من بهنام 25 ساله هستم این داستان در مورد من و دختر داییم محبوبه هست..محبوبه دختری خوشکل با یه هیکل بسیار عالی منم یه ادم تقریبا متوسط…یادم میاد منو محبوبه از بچگی بازی گوش و شیطون بودیم همیشه با بچه ها خیابون باهم بازی میکردیم از بچگی تو پر بال هم بودیم داستان ما خیلی زود شروع شد از همون گنجکاوی های جنسی دروان بچگی اما همون موقع هم چهار چوب های معینی بینمون بود ک باعث میشد حدو فاصل بیمون رعایت بشه شایدم ب خاطر ترس من بود که این حدو فاصل ب وجود اومده بود. یادم میاد محبوبه کنجکاوی جنسی بیشتری داشت اون بود ک همیشه ب من نزدیک میشد ی بار با بچه ها خونه ی ما بودیم با اسبابازی های من داشتیم بازی میکردیم هرکی با یه چیزی سرگرم بود ولی محبوبه پلیه کرده بود به توپی ک تو دست من بود به بهانه توپ منو به پشت خوابوند رو کف اتاق و روم دراز کشید دقیقا طوری که نرمی الاتشو روی کیرم حس میکردم اون تقلا میکرد ک توپو ازم بگیره و به این بهانه کسشو بیشتر به الاتم میمالوند .دیدم بچه ها همه خیره شدن به ما ؛و من با دادن توپ به محبوبه به قضیه خاتمه دادم . از این اتفاق ها خیلی زیاد رخ داد ولی دیگه دوران کودکی هم با همه خوشی ها و گاهی ناخواشی هاش تموم شد.سال ها گذشت رسیدیم به دوران دبیرستان خونه هامون از هم دور شده بود مثل قبلا هر روز همو نمیدیدم ولی اخر هفته ها همیشه داییم اینا میومدن خونه ی ما.دوران پر استرسی بود تازه داشت چشمو گوشمون باز میشد.هنوز سال اول دبیرستالنو تموم نکرده بودم که یه گوشی سامسوسنگ k80 خریدم. فک کنم 160 یا 170 یه هم چین چیزی خریدمش.خوشحال بودم تو پوست خودم نمیگنجیدم..اخر هفته بود محبوبه اینا اومده بودن خونه گوشیم دست محبوبه بود تو اتاقم نشسته بودیم داشت فیلمامو نیگاه میکرد یه بار برگشت بدون هیچ مقدمه ای گفت فیلم پورن نداری؟ من یکم تعجب کردم گفتم نه ندارم..منو محبوبه با هم راحت بودیم خیلی از حرفاشو و کارهای ک انجام میده رو برام تعریف میکرد(ولی نه در این حدی ک ازم فیلم پورن بخواد) اون هفته گذشت من به بچه هام سپردم برام فیلم پیدا کنن گوشیمو پر از فیلم های پورن کردم محبوبه اومد با اینکه خودش ازم فیلم پورن خواسته بود ولی روم نمیشد فیلما رو نشونش بدم بلاخرء بعد از چند هفته کل کلو خود زنی جراتشو پیدا کردم و بهش گفتم ک فلیم پورن دارم . اینو ک شنید خیلی خوشحال شد معلموم بود ک تا حالا فیلم پورن ندیده چند بار ازم پرسید جدی میگی ؟میگفتم اره ولی باورش نمیشد یکی از فیلم رو اوردم پلی کردم پیش هم داشتیم میدیدم شهوت پایان وجودشو داشت میگرفت فقط یه جمله و شاید یه حرکت از من میتونس باعت یه سکس خاطره انگیز بشه ولی ترس من از هزار یک چیز مانع این کار میشد.حدودا یه چند دقیقه ای از فیلم رفته بود محبوبه داشت از شهوت میمرد و من همچنان مث یه بزدل پشت ترسم قایم شده بودم یکی از تری هام این بود که فکر میکردم کیرم کوچیکه اگه محبوبه ببینه شاید هیچوقت نتونم باهاش سکس داشته باشم تو این فکر بودم ک یهو محبوبه گوشی رو ازم گرفت مثلا از ترس اینکه گوشی رو ازش بگیرم دوید گوشه اتاق دنبالش رفتم و منم به همین بهانه خودمو بهش رسوندم پشتش طرف من بود کمرشو یکم خم کرده بود ب سمت جلو طوری که کونش قلمبه شده بود سمت من و دستشو بالا گرفته بود ک نتونم گوشی رو ازش بگیرم یه قدمی سکس بودم کافی بود میرفتم جلو و خودمو بهش میمالوندم.ولی خودمو عقب کشیدم و سردترین کلمات عمرم رو به زبون اوردم اشکالی نداره گوشی پیشت باشه زیر چشمی مپایدمش یادمه از اتاقم بیرون زد با گوشیم رفت توی دستشویی و اونجا فک کنم صدرصد دیگه خود ارضایی کرد.میگذشت و من هر هفته فیلمای جدیدتری می اوردم و او هچنان با گوشی من میرفت توالت.گذشت و من تو دوران دبیرستانم هم نتونستم هیچ کاری کنم با اینکه بیشتر شبا با فکر سکس محبوبه به خواب میرفتم و هرزگاهی هم با فکرش خودارضایی میکردم ولی تو اون دوران هیچ کاری نکردم ..گذشت گذشت گذشت و من همچنان فرصت هامو یکی پس از دیگری دشتم از دست میدادم فرصت هایی که فقط یک احمق میتونست از دست بده بارهاو بارها تا یک قدمی سکس رفتیم ولی همیشه من دقیقه نود توپو به اوت میزدم،به اوت ک چه عرض کنم کلا توپو از ورزشگاه بیرون میکردمسال ها گذشت و من الان ۲۵ سالمه و محبوبه یک سال از من بزرگتر دو سال پیش بود که محبوبه عقد کرد ولی بعد از چند ماه از هم جدا شدن همش تو فکر این بودم اگه محبوبه ازدواج کنه دیگه هیچوقت نمیتونم بهش نزدیک بشم محبوبه هنوزم تو کل فامیل همه حرفاشو برا من(و دوتا از دختر عموهاش)تعریف میکنه مثلا از دوست پسراش میگه از کارهای ک باهاشون انجام داده میگه(نه در حد اینکه اگه سکس باهاشون داشته باشه برام تعریف کنه) در موردچیزای خیلی شخصیش میگه مثلا در مورد پریود بودنشو اینا هم صحبت میکنه خلاصه بهم اعتماد دارهو این اعتماد باعث تشدید ترس من شدهتقریبا موقع نامزدیش بود که حس کردم کنترل همچی از دستم خارج شده چون دیگه به اسم صدام نمیکرد و به جای اسمم از واژه ای تفر انگیز داداشی استفاده میکرد وقتی میگفت داداشی انگار اتشفشانی بودم ک با یه تف خاموش میشد از شدت تنفر دوس داشتم خفش کنم به خاطر همین یه مدت ازش دوری کردم نمیخواستم رویای سکس با محبوبه رو با دست خودم خاک کنم بعد یه مدت نامزدادیش بهم خورد ولی هنوز داداشی صدام میکرد و بعضی وقتا ب اسم.دیگه مجبور بودم کلمه ی داداشی رو هضم کنم چون دیگه انگار توی دهنش جا افتاده بود و خواه و ناخوا از این کلمه استفاده میکردسردرگم بودم دیگه واقعا نمیدونستم به سکس با محبوبه باید فکر کنم یا ن؟یه روز بی حوصله تو خونه نشسته بودم (تقریبا یک سال پیش) یهو گوشیم زنگ خورد جواب دادم محبوبه بود گفت بیا خونه کسی پیشم نیست حوصلم سر رفته تا غذا رو درس کنم بیا،منم گفتم باشه میام رفتم اونجا محبوبه تنها بود بار هاو بارهاو پیش اومده ک تنها پیش هم باشیم تقریبا برامون عادی بود ولی خیلی وقت بود ک شرایط اینجوری پیش نیموده بود رفتم سلام کردم و توی اتاق پذیرایی روی زمین نشستم و محبوبه اومد روبروم چهار زانو نشست درحالی که داشت برای هر دوتانون سیب پوست میکند پایان حرکاتشو زیر نظر داشتم استرس همه ی وجودشو بلعیده بود صدای لرزش تک تک کلماتی رو که به زبون میاورد توی گوشم میچرخید دلیل این همه واهمه رو نمیدونستم ناگهان چشمم خورد به لباس محبوبه یه ساپورت ورزشی با یه خشتک دریده انگار که انگشتاتو لای سوارخ کوچیک خشتکت کرده باشی و تا جای که بتونی دریده باشی ترس صاحب پایان وجودم شد باورش سخت بود چیزی رو که میدیم نمیتونستم باور کنم هیچ درکی از این اتفاق نداشتم خیره مونده به به شورت زیبای با اَشکالهای خشکل دخترونه ی روش که بعضی از این اَشکالها به خاطر فرو رفتگی توی درز کس محبوبه ناپدید شده بودن و نرمی قسمت های کوچیکی از پاهاش ک از درون خشتک دریده شده اش قابل مشاهده بود میشد از دور حس کرد بیشتر از شهوت ترس بود که ضربان قلبمو از کنترل خارج کرده بود یه چیزی توی دلم همش میگفت این اخرین فرصته بزن کارو تمومش کن ولی صدای ضربان قلبم سکوت محضه اتاق رو داشت له میکرد زمان معلق بود هرکار میکردم به خودم نمیومدم اگه اون لحظه محبوبه چیزی میگفت نمیشنیدم فقط میخواستم کارو یکسره کنم میخواستم محبوبه رو جر بدم میخواستم صدای اه اهش پایان فضای خونه رو پر کنه میخواستم اروزی ۲۴ ساله ام رو براورده کنمولی تا به خودم اومدم دیدم از جام بلند شدم محبوبه اسرار ب موندن میکنه ولی من از در خونه بیردن زدم و بزدلانه اخرین فرصتمو از دست دادم…..پایاندوستان اگه راهکاری دارید که بتونه کمکم کنه اعتماد بنفسم بگرده اینجا کامنت کنید چون من هنوز با محبوبه رابطه خوبی دارم و هنوز امیدی هست فقط راهشو نمیدونم اگه میتونید کمکم کنید شاید یه روز تونستم داستان سکسمنو روایت کنم..ممنوننوشته بهنام
0 views
Date: December 7, 2019