن. این یه معدن طلاست که اگر درست ازش بهره برداری کنیم برای یه مدت طولانی مشکل پیدا کردن دخترای پایه رو نداریم .اگر همگی الان بریم در بهترین حالت با دخترای شاگرد این ترم اشنا میشیم و چند تا سفر شمال میبریمشون اما اگر به تیم های دو نفره تقسیم بشیم و تو هر ترم ( اول هر سه ماه) نوبتی دو تامون ثبت نام کنیم تو هر چهار ترم اینده ما حضور داریم و میتونیم چهار گروه دختر که در طول ترم باهاشون اشنا شدیم رو از اون موسسه بیرون بیاریم و به شمال دعوت کنیم تا بقیه هم باهاشون اشنا بشن(biggrin) بعد از اینکه مردم ازاران با نیش باز خوندن دعای همیشگی اعوذو به اله من الشیطان رجیم خبیث ملعون لئیم رجیم….. که ریشه اش به دوران مدرسه برمیگرده و جریانشو مفصلا در تولد یک مردم ازار خواهم نوشت و معمولا هر وقت من نقشه های جدیدمو توضیح میدادم رو تموم کردن . ستاد جنگ تصمیم گرفت که من برای شناسایی وجمع اوری اطلاعات جهت کشیدن یک نقشه موثر جزو تیم اول باشم و مسئولیت واحد اطلاعات عملیات رو به عهده بگیرم بعد بحث بار کشی شد مشکل اینجا بود که همه میخواستن با سیروس هم تیم بشن و هیچ کس ارش رو به خاطر ابرو ریزیا و گند زدنای همیشگیش نمیخواست.در نهایت هیچ کس باهاش نرفت تا اینکه ارش به من گفت تو بیا با هم بریم شهریتم من میدم. وقتی رفتیم دیدیم بر خلاف تصورمون هیچ دختری اونجا نیست فقط یه مشت پیرزن بالای پنجاه ( از اونا که راه میرن پستوناشون میخوره سر زانوشون) به توصیه روانشناس خانواده برای اینکه توجه شوهرای پولدارشون رو از دخترای جوون خوشگل منحرف وبه خودشون جلب کنن تو کلاسهای اشپزی فرنگی و ماساژ ثبت نام کرده بودن اونجا بودن . البته ارش به همینام راضی بود اما مربی نامرد که یه ادم قدبلند ریش بزی بود و ادعاش میشد از یو اس ا مدرک داره(احتمالا یونجه زارهای سر سبز اردبیل) ولی قدر خر نمی فهمید. موقع تشکیل تیم های دو نفره ما دو تا رو یک تیم کرد وگفت همدیگه رو بمالونیدارش گفت بیا کلک بزنیم یه جلسه در میون نوبتی غیبت کنیم که مجبور شه مارو هم با زنها بندازه اما وقتی تکی رفتیم مربی مارو به جای عروسک پلاستیکی که مدل ماساژ بود گذاشت رو میزو قشنگ یک ساعت پایان دستمالیمون کرد یعنی اگر دوست پسر قزوینی میگرفتم اینجوری باهام ور نمیرفت خلاصه پایان کارایی که تو سربازی باهامون نکرده بودن این جلو جمع باهامون کرد. اخر به ارش گفتم دمت گرم بیا تا بچه کونی نشدیم بیخیال شیم گفت نمیشه نفری شیشصد تومن شهریه دادم گفتم الاغ سیصد به خودم میدادی میزاشتم هرکاری میخوای باهام بکنی این همه راهم نمیومدیم خلاصه اخرش بی خیال شدیم و کان سالم به در بردیمچند روز بعد حاجی کسکش حروم زاده به من کاری رو سپرد قرار بود چکی رو که احتمالا رشوه بود به رئیس صنف……. برسونم وقتی به محل صنف رفتم گفتن حاج اقا رفته کارخونش به اونجا رفتم گفتن رئیس طبقه بالا است طرف یه اطاق برای خودش در قسمت بالایی دیوار ته کارخونه درست کرده بود و کفشو فرش کرده و تلویزیون گذاشته بود. در زدم گفت بیا تو دیدم یه مرد حدود شست ساله کف اطاق نشسته. پشتش به من شورتو شلوارشم تا سر زانوش پایین بود البته من چیزشو نمیدیدم اما قسمت بالای لپ کونش پشمالوش کاملا پیدا بود تا خواستم حرف بزنم گفت بگذار مورچه کونم رو بُکُشم بعد دوستان در زندگی من لحظاتی هست که اگر کس دیگه ای برام تعریف کنه چنین چیزی اتفاق افتاده محاله باور کنم. یه وقتایی به این نتیجه میرسم خدا حوصلش سر رفته بود منو خلق کرد که یکم بخنده سرحال بیاد . یعنی اینقدر که من صدای خداوندو که داره از ورای اسمانها هرهر به ریشم می خنده رو شنیدم خود پیامبرا نشنیدن جدا تو این فکرم که یه دین جدید راه اندازی کنم مجموعه مزخرفاتی رو که اینجا نوشتم رو هم یکجا بدم چاپ کنن به اسم کتاب اسمانی که در معابد دینم کاهنان برای کسانی که بهم ایمان اوردن بالا منبر بخونن و تفسیرش کنن یعنی ادمی که رئیس یک صنفه با خارج معامله میکنه هم کارخونه داره و هم مقام دولتی فهمش در حد گاو هم نبود بیخود نیست ملکت ما اینجوری با سرعت نور داره به فاک فنا میره مسئولینمون واقعا یه چیز دیگنادامه داردنوشته شاه ایکس
0 views
Date: August 26, 2019
سحر هستم
به تهران و اطراف کس و کون میدم سن برام مهم نیست
09191742303