شبی که برادرم منو کرد…

0 views
0%

+9پسردایی ام نیما 19 سالش بود که دانشگاه آزاد واحد قیامدشت قبول شد از شیراز به تهران اومد تا اینجا تحصیل کنه من اون زمان 17سالم بود و سوم دبیرستان بودم. تو دبیرستان ما بیشتر دخترا برای خودشون دوست پسر داشتن و هر وقت فرصت میشد از رابطه با دوست پسراشون میگفتن ولی من هنوز کسی رو پیدا نکرده بودم نه اینکه بدم بیاد بلکه خجالت می کشیدم تا اون موقع غیر از خندیدن به تیکه های پسرهای تو خیابون کار دیگه ای نکرده بودم. همیشه دوستام به من میگفتن خیلی خری که با این خوشگلی و خوش اندامی مثل امل های عصرحجری زندگی میکنی حداقل میتونی حسابی تیغشون بزنی… بذار التماست کنن… بذار دنبالت بیافتن … بذار برات خرج کنن تو لیاقتت حتی بیشتر از ماست.از خوشگلیت لذت ببر جالب اینجا بود که همین دوستام متاسفانه چنان حسود بودن که هیچ وقت منو به دوست پسراشون معرفی نمیکردن و یا با من سر قرار با دوست پسراشون نمیرفتن شاید از این می ترسیدن که نکنه دوست پسراشونو به سمت خودم جذب کنم. بیچاره من که چنان خجالتی بودم که حتی دو دقیقه با پسری تو راه دبیرستان حرف نزده بودم تا اینکه سر و کله پسردایی ام تو خونه ما پیدا شد . نیما پسر خوشگلی بود انصافا قد بلند سبزه رو با چشمهای مشکی.. بیشتر اسپورت می پوشید. وقتی تهران اومد تیپشو عوض کرد شد یک جلتنمن واقعی. اون اوایل به سفارش خاله ام و دعوت مادرم و بیشتر به خاطر برادرم که 20 سالش بود و چند ماه دیگه به سربازی می رفت به خونه ما می اومد و بیشتر وقتها پنج شنبه و جمعه ها خونه ما بود. چند ماه از سال تحصیلی دانشگاه و دبیرستان گذشته بود که حس کردم وقتی نیما خونه ماست نگاه کردنش به من دیگه عادی نیست ..حس میکردم یه جورایی از روی علاقه به من نگاه میکنه. این حس زمانی بیشتر شد که روز تولدم در حالیکه نه برادرم یادش بود و نه پدرم پنهانی به من کادوی تولد داد … اون روز تنها کسی که تولدم یادش بود مادرم بود… از اون روز دیگه شک نداشتم نیما به من علاقه داره…با وجود اینکه تا اون موقع با پسری دوست نبودم و تجربه نداشتم ولی سعی میکردم من هم کارهایی کنم که بفهمه ازش بدم نمیاد. مثلا هر وقت که میدونستم قرار بیاد خونه ما و خبری از پدرم نیست براش آرایش میکردم تا بفهمه دختر زشتی نیستم یا لباس های تنگ و اندامی و اسپورت دخترانه می پوشیدم و روی سرم کلاه آدیداس مدل W به صورت برعکس میگذاشتم و تو هال با یه آهنگ شاد و رقص آور می رقصیدم… سعی میکردم پشت به اتاق امیر برقصم تا وقتی پسر دایی ام از اونجا بیرون اومد وانمود کنم ندیدمش تا هم رقصمو ببینه هم هیکلمو هر بار هم که از تو اتاق امیر بیرون می اومد بعد از یه مدت الکی برمی گشتم پشت سرمو نگاه میکردم بعد جیغ کشان به داخل آشپزخونه فرار میکردم.. یکی دوبار هم برادرم امیر رو جای نیما اشتباه گرفتم که ایستاده بود منو نگاه میکرد…. دلبری های من برای پسر دایی ام همچنان ادامه داشت که گاهی هم توسط امیر برادرم لو می رفتم وبه من بدجوری چشم غره می رفت.. سرانجام رفتارهای من کار خودشو کرد …با اینکه دانشگاه می رفت و اونجا دختران زیادی واسه دوستی با نیما وجود داشتن ولی تونستم به سمت خودم بکشمش… بالاخره یک روز تو تلگرام پیام داد درسته دختر خاله منی ولی من خارج از چارچوب فامیلی ازت خوشم اومده و دوست دارم علاوه بر فامیل بودن با هم دوست باشیم. دیگه حال خودمو نمی فهمیدم… به دست آوردن یک پسر خوشتیپ و دانشگاه رفته به عنوان دوست پسرم برام خیلی ارزش داشت. به دوستام معرفیش کردم تا کلاسش رو ببینن… دیگه بعد از اون به دور از چشم پدرم و امیر با نیما سینما می رفتیم … پارک رستوران کافی شاپ .. یه بار هم امیر برادرم بیرون از خونه مچ جفتمون رو گرفت که چون فامیل بودیم زیاد سخت نگرفت… یواش یواش رفتار نیما عشقولانه میشد…البته من هم همراهی میکردم. دست منو میگرفت . پیشانی منو بوس میکرد. حرف های عشقولانه میزد… تو خانه که بودیم وقتی پدرم و برادرم نبودن ازم میخواست جلوش حجاب نداشته باشم. من هم میدونستم محو اندامم شده حس غرور میکردم …هر دو داشتیم به سرعت به سمت هم جذب میشدیم. گاهی وقت ها که بیرون و تو پارک بودیم منو که به خودش فشار میداد می تونستم برجستگی تو شلوارشو که قلمبه شده بود ببینم. اولین بار کنار درب اتاقم جای بوسیدن پیشانی ازم لب گرفت. کلی خجالت کشیدم ولی من هم بدم نمی اومد. از نیما خواسته بودم کمتر خوابگاه بره و بیشتر به خونه ما بیاد تا بیشتر همدیگه رو ببینیم. خوشبختانه تو خونه کسی با نیما مشکلی نداشت و هر زمان که خونه ما می اومد ازش استقبال میشد.. نیما و امیر شب ها تو اتاق امیر می خوابیدن و مواقعی که نیما میخواست شب ها درس بخونه اتاق کار و مطالعه پدرم در اختیارش بود. یک روز که دیروقت داشتم به اتاقم می رفتم از جلوی درب اتاقی که نیما داشت توش درس میخوند رد شدم نگاش کردم برام بوس فرستاد خندیدم رفتم بالا تو اتاق خودم. نیم ساعت گذشته بود بین خواب و بیداری بودم که دیدم صدای تلگرامم بلند شد. نگاه کردم نیما پیام داده بود بیداری؟ گفتم نه خوابم استیکر خنده براش فرستادم. چند دقیقه بعد اومد کنار درب اتاقم ازم اجازه خواست وارد بشه.. این اولین بار بود که نیما دیروقت و زمانی که پدر و مادرم و برادرم خواب بودن با من تنها شده بود و به اتاق من اومده بود. اومد کنار تختم نشست چند دقیقه ای با هم شوخی کردیم و خندیدیم.. موقع رفتن دوباره لباشو روی لبام قرار داد که هم تو لذتش غرق شدم هم به شدت خجالت کشیدم. این دومین بار بود که نیما از من لب میگرفت. اون روز شد شروع قرارهای یواشکی و آخر شبی من و نیما.. چندین بار این دید و بازدیدهای آخر شبی تکرار شد. وقتی هم که امیر به سربازی رفت خیالم راحتر شد که یه سرخراز خونه کم شده و می تونم راحت تر با نیما باشم. محل خدمت امیر در دوره آموزشی ثامن مشهد بود از نبودنش خیلی خوشحال بودم. با رفتن امیر مادرم اتاقشو در اختیار نیما قرار داد. نیما هم بیشتر از قبل به خونه ما می اومد ..همچنان آخر شب ها تو اتاقم با نیما حرف های عشقولانه میزدیم . مدام در گوشم حرف های رومانتیک میزد.. دیگه باور کرده بودم دوستم داره.. تو یکی از اون روزهایی که نیما خونه ما بود. آخر شب کمی خسته بودم طبق معمول رفتم طبقه بالا تو اتاقم تا استراحت کنم. منتظر نیما بودم چون نیومد گرفتم خوابیدم …خواب بودم که حس کردم یکی داره سینه هامو فشار میده. آروم چشمامو کمی باز کردم تو نور چراغ خواب اتاقم نیما رو دیدم… از این کارش خندم گرفته بود ولی سعی کردم عکس العمل نشون ندم. نه تنها خواب از سرم پرید بلکه داشتم به بهترین شکل ممکن از لمس سینه هام توسط یه پسر لذت می بردم.چند دقیقه ای اجازه دادم سینه هامو بماله تا خودمم لذت ببرم.. صدای نفسش بلندتر شده بود. چشمامو که باز کردم یهو الکی کنار سینه راستمو تکون داد که مثلا داشته منو بیدار میکرده.. اون شب به روی نیما نیاوردم کمی حرف زدیم ولی حرف زدن دیگه بس بود.توی اون مدت که آخر شب ها بالا می اومد خیلی حرف زده بودیم. مطمئن بودم دوست داره منو بکنه البته من هم دوست داشتم. دوستام میگفتن دادن از عقب اولش کمی درد داره ولی بعدش خیلی حال میده و من میخواستم تجربه کنم. لذتی که اون شب بردم باعث شد هر بار که نیما خونه ما هست و شب قرار بیاد بالا خودمو به خواب بزنم. دیگه دوست نداشتم با زبونش حرف بزنه میخواستم با دستاش و بدنش با من حرف بزنه.. دیگه بی خیال آخر شب ها شده بود و برای امنیت خودش و من نصف شب ها بالا می اومد. دومین بار هم که از لمس بدنم بیدار شدم خودمو به خواب زدم باز سینه هامو مالید و انگشت کرد و یک دستش لای پام برد جلوم و ران های پامو لمس میکرد. صدای نفس نفس زدنشو کاملا می شنیدم.. دفعه بعد که سراغم اومد باز اول سینه هامو می مالید و انگشت کرد انگار میدونست سینه هامو بماله حسابی شل میشم بعد هم اومد کنار گوشم گفت میدونم بیداری دستشو انداخت لای چاک کونم کمی مالید… دفعات بعد هم این کارهاشو ادامه داد. برادرم که بعد از 25 روز مرخصی میان دوره اومد انتظار داشتم نیما موقتی بی خیال بشه ولی نشد. بدبختی همیشه هم خودمو به خاطر خجالتی که می کشیدم به خواب میزدم و نمی تونستم به نیما بگم تا رفتن امیر دست نگه داره.. شایدم 10 روز دست نزدن به من برای نیما به خاطر بودن امیر قابل تحمل نبود.. دوباره اتاق کار مطالعه پدرم توی اون ده روز شد محل درس خوندن شبانه نیما که البته این بهانه بود تا بتونه از دست امیر خلاص بشه و بتونه نصف شب ها بازبه اتاق من بیاد.. توی اون 10 روزی که امیر مرخصی داشت نیما دیگه هر شب خونه ما بود. مثلا به خاطر امیر اونجا بود ولی هدفش دستمالی من نصف شب ها بود.دیگه امکان نداشت نیما خونه ما باشه و کاری نکنه بالاخره تو یکی از اون شب هایی که به خاطر امیر خونه ما بود دستشو داخل شلوار و شورتم کرد کونمو لمس کرد مالید…با این کارش بدنم مور مور میشد. دوست داشتم منو بکنه.. جالب اینجا بود که من و نیما در طول روز خیلی معمولی و مثل همیشه با هم حرف میزدیم ولی نصف شب ها قضیه فرق میکرد… امیر هم به غیر از روز اول بیشتر ساعات روز خواب بود معلوم بود تو سربازی حسابی اذیت شده…همین باعث میشد با امنیت بیشتربیرون از خونه با نیما باشم. درست شب بعد از اینکه نیما دستشو تو شلوار و شورتم کرد نیمه شب روی تختم به صورت نیم تنه خوابیده بودم تا اگه وارد اتاقم شد بتونه به عقب و جلوم دسترسی داشته باشه. به خاطر اینکه کمی تو روز خوابیده بودم زیاد خوابم نمی اومد. برای همین تا زمان اومدنش بیدار موندم. وقتی اومد صورت جذاب و هیکل مردونه اش تو نور کم چراغ خواب اتاقم دیدم.چشمهامو بستم لرزش خفیفی پایان بدنمو فرا گرفت. برعکس دفعات قبل این بار اومد پشت سرم و روی تختم نشست. چند لحظه کونمو دستمالی کرد و پشت سرم روی تخت دراز کشید.وقتی خودشو به من چسبوند برجستگی کیرشو روی کونم حس کردم این اولین بار بود که کیرشو مستقیما با کونم تماس میداد. داشت با فشاری که به کون و بدنم میداد دمرم میکرد. من هم اجازه دادم به راحتی دمرم کنه…وقتی دمر شدم آروم کیرشو از روی شلوار و شورتم لای کونم گذاشت و روی بدنم دراز کشید. کاملا داغ شده بودم ترشحات جلوم نشون از حال خرابم میداد.. داشتم از لذت می لرزیدم ولی سعی میکردم نیما نفهمه… واقعا پنهانی مالیده شدن لذتی داره که اصلا قابل وصف نیست.. اینکه یک پسر دوست داره بکنتت ولی جراعت گفتن و عمل کردن نداره هم خنده داره هم به من لذت میداد.. نیما پایان وزن بدنشو روی من انداخته بود و کیرشو از روی شلوارم لای کونم حرکت میداد. سه چهار دقیقه کارش همین بود تا اینکه صدای نفس کشیدنش شدیدتر شد آه خفه ای کشید. چند لحظه بعد حس کردم لای کونم خیس شد… یکی دو دقیقه تو همون حالت بود بعد از روی من پا شد آروم از اتاقم رفت بیرون. بلند شدم دست کشیدم به شلوارم دیدم اوه هم شلوار و هم شورتم از پشت سرم خیس خیس شده معلوم بود خودشو با مالیدن به کون من ارضا کرده… شلوار و شورتمو عوض کردم رفتم تو تختم خوابیدم. اون شب خیلی دوست داشتم نیما منو بکنه ولی نکرد. مونده بودم با توجه به اینکه نیما به جای دست این بار با کیرش به کونم مالید و انگشت کرد و ارضا شد فردا چطوری تو صورتش نگاه کنم. بدبختی ما دخترها اینه اگه بارضایت خودمون حال بدیم باید بعدش خجالت بکشیم. اگه با تهدید و زور بدیم باز باید خجالت بکشیم اگه هم به ما تجاوز کنن بازم باید خجالت بکشیم. فردای اون روز پنجشنبه بود از روبرو شدن با نیما خجالت می کشیدم.برای اینکه با نیما روبرو نشم همراه پدر و مادرم به کرج و خونه داییم رفتم که پسرش از ایتالیا برگشته بود و به خاطر تموم شدن درس پسرش مهمونی گرفته بود. امیر و نیما هم تو خونه موندن… اون روز با وجود اینکه از نیما بابت شب قبلش خجالت می کشیدم ولی دیدم انگاری دوست ندارم جایی باشم که نیما نباشه به خصوص که مثل قبل با من تو تلگرام و تلفنی عشقولانه حرف میزد.. تا عصر هر جوری بود تحمل کردم ولی وقتی دیدم داییم قصد داره پدر و مادرمو شب نگه داره اعصابم خرد شد… بهونه آوردم که شنبه امتحان دارم باید جمعه درس بخونم..نتیجه این شد که داییم منو سوار مترو کرج کرد برگشتم خونه. اصلا نمی تونستم دوری نیما رو تحمل کنم… وقتی برگشتم نیما و امیر خونه بودن . بدون اینکه به نیما نگاه کنم رفتم تو آشپزخونه تا شام درست کنم. این دو تا پت و مت شام که خوردن رفتن بیرون منم کمی تی وی تماشا کردم چون خسته بودم رفتم تو اتاقم خوابیدم.. تو تخت خوابم به اتفاقاتی که توی این چند ماه بین من و نیما افتاده بود فکر میکردم میدونستم امشب هم میاد سراغم برای همین از عمدی دمر روی تختم خوابیدم و خوابم برد.. نمیدونم ساعت چند بود که از دستمالی کونم بیدار شدم. یه لحظه به خودم لرزیدم انگاری به دستمالی های نیما معتاد شده بودم. چشمامو بستم خودمو سپردم دستش تا حسابی لذت ببرم. موهای روی گردنمو کنار زد با لب هاش به روی گردنم بوسه میزد و با دستهاش از بالا تا پائین کمرم دست می کشید. حال خوبی داشتم. وقتی تاپمو تا روی سرم بالا کشید فهمیدم امشب دیگه لختم میکنه و میخواد بدون لباس روی من بخوابه.. نزدیک بود که از هیجان بمیرم. داشتم تجربه جدیدی رو کسب میکردم. دستاشو به زیر سوتینم آورد سینه هامو تو دستش گرفت تا اینکار رو کرد آه خفه ای از لذت کشیدم. حس کردم شنید چون فشار دستشو روی سینه هام بیشتر کرد.جوری فشارشون میداد که نمیتونستم از لذتی که می بردم آه نکشم. اولین بار بود سینه هامو یک پسر بدون سوتین لمس میکرد. حس میکردم لای پام داره از ترشحاتم خیس میشه و حس دادن به من دست داده بود. بعد از اینکه از سینه هام دست کشید به کمرم حمله کرد از بالا تا پائین کمرمو بوسه باران کرد و اومد پائین. با دستاش از روی شلوارم کپل های کونمو گرفت فشارشون میداد از هم بازشون میکرد و همه جاشو می بوسید طوریکه حس میکردم شلوارم داره خیس میشه.. اصلا حرفی نمیزد. من هم غیر از آه کشیدن حرف دیگه ای نزده بودم.این قدر کونمو از روی شلوار مالید و انگشت کرد و بوس کرد که خودش خسته شد. وقتی دستش به سمت لبه شلوارم رفت فهمیدم امروز روزی هست که دیگه کار من تمومه ومن هم مثل دوستام مزه کیر رو خواهم چشید. با هر دو دستش دو طرف شلوارمو گرفت آروم پائین کشید . حس کردم شورتمم با شلوارم پائین اومد. کمی خجالت می کشیدم. فکر فردا بودم که چطور میخوام تو صورت همدیگه نگاه کنیم.شلوار و شورتمو از پام درآورد. این بار کونمو بدون شلوار و شورت با دستاش لمس میکرد. حس میکردم داره نرمی و عمیق بودن لای کونمو بررسی میکنه. یه لحظه نورچراغ قوه موبایلش تو اتاقمو پر کرد. کلی خجالت کشیدم وقتی دیدم کونمو داره واضح و تو نور می بینه حتی لای کونمو از هم باز کرد و سوراخ عقبمو با دستش لمس کرد.خیلی وقت بود پوست اونجا رو برای نیما صیقل انداخته بودم. بوسه ای به اونجا زد لیس زدنش رو شروع کرد. بدنم مور مور میشد. از اینکه یه پسر داره سوراخ کونمو لیس میزنه حس لذت بخشی داشتم. چنان لذت می بردم که تصمیم گرفتم تاپمو از روی سرم دربیارم تا کاملا لخت بشم. تا خواستم این کار رو انجام بدم اجازه نداد دستامو گرفت مثل قبل روی تختم قرار داد. باز هم خوردن کونمو شروع کرد آه می کشیدم و لذت می بردم. کونم حسابی لیز و خیس شده بود. از روی پام بلند شد. میدونستم دیگه وقتشه… قرار بود تو سن 17 سالگی اولین کون دادنم اتفاق بیافته … صدای حرکاتش پشت سرم نشون میداد داره کاملا لخت میشه. چند لحظه بعد سر کیر نرمشو روی سوراخ عقبم حس کردم. برای اینکه بدونه از این کارش لذت می برم کمی کونمو به سمت بالا گرفتمو آه کشیدم. سرکیرشو روی سوراخ خیس و لیز پشتم و اطرافش حرکت میداد. تو اون لحظه یاد پسرهایی افتادم که تو راه دبیرستان وقتی محلشون نمیدادم با فحش کیرم تو کونت تلافی میکردن.. ولی حالا واقعا کیر یه پسر داشت وارد کونم میشد. داشتم از فرط لذت آروم آه و ناله میکردم…لای پاهام از ترشحات جلوم خیس شده بود طوریکه به ملحفه روی تختم نم داده بود. خودمو حسابی شل گرفته بودم تا اگه داخلم کرد راحت وارد کونم بشه… چشمامو بسته بودم و از سر لذت و اینکه بالاخره بدنم در اسارت دستهای یک مرده آروم آه میکشیدم که یهو دنیا برام تیره و تار شد انگاری کونم آتیش گرفت و می سوخت. حس میکردم انگاری یک میله داغ تو کونم کردن..قبلا از دوستام شنیده بودم اولش درد داره ولی فکر نمیکردم اینطوری باشه. بلافاصله به خاطر فشار و دردی که به کونم اومد زدم زیر گریه… با دستام خواستم تاپمو از روی سرم دربیارم که با دستاش اجازه نداد.. دستامو بردم سمت کونم تا مانع ادامه کارش بشم بازم اجازه نداد. تازه دستاشو از زیر بغلم رد کرد تا نتونم کاری کنم بعد روی بدنم دراز کشید. با فشار بعدی مقدار بیشتری از کیرش وارد کونم شد. خواستم جیغ بکشم که یک دستشو بلافاصله از روی تاپم که هنوز روی سرم بود آورد جلوی دهنمو گرفت. تاپ روی سرم جلوی دهن و بینی ام رو گرفته بود داشتم خفه میشدم. با همه توانم و با هر دو دستم دستشو از روی دهنم کشیدم پائین با این کارم تاپم از روی سرم دراومد تا برگشتم سمتش که بگم خیلی نامردی یهو از دیدن هیکل امیر برادرم روی خودم به شدت وحشت کردم.اومدم از وحشت جیغ بزنم دوباره دهنمو گرفت یک بار دیگه محکمتر از قبل کیرشو تو کونم فرو کرد نمی تونستم جلوی داخل شدنش به کونمو بگیرم دیگه کیرشو ته کونم کاملا حس میکردم …آخ خفه ای از لای دستاش کشیدم که با گفتن جون…. چه بچه کونی چقدر تنگه… عکس العمل نشون داد. هنوز تو شوک چیزی بودم که دیده بودم و باور نداشتم.اشک هام از روی صورتم به روی دستش که جلوی دهنمو گرفته بود میریخت. دیگه نمیدونستم سرازیر شدن اشک هام به روی صورتم به خاطر درد پشتم بود یا به خاطر حس تنفر و انزجاری بود که از برادرم پیدا کرده بودم. برادرم تو اتاق من چه کار میکرد. چطور جراعت کرده بود با من چنین کاری کنه…. به یکباره تقلا کردم که از دستش خلاص شم ولی همه هیکلشو انداخته بود روی من… تازه فهمیده بودم این بی شرف چرا صداش تو اون مدت در نیومده بود …چرا تاپمو روی سرم کشیده بود و اجازه نداده بود درش بیارم. پایان خوشی ها و لذت های چند دقیقه قبل برام زهر مار شده بود…. یه لحظه کیرشو بیرون کشید فکر کردم دیگه بی خیال شده چون فهمیدم کیه ولی بلافاصله چنان داخلم کرد که کیرشو دوباره تا ته کونم حس کردم. از درد دستشو گاز گرفتم یه لحظه دستشو از روی دهنم برداشت اومدم جیغ بزنم دوباره دستشو جلوی دهنم گرفت و با صدای کاملا لرزون که ناشی از شهوتش بود گفت ببین چاقال خانم هم خوشگلی هم خوب بچه کونی هستی حتی از دوست دخترام هم کردنی تری…خیلی هم تنگی من همه چیزو درباره تو و نیما میدونم فکر نکن خبر ندارم نصف شب ها میاد تو اتاقت عشق و حال کون کونک بازی.. چند شبه دارم نگاهتون میکنم.. ازتون فیلم هم گرفتم کاری نکن نشون پدر بدم … دیگه حرفاشو نمی شنیدم انگار گوشم سوت میکشید. انگاری دنیا دور سرم می چرخید. پس امیر همه چیز رو دیده بود و از رابطه ما خبر داشت. چقدر ساده و نفهمم بودم که یادم رفته بود امیر چه گرگیه…پس اون روزهایی که تا بعدازظهر خواب بود شب ها بیدار بود ما رو نگاه میکرد.. با اشاره دستم ازش خواستم دستشو از روی دهنم برداره… به من با همون صدای لرزونش اخطار داد که اگه داد بزنم جوری میکنمت که دیگه نتونی راه بری هر چند کسی هم خونه نیست .. اگه میخواستم داد بزنم هم توانشو نداشتم. درحالیکه هنوز گریه زاری میکردم با بیحالی بهش گفتم جون مادر ولم کن… جوابش فقط یک جمله بود تا آبم نیاد ولت نمیکنم. تو همون حالت گفت میخوام تلمبه بزنم خواست دوباره دهنمو با دستش بگیره با صدایی که از ته چاه بیرون می اومد بهش گفتم نیازی نیست اینطوری خفه ام میکنی وقتی دید دیگه داد و هوار نمیکنم جای گرفتن دهنم سینه هامو تو دستش گرفت و فشارشون میداد. امیر منو کاملا با حرفی که از من و نیما زده بود خلع سلاح کرده بود. حالا فهمیدم چرا این بی شرف به راحتی و بدون ترس سراغ من اومده بود.. در حالیکه سینه هامو تو دستاش فشار میداد شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش تو کونم… خیلی با سرعت این کارو میکرد. هنوز درد داشتم و با هر بار فرو کردن کیرش گریه زاری میکردم در عوض اون بی شرف آخ اوخ میکرد و قربون کونم میرفت. جای اون من از حرفاش خجالت می کشیدم انگاری یادش رفته بود من خواهرش هستم من ناموسش هستم. بهش با گریه زاری گفتم یادت رفته من ناموستم؟ یادت رفته من خواهرتم؟ از تلمبه زدن دست کشید در گوشم گفت خواهرمی باش ولی خیلی وقت بود دنبال کونت بودم تا اینکه با نیما ریختی رو هم و راه رو برای اینکه بکنمت باز کردی…. یک دستمو بردم سمت کونم تا مانعش بشم دستمو پس زد و گفت تا آبم نیاد ولت نمیکنم…. دوباره با شدت بیشتری شروع کرد به عقب جلو کردن کیرش تو کونم.. در حال عقب جلو کردن گفت تو که تا چند دقیقه پیش داشتی حسابی با کیرم حال میکردی آه و ناله ات تو اتاقو پر کرده بود دوست داشتی بکنمت حالا چی شد جا زدی؟ چون اسم برادر روی منه؟ خوب چاقال خانم فکر کن من نیما هستم یا یه غریبه دیگه بذار بکنمت تو هم حالشو ببر… داشتم عذاب می کشیدم داشتم دیوانه میشدم.هنوز باورم نمیشد کسی که داره منو میکنه امیر داداشمه…همش به خودم میگفتم حتما خوابه.. توهم زدم..از غیر قابل باور بودن این قضیه دوباره زدم زیر گریه..التماسش میکردم جون مادر ولم کن جون پدر فردا نمی تونیم تو صورت همدیگه نگاه کنیم.خجالت می کشم. همونجور در حال تلمبه زدن تو کونم گفت من که دارم میکنم تو که داری میدی باید خجالت بکشی… آخ و اوخ های امیر موقع کردنم اعصابمو خورد کرده بود… دیگه دردی نداشتم امیر حسابی منو گشاد کرده بود . بدبختی جسم و روحم با هم در جنگ بودند. انگاری هر کدام داشتن راه خودشون رو می رفتند. روحیه ام کاملا داغون و خراب و افسرده بود ولی جسم و بدنم داشت یواش یواش لذت می برد و من اینو اصلا نمیخواستم. دوست نداشتم با کرده شدن توسط برادرم لذت ببرم ولی هر بار امیر کیرشو فرو میکرد بر لذت من اضافه میشد. لای پام دوباره خیس شده بود. نمیدونم چه مرگم شده بود دیگه گریه زاری نمیکردم تو اتاق جز صدای آه و ناله امیر صدای دیگه ای نبود. منتظر بودم آبش بیاد دست از سرم برداره. وقتی دید بی صدا شدم انگاری فهمید دارم لذت می برم.. در گوشم گفت جون… لب میدی. بغض کردمو گفتم تف به ذات کثیفت که مثل ذات حیوانه. در حالیکه روی من خوابیده بود و قصد داشت ازم لب بگیره گفت یعنی تو الان هنوز بدت میاد دارم میکنمت؟ اشکال نداره الان آبتو میارم آبت که بیاد نمیتونی انکار کنی که لذت نمی بری… بعد از این حرفش دستشو به زیر شکمم و لای پام برد کسمو لمس کرد شروع کرد مالیدنش. با این کارش دوباره زدم زیر گریه زاری هر کاری کردم نتونستم دستشو از روی کسم بردارم. کیرشو تو کونم نگه داشته بود و فقط کسمو می مالید.انگاری کنترل جسمم دست خودم نبود داشتم خودمو خیس میکردم.امیر با این کارش داشت منو خرد میکرد. یواش یواش تو کسم حس داغی میکردم. داشتم نفس نفس میزدم با گریه زاری بهش گفتم با این کارت میخوای چی رو ثابت کنی بی شرف… جواب داد الان میفهمی… این قدر کسمو مالید و انگشت کرد که دستاش خیس شده بود هی دستشو بیرون می کشید خیسی دستشو روی دست من می کشید با وجود اینکه اصلا تمایل به ارضا شدن نداشتم ولی انگار دست خودم نبود.داشت این اتفاق می افتاد. امیر هم انگاری فهمیده بود مدام جون جون میکرد و میگفت داره میاد؟… دیگه گریه زاری نمیکردم. داشتم ارضا میشدم نمیخواستم امیر بفهمه یک بار دستشو از لای پام درآوردم ولی دوباره به لای پام چنگ زد و گفت خر خودتی… کارشو ادامه داد تا اینکه چند لحظه بعد تو خودم خالی شدم امیر فهمید گفت مبارکه میدونی از کجا فهمیدم؟ از اینجا که وقتی آبت اومد سوراخ کونت چند بار تنگ شد.. این بی حس ترین نوع ارضا شدنم بود که تا حالا تجربه کردم خالی از عشق و محبت… حتی خودارضایی کردن هم حس بهتری نسبت به این نوع ارضا شدن داشت.امیر بعد از ارضا شدنم سینه هامو با دستاش گرفت دوباره تلمبه زدن رومحکمتر از قبل شروع کرد طوریکه وقتی کیرش به ته کونم میخورد دردم میگرفت برای همین هر بار داخلم میکرد خودمو به سمت جلو می کشیدم تا دردم نگیره ولی فهمید سینه هامو ول کرد با دو دستش شانه هامو گرفت . چون دیگه راه فرار به جلو نداشتم فشار ضربه هاشو به ته کونم نتونستم تحمل کنم زدم زیر گریه زاری انگاری کیرش میخواست از کونم رد بشه وارد شکمم بشه یکی دو دقیقه تو همون حالت محکم منو کرد همزمان در گوشم گفت آبم داره میاد بریزم تو کونت؟… از حرص سرمو به صورتش کوبیدم گفتم نه عوضی بی شرف بی آبرو… واقعا کاری زشت تر و خجالت آورتر از این کاری که امیر میخواست با من که خواهرش هستم انجام بده سراغ نداشتم…صدامو در حد جیغ بالا بردم تا بلکه بی خیال این کار بشه ولی بی اهمیت برگشت گفت کسی خونه نیست نیما رو هم امشب پیچوندم رفت. بعد از این حرفش لبشو آورد جلو که ازم لب بگیره اجازه ندادم ولی هر جوری بود لبامو تو دهنش کرد همزمان مثل قبل یکی دو دقیقه منو محکم کرد آخرین ضربه کیرشو به ته کونم کوبید همونجا نگه داشت. در حالیکه لب هامو میخورد یهو توی کونم داغ شد ریختن آبش تو کونمو کامل حس میکردم. دیگه کار تموم شده بود. اعتراض فایده ای نداشت. امیر کار خودشو کرده بود. بدون حرف همونجور زیر امیر بودم تا از روی بدنم بلند شه. هنوز کیرش تو کونم بود که گفت میدونی برای چی به نیما بابت زدن مخت و اینکه قصد کردنت رو داره تا حالا چیزی نگفتم؟ چون بدم نمیاد بکنتت من هم یواشکی گریه زاری کردنت زیر کیر نیما رو ببینم. صورتمو به سمتش گرفتم هر چی تف توی دهنم بود روی صورتش پاشیدم. این قدر تو اون حالت موند تا کیرش خوابید و از کونم بیرون اومد بعد بلند شد در حالیکه لباس هاشو می پوشید گفت منو ببخش یه مدته دوست دختر نداشتم تحت فشار بودم. البته از کردنت پشیمون نیستم چون خیلی کردنی هستی فکر کن من یه غریبه بودم مال من که با مال غریبه ها فرقی نداره فقط فرقش اینه که اسم برادر روی منه… یادته قبل از اینکه بفهمی من کیم چه حالی میکردی؟ چه لذتی می بردی؟ حالا هم فکر کن من نیما بودم.. بعد هم از اتاقم رفت بیرون.. بلند شدم روی تختم نشستم. اشک هام آروم آروم روی دستم می غلتید… این دیگه چه روزگاری بود که من واسه خودم درست کردم؟ لباس هامو پوشیدم. گریه زاری امانم نمیداد. رفتم دستشویی هر چی تو کونم ریخته بود خالی کردم.بعد هم رفتم حمام اونجا هم یه دل سیر گریه زاری کردم. همش با خودم زمزمه میکردم دیگه با چه رویی باید اونجا می موندم و به زندگی ادامه میدادم؟ تنفر از امیر در بند بند وجودم ریشه زده بود.حتی از نیما هم شاکی بودم که به راحتی گول خورده بود. اگه اون اینجا بود امیر نمی تونست منو بکنه.. تازه فهمیده بودم چرا امیر اعتراضی به رفتارهای من در قبال نیما نمیکرد ..تازه فهمیدم بودم این چرا روزها خوابه نگو شب ها بیدار بوده و آمار نیما رو می گرفته.. خیلی چیزهای دیگه کم کم داشت برای من روشن میشد. متاسفانه مرتکب بد اشتباهی شده بودم. تا خود صبح خوابم نبرد و اشک می ریختم . چاقویی آماده کرده بودم که اگه دوباره وارد اتاقم شد این بار بزنمش ولی دیگه نیومد.. دیوانه شده بودم..دم صبح رفتم جلوی آینه چشمام سرخ شده بود. تا خود صبح به تصمیمی که گرفته بودم فکر میکردم. آینده ام توی این خونه تباه شده بود. رابطه خواهر و برادری من و اون امیر بی شرف دیگه تموم شده بود. باید از اون خونه می رفتم باید فرار میکردم اگه نمی رفتم باز باید صبح اون امیر بی شرف رو تحمل میکردم. دم صبح با حالت زاری در و دیوار خونه رو نگاه میکردمو دست می کشیدم. مثل کسی که داره طواف میکنه دور تا دور اتاقمو می چرخیدم و به خاطرات گذشته ام فکر میکردم و اشک می ریختم لباسامو از تو کمدم جمع کردم تو ساکم ریختم. هر چی پس انداز کرده بودم تو کیف پولم گذاشتم..عکس مادر و بابامو ناز کردم بوسیدم و با چشمهای اشک آلود به سمت درب حیاط حرکت کردم. به این فکر میکردم همه دخترهای فراری از شهرشون فرار میکنن میان تهران من کجا برم؟ من که دختر تهران هستم؟ تو حیاط اشک می ریختم به درب خونه که رسیدم دیدم اون بی شرف یک تکه کاغذ چسبونده به در روی کاغذ نوشته من میرم پادگان اینجا حال نمیکنم.. 4 روز زودتر ازمدت مرخصیش به پادگان رفته بود یک نقطه امیدی تو روحیه من ایجاد شد یعنی واقعا رفته؟ اگر میرفت که باز می تونستم برای فرار کردنم بیشتر فکر کنم. ساکمو داخل اتاقم بردم تا ظهر منتظر شدم نیومد. در عوض پدر و مادرم اومدن. پایان تلاشمو میکردم جلوی اونها عادی باشم. شب شد نیومد دیگه خیالم راحت شد گورش گم کرده رفته شایدم ترسیده لو بره از ترس مادر و پدرم فرار کرده… کاغدی رو که با خط خودش روی درب نوشته بود نشون مادر و پدرم دادم به اتاقم برگشتم دیگه نمیدونم پدرم به اون بی شرف زنگ زد یا نه… روحیه من همچنان خراب بود. همون روز وقتی نیما سر کله اش تو خونه ما پیدا شد از خودم روندمش.. نیما رو هم مقصر میدونستم. هر بار بهش کم محلی میکردم ناراحت تر میشد. شب ها دیگه اجازه نمیدادم نیما داخل اتاقم بشه . متاسفانه چنان تحت تاثیر رفتار زشت اون شب امیر قرار گرفته بودم که شب ها خواب راحت نداشتم و با کوچکترین صدایی از خواب می پریدم سمت درب اتاقمو نگاه میکردم. مدتی بود چاقو زیر بالشتم پنهان میکردم. دو هفته گذشته بود که با یکی از همکلاسی هام به نام الناز که ضد پسر بود و بچه ها میگفتن تمایلات همجنس گرایی داره بیشتر دوست شدم چون من هم دیگه از پسرها بدم اومده بود. یک روز که زنگ ورزش بود و بچه ها تو حیاط والیبال بازی میکردن همین الناز رو به یکی از دوستام که والیبال بازی میکرد و به سمت ما برای زدن سرویس اومده بود یواشکی گفت به داداشت بگو کمتر برات بخوره بتونی بازی کنی..به خاطر بلاهایی که سرم اومده بود کنجکاو شدم بدونم منظورش چی بود. کلا به اسم برادر حساس شده بودم ازش پرسیدم اول خیلی امتناع میکرد و نمیگفت آخرش این قدر قسمش دادم گیر دادم تا اینکه گفت نسترن با داداشش رابطه داره.. به الناز گفتم داری خرابش میکنی آبروشو اینطوری می بری. خنده ای کرد وگفت این رفیق فاب منه.. خودش یه روز که رفته بودم خونشون به من گفت.تازه آمار چهار نفر از بچه های کلاس رو همین نسترن به من داد که با برادرشون رل زدن و از پشت رابطه دارن..بعد هم اسم اون چهار نفرو به من گفت قسمم داد به کسی نگم. وقتی فهمیدم کیا هستن باورم نمیشد. رفتارشون تو کلاس چقدر عادی و معمولی بود مثل بقیه بچه ها میگفتن و میخندیدن.آخرین حرفی که اون روز از دهن الناز شنیدم این بود که برادر یکی از این چهار نفر مخ خواهرشو تو تلگرام زده… واقعا شوکه شده بودم ولی الناز بعدها به من ثابت کرد که واقعا حرف هایی که شنیدم راسته… آخرش نتیجه گرفتم تو یک کلاس 30 نفری 5 تا از همکلاسی هام با برادرشون از پشت رابطه دارن که با اضافه شدن من یعنی 6 نفر از 30 نفر… کم کم خوشحال میشدم که فقط من توسط برادرم کرده نشدم و مثل من زیاده. این تو روحیه من اثر گذاشت. طوریکه یواش یواش به زندگی عادی برگشتم. امیر بعد از آموزشی تو ثامن مشهد برای ادامه خدمت منتقل شد شهر مرزی تایباد که از همه بیشتر من دلم خنک شد. رابطه من با نیما هم کم کم خوب شد طوریکه بعد از دوماه از جریان امیر بالاخره منو تو اتاقم و توی روز روشن و تو بیداری از پشت کرد.. آماری که من از بچه های کلاسمون به دست آوردم نشون داد که خیلی از برادرها دارن به کردن خواهرشون تمایل نشون میدن و من دلیلشو نمیدونم. اومدم اینجا این سرگذشت زندگیمو نوشتم تا از شما که توی این سایت سکسی فعال هستین چند تا سوال بپرسم1- اگه خواهر نوجوان یا هم سن شما به شما چراغ سبز نشون بده آیا باهاش رابطه برقرار میکنید؟2- اگه فهمیدین خواهرتون با کسی رابطه جنسی داره دوست دارین خودتون هم باهاش رابطه داشته باشین؟3- آیا به نظر شما رابطه داشتن 6 نفراز بچه های کلاس با برادرشون از 30 نفر زیاده یا معمولیه یا مهم نیست؟ خطرناکه؟ یا نیست.نوشته هلیا

Date: May 30, 2022

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *