مثل هر روز صبح با اکراه از خواب بیدار می شوم .چقدر دوست داشتم همیشه خواب باشم . آرامش من خواب بود. با طلوع خورشید و شروع یک روز کسل کننده دغدغه های هر روزم سراغم می آمد .پدر و مادرم،مدرسه، درس های هر روز و دوستانی که گاه حس می کنم با دیدن من قند در دلشان آب می شود همیشه کاندید اول من هستم برای لوس ترین،ساده لوح ترین که احمق ترین شاگرد کلاس . تمسخر نزدیکترین دوستانم را به حساب شوخی های دوستانه می گذرام اما وقتی که شب از راه می رسد . . . وقتی به تختوابم می روم محاکمه شروع می شود هق هق گریه زاری ام سالهاست لالایی خواب من شده است . برای دیگران آنقدر بی اهمیت هستم که راحت فراموش می شوم و غار تنهایی پناه من می شود. هر روز صبح تکرار می شود، توصیه های نوشته شده ی مادر، صبحانه ، ناهار آماده ی یخچال و کلمه ی غریب دوست داشتن دوستت دارم . . . باور کنم؟ پدر و مادرم داغ دلم هستند، حسرت یک دوست داشتن واقعی حسرت یک لحظه دور هم بودن . نوشته امروز مژدگانی دارد . شام دور هم . دایی فرخ و خانواده اش علیرضا ده سالی می شود که از ایران رفته است . لابد الان برای خودش کسی شده . یادش به خیر روزهای کودکی . شاید آخرین نفر که با او می خندیدم علیرضا بود. چهار سالی از من بزرگتر بود اما شریک بازی های کودکانه ام بود . . .شیر سر ریز می شود . شبنم ناگهان از رویای کودکی برمی خیزد . تبسم لب هایش شاید یخ صورتش را آب کند . با عجله صبحانه اش را می خورد . امروز می تواند روز متفاوتی در دفترخاطراتش ورق بخورد .در مدرسه بی تفاوت تر از همیشه هستم .تمام حواسم به شب و علیرضا ست . شبی که شاید یار کودکی ام شیشه ی طلسم تنهایی ام را بشکند. عکس ها و فیلم های دوران کودکی فقط به خاطر علیرضا دیدنی بود. خسته تر از همیشه به خانه می رسم. کارهای هر روز . تا به اینجا روزم تکراریست اما باید کاری کرد . می خواهم زیبا و جذاب با علیرضا روبرو شوم . نمی خواهم پس از این همه مدت علیرضا مرا آشفته و بهم ریخته ببیند . . .دیگر روز تکراری نیست . شبنم تا می تواند خود را برای ملاقات آماده می کند . ملاقات کسی که امیدوار است تنهایی اش را از او بگیرد.مادرم با دیدن من شوکه می شود از مکثی که کرد فهمیدم . پس از مدت ها به استقبالش رفتم . سلام مادر – سلام عزیزم . . . چه خبره؟ – چیه ، بهم نمییا ا د – نه خیلی هم خوشگل شدی، ای ناقلا – مرسی البته بودم (خنده ی مادر)- البته که بودی، فقط با این دامن راحتی؟ – آره چطور؟- آخه عروسی دختر عموت بهانه کردی نپوشیدی گفتم – وا مادر . . سایزم کوچیک شده ، رژیم دارما مادرم راست می گفت . دامن هنوز تنگ بود . چیزی که اصلا دوست ندارم اما انصافا بین همه ی لباس هایم با طراحی زیبایی که دارد تک است .تقریبا درست روی زانو . با جوراب هر چند نازک سعی کردم ساق پایم را بپوشم . بعد از آمدن پدر دیگر نوبت مهمان ها ست ده سالی می شود که ندیدمش . شبنم واقعا زیبا بود . هر چند هنوز هم جیغ هایش در گوشم است . دوست دارم زودتر ببینمش. پا پا و مامی بیشتر به فکر دیدار با خاله هستند. دوست ندارم وارد روابط پیچیده ی خانوادگی شان شوم پایان اشتیاق من دیدار شبنم است .بالاخره انتظار شبنم و علیرضا به پایان رسید . تا نیمه های شب همه با هم بودند . به ظاهر پدر و مادر ها خوشحال بودند، اما خوشحالتر از همه شبنم بود .علیرضا حس می کنم همان پسر شاد و خندانی است که همه ی بزرگتر ها را عاصی می کرد . پس از مدت ها از ته دل می خندم . با او می خندم .شبنم همانطور که فکر می کردم جذابتر شده است . چهره ی همیشه معصومش ، چشمان عسلی و موی بور موج دار . تقریبا در دو سه سال اخیر که وارد گروه های سکس پارتی شده ام کمتر به چنین دختری برخورد کرده ام . به اندام بجسته اش نمی آید یک دختر هفده هجده ساله باشد .با من راحت تر از چیزی است که فکر می کردم . واقعا نمی توانم خودم را کنترل کنم و گاه به سرم می زند لب خونی اش را نوش کنم . دختر ساده ای است . فکر نمی کنم حتی یک نفر را هم بغل کرده باشد. لابه لای حرف ها سعی می کنم به سمت منظورم بکشانمش اما حالی نمی شود. آنقدر غرق صحبت با شور و شوق است که متوجه حرکات من نیست . . . اما نمی خواهم از دست بدهمشفردا جمعه است . همه به اتاق هایمان می رویم تا بخوابیم . لباس خوابم را می پوشم و بر تخت دراز می کشم . بر خلاف هر شب این بار به لحظات خوبی که داشتم فکر می کنم . به علیرضا که چقدر مهربان بود . . . نمی توانم بخوابم . صدای باز شدن در اتاقم را می شنوم . آرام به سمت در سر بر می گردانم . علیرضا اینجا ، اتاق من چه خوب، تا صبح با علیرضا از هر دری حرف می خانمم . اما نه . بهتر است منتظر تصمیم علیرضا باشم . زیر چشمی می بینم که بالای سرم ایستاده است . با نور کم آباژور نمی توانم صورتش را واضح ببینم . دست علیرضا روی سینه ام می نشیند . . . صدای نفس های تندش در اتاقم می پیچد .اضطراب عجیبی دارم . اگر شبنم بیدار شود و اعتراض کند، بی آبرویی می شود . اما نمی توانم خودم را کنترل کنم .باید امشب زیر من باشد . امتحانش می کنم . زیبایی مسحور کننده ی شبنم قله ای است که امشب باید فتح کنم . دیوانه وار به این فکر می کنم که پایان تنش زیرم باشد . دوست دارم شبنم تسلیم من باشد . دست هایم سینه و شکم نرم شبنم را می پیماید . لباس توری شب تنها فاصله ی لمس لطافت شبنم است . نرم تر از پر قو . . .علیرضا پایین تخت می رود . دست های گرمش را روی ساق پایم حس می کنم .واقعا قابل مقایسه با دختر هایی که شب های سوئد با من می خوابیدند نیست . نا خودآگاه پای دوست داشتنی اش را لیس می خانمم . انگشتان لاک زده ی پایش . یک لحظه هم به بیدار شدن شبنم فکر نمی کنم .گرمای دهان پسر دایی روی ساق پایم به هر طرف می دود . گرمای چند برابری در وجود خودم حس می کنم .حالتی بین شک و یقین . دوست دارم ادامه بدهد . . .پوستش آنقدر نرم و ظریف است که انگار پنبه را لیس می خانمم . فکر اینکه دختری به این لطافت و بکری زیرم باشد و تقلا کند دیوانه ام می کند . روی تختش می روم . بالا تر می روم . لباس خواب توری را بالا می خانمم . زیر نور آباژور پوست بلور ی اش طلایی دیده می شود . با ولع از زانو شروع می کنم . می بوسم ، لیس می زنم، می خورم نفس هایم تندتر می شود . تقریبا پایین تنه ام خیس شده است . آب دهان پسر دایی ، آب دهان مردی که تنم را می بوسد. لابد دوستم دارد . برایش عزیزم . چه خواب شیرینی .شورت توری مشکی اش نمی گذارد بهشت را ببینم . ترجیح می دهم بالاتر بروم . لابد شبنم بیدار است . با کاری که من می کنم خرس هم بیدار می شود چه برسد به آهویی مثل شبنم . لباس خواب خودم را در می آورم . شورتم را هم . می خواهم کوچولو ی دوست داشتنی ام بالاخره دختر ایرانی را هم لمس کند . کنار شبنم می خوابم . آرام بند لباسش را از شانه های ظریفش پایین می آورم .علیرضا می داند بیدارم . اما نمی توانم چشم هایم را باز کنم . حتما می خواهد فقط مرا ببوسد . بگذار ببوسد. شرم چشم هایم را بسته است .با هزار زحمت لباس را پایین می کشم و به کل در می آورم . شبنم کاملا بی حرکت است . سینه های اناری شبنم مستانه نگاهم می کنند . . .نفس گرم علیرضا روی سینه ام است . دوست دارم ناله کنم . خیسی دهانش را در نوک پستانم حس می کنم . انگار از سینه ی دخترانه ی من شیر می خواهد . تن عریانش روی من هست . مالش دست یک مرد روی سینه و شکمم ، باور کردنی نیست سنگینی پایش که روی رانم است و جسم خیس سفتی روی من وول می خورد . به سختی ناله هایم را می خورم . گر گرفته ام. از ترس یا شهوت؟ نمی دانم .نفس های تند شبنم خبر از لذتش می دهند . بی تاب سراغ بهشت می روم . شورت توری را می بوسم . می بویم . آنقدر هوسش را دارم که حوصله نمی کنم . بی محا با بند نازک شورتش را پاره می کنم . . . فقط می توانم تحسینش کنم می بوسمش . . .دیگر نمی توانم تحمل کنم . زبان گرم علیرضا پایان درونم را مرتعش می کند . می نالم ، می پیچم . . .صدای ناله ی آرام شبنم بلند می شود . به خورد می پیچد . چقدر خوب می شد کیر تشنه ام را از چشمه ی شبنم سیراب کنم. رویش دراز می کشم . سینه های اناری اش زیر سینه ی سفت من می لغزد . دست هایش را بالا می برم . لب رو ی گنچه ی شبنم می گذارم . . . می خورمش . . . کیرم درست لای شیار بهش است . وقتی نبض می زند انگار می خواهد سری به آنجا بزند . اما فقط می مالمش . دلم به حال شبنم می سوزد . کاش ایران نبود و . . .باورم نمی شود که زیر یک مرد خوابیده ام فشار سنگینی علیرضا را تن نحیفم خریدار است . دهان گرم و مردانه ی علیرضا لب هایم را می بلعد . جسم خیس سفت روی کسم انگار شنا می کند . دلم ریش می شود . دهانم را به هوای ناله باز می کنم. اما این بازدم علیرضاست که همراه زبانش، نفس می کشم .کیر تشنه ام را از لب حوض برمی دارم . روی زانو می نشینم . شبنم بی حرکت و چشم بسته است . تحمل ندارم . شبنم را می چرخانم . موهای بلندش را از پشت کنار می خانمم . تحمل صبر بیشتر ندارم . کون خوش فرم و سفید شبنم دعوتم می کند . نرمترین بچه کونی که دیده ام . با دست بازش می کنم . چقدر این دختر تنگ است انگشت اشاره ام ماجراجویی می کند .مور مور می شوم . انگار کرمی لای کونم باشد . . . انگشت علیرضا می چرخد . کمی بعد برمی خیزد و می رود . بازمی گردد.از روی میز دستشویی روغن بادام گیر آوردم . شاید مشکل گشا باشد . باز هم انگشتش می کنم . شبنم به خودش می پیچد . حالا دو انگشت . دست های ظریف شبنم ملافه را محکم چنگ می زند . می خندم . . . بالشتی بر می دارم و زیر شکمش می گذارم .علیرضا پشتم را می بوسد . لیس می زند . می خواهد چه کار کند . . . باز هم انگشت . اینبار ناله ام در می آید . . .سه انگشتی کمی بازش می کنم . باید دهان شبنم بسته باشد . روسری اش را می آورم و دهانش می بندم .دهانم را محکم می بندد . می ترسم . چشم هایم را امکان ندارد بتوانم باز کنم ، برای اعتراض دیر است . . . شاید نمی خواهم باور کنم . . .دیگر تحمل ندارم .سر کیرم را با فشاری به سوراخ کونش می فرستم .محکم باسن نرمش را گرفته ام در نرود .دردی در پایان تنم میپیچد .می خواهم جلوتر بروم اما زور و وزن علیرضا مانع می شود .می خواهد از زیرم در برود . می خندم . عاشق تقلایش هستم . با پایان توان مانعش می شوم .سر روی پشت گردنش می گذارم . می بوسمش . . .شبنم . . . آخ شبنم م . . .چقدر نرمی آخ کیرم . . . حالا با فشاری محکم و ضربه ای کیرم را جا می کنم. شبنم مثل ماهی لغزان می پیچد .خنده های علیرضا درد را بیشتر می کند کاری از دستم بر نمی آید . درد در پایان تنم می پیچد ، می سوزم .ناله ی خفه ی شبنم بلند شده است . آره آره ه ه صبر کن باز می شی . . . وول نخورجنده ی من . . . چند ثانیه ای صبر می کنم و بی امان تلمبه می خانمم . با هر برخورد صدای شالاپ شلوپ در اتاق شبنم می پیچد . سریعتر ادامه می دهم . شبنم سر بر می گرداند . در سایه روشن می توانم چهره ی سرخ و افروخته اش را ببینم . می خندم . زیبا تر شده است . چشم هایش نگاهم می کنند .تسلیم شده ام . روبه علیرضا می کنم . گریه زاری می کنم . اشک هایم را نمی بیند . بغضم ترکیده است . صدا در گلویم خفه است .چهره ی زیبای شبنم و نگاهش به من بیشتر هیجانم می دهد . موی بلندش را می گیرم و می کشم . با دست چپ شکمش را بالا می آورم . با پایان توان می کنمش . گرمای عجیبی حس می کنم . تنم می لرزد و پایان آبم روی کون برفیه شبنم فوران می کند . رهایش می کنم . شبنم بر تختش ولو می شود . آنقدر عرق کرده ام که انگار زیر دوش بودم . چند ضربه ای به کون شبنم می خانمم و می خندم . شبنم جر خورده است یواشکی پشتش را می بوسم .هق هق گریه زاری اش خیالم را راحت می کنددرد هنوز با من است . موی سرم انگار که کنده شده است . علیرضا آرام از اتاق بیرون می رود .شبنم خسته تر از هر شب می خوابد . لخت و بی حال . آنقدر گریه زاری کرد تا خوابش برد . مثل هرشب لالایی تکراریچشم هایم را باز می کنم . هوا کمی روشن شده است . درد عجیبی در کون دارم . روسری را از دهان باز می کنم . لکه های خون روی ملافه را می بینم. یاد لذت توام با درد و شرم دیشب می افتم . نا خود آگاه دست به کسم می برم و می مالم . آبم می ریزد ، تنم می لرزد، گریه زاری می کنم . چند دقیقه ای بی هدف سقف اتاق را تماشا می کنم . ملافه ام را می پیچم و با درد می ایستم . لباسی بر می دارم و راهی حمام می شوم. همراه درد عجیبی دستشویی می کنم . انگار که می سوزم . خون خون و خون . . . آبی به سر و صورت می خانمم . در آینه چهره ی آشفته ی خودم را می بینم . دلم به حال خودم می سوزد . این هم دوست روزگار کودکی[email protected]نوشته الف.حیم
0 views
Date: November 25, 2018