شبيه يه ستاره!

0 views
0%

درحاليكه پاهاش از هم باز بودند سامان روش افتاده بود و خيلي محكم عقب جلو ميكرد ، با هر دور داخل شدن مكثي ميكرد و بعد ادامه ميداد. دستاشو از زير بازوهاي يلدا رد كرده بود و تنشو محكم به خودش فشار ميداد. نفس كشيدن براي يلدا سخت شده بود. با دستاش ملحفه ي روي تخت رو مچاله كرده بود. بالاخره عقب جلو كردن ها تموم شد و سامان بي حركت روي بدن لاغر يلدا افتاد. گازهاي ريزي كه سامان از شونه ي يلدا ميگرفت باعث شد دخترك با اون حالت و تو اون شرايط لبخند محوي بزنه.سامان به راست چرخيد و طاق باز شد. يلدا خيلي سريع از تخت بلند شد، ايستاد و طرف عسلي سمت راست تخت رفت. هنوز پشتش قرمز بود و سوزش شديدي رو حس ميكرد. كنار عسلي زانو زد. بايد منتظر ميموند تا ارباب اجازه ي پوشيدن لباس رو بهش بده وگرنه تا وقتي كه ارباب اراده ميكرد يلدا بايد برهنه ميموند. نگاهش به ليوان آب روي ميز بود و ساعت فلزي اي كه كنارش بود. ساعت فلزي براش تداعي كننده ي اتفاقات چند ساعت اخير بود. صداي لق خوردن ساعت وقتي كه ارباب با دست هاي قدرتمندش به پشت يلدا ميزد و يلدا با رساترين حالت بايد ضربه ها رو ميشمرد و از ارباب براي اينكه اون رو تربيت ميكنه تشكر كنه تشكر براي اينكه ارباب لطف كرده و به يلدا درد ميده… درد و لذتتو رابطشون بايد طوري وانمود ميكرد و نقش بازي ميكرد كه انگار ارباب هيچ لذتي نميبره و صرفاً داره به يلدا لطف ميكنه و اون رو شكنجه ميكنهيا بعضي موقع ها برعكس… بايد طوري رول بازي ميكرد كه انگار فقط وسيله اي براي ارضاي نياز هاي سامانه انتخاب بين اين دو حالت بستگي به موود سامان داشت.سامان بدون توجه به حالت يلدا از تخت بلند شد و سمت دستشويي رفت. يلدا همچنان با نفس هاي كوتاه و تند ، با ضربان قلب بالا پاهاشو زيرش جمع كرده بود. گيره هاي محكم هنوز به نوك سينه هاش بود. دردشون از يادش رفته بود. فقط وقتي كه بهش فكر ميكرد و نوك سينه هاش سفت تر ميشدن ميتونست سوزش لحظه ايش رو حس كنه.ولي ميدونست لحظه ي باز شدنش بهترين قسمت ميتونه باشه سوزش و درد اصلي از همون قسمت شروع ميشه و البته سامان هم نميذاره لذت اين مرحله فقط با يه لحظه باز شدن گيره تموم شه…سامان شلوارشو پوشيد. كمربند همچنان به حالت تا شده پايين تخت افتاده بود. سامان روي تشك نشست و كف پاشو روي رون يلدا گذاشت. يلدا پاهاشو به هم چسبونده بود. سامان سعي كرد شست پاشو بين پاهاي يلدا ببره كه يلدا سرشو پايين انداخت و اشكي كه گوشه ي چشمش منتظر بود دوباره بچكه ، چكيد.خوشم نمياد يلدا الكي گريه كنه رو تخت سريع و به پاهاش اشاره كرد.يلدا روي تخت دراز كشيد و سرشو روي پاي ارباب گذاشت. سامان انگشتاي دستشو تو دهن يلدا فرو برد و با زبونش بازي داد. يه كم كه عقب تر برد حلق يلدا تنگ شد و سرش خيلي سريع از روي پاي سامان بلند شد، خواست بالا بياره كه ارباب دستشو خارج كرد و سمت نوك سينه هاش برد. به گيره كه دست زد يلدا چشماشو جمع كرد و سرشو به سمت شكم سامان برگردوند. سامان متنفر بود وقتي كه يلدا با اينكه قوانين رو بلد بود سرپيچي ميكرد يلدا هنوز نميدونه ارباب چي ميخواد؟يلدا سريع صورتشو برگردوند و به چونه ي سامان خيره شد. اشك تو چشماش جمع شده بود. ترس قبل باز شدنش بيشتر از خود درد بود. سامان هم خوب اينو ميدونست، براي همين اول يه كم فشار داد و بعد با طمانينه گيره رو باز كرد. يلدا كه نفسشو حبس كرده بود ، با شدت بيرون داد و براي باز شدن گيره ي اون يكي سينش نفسشو تو داد كه البته دستاي ارباب سمت نافش رفتن. سامان نافشو طي كرد و انگشتشو خيلي آروم پايين ميكشيد، همزمان كه به پوست سرخ شده ي بين پاهاي يلدا رسيد، يلدا لرزشي كرد و زانوهاشو يه كم به طرف داخل خم كرد.پس هنوز ميسوزهبله ارباب…سامان همونطور كه خيلي آروم نوك انگشتاشو روي همون ناحيه ميلغزوند ادامه داد ولي ارباب دوس داره چن تا ضربه ي ديگه بزنهتو اين حالت سامان و يلدا چشم تو چشم شدند. چشماي يلدا خيس بود و مشخص بود كه بعد از اتمام بازي گريه خواهد كرد. ولي هنوز بازي ادامه داشت، حتي با اينكه ارباب جسماً ارضا شده بوديلدا از پايين تخت كمربند رو برداشت و همونطور كه زانو زده بود دو تا دستشو جلوي ارباب گرفت. سامان كمربند رو گرفت و ايستاد. يلدا كاملا از حالتي كه بايد قرار ميگرفت اطلاع داشت و به همين دليل نيازي به دستورات شفاهي ارباب نبود و سامان هم چقدر از حرف زدن هاي بيهوده متنفر بودروي تخت دراز كشيد و دست ها و پاهاشو از هم باز كرد. شبيه يه ستاره كمي استرس داشت، ميترسيد نتونه خودشو كنترل كنه و دست ها و پاهاشو تكون بده دردشو چشيده بود. خيلي خيلي از اسپنك روي پشت دردش بيشتر بود… شايد ميشد گفت تنها چيزي بود كه باعث ميشد يلدا بخواد جيغ بزنه و بلند بلند گريه كنه… البته همين ري اكشن ها بود كه اينو به تنبيه موردعلاقه ي سامان تبديل كرده بود خيلي جامع و كامل… لذت و دردي كه جفتشون تو بالاترين حد قرار داشتن. ارباب اين رو ميدونست، براي همين لذت ميبرد.كمربند بالا رفت، سامان براي مهار كردن خودش داشت كلنجار ميرفت. ضربه ي كنترل شده ي كمربند دقيقا با شيار يلدا برخورد كرد و جيغش سامانو چند برابر راضي كرد. پاهاي يلدا به لرز افتاد. صورتش از شدت گريه قرمز شده بود.آب دهنشو قورت داد و با صداي گرفته ولي بلند گفت مرسي اربابنوشته Horny.girl

Date: October 22, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *