سلام به همه ی دوستای گل شهوانی. من هستم. داستان شب بیدار داستان فوق العاده زیبایی که عزیزدلم نویسنده ی اونه. یعنی این داستان از من نیست و مال امیر ( نویسنده ی داستان نبض عشق لای پای تارا) است. اما این بار خودش نتونست بنوسه و از من خواست این کارو کنم. بازم یه داستان خوب از امیر. دقت داشته باشید که قسمتی از داستان از زبون امیر نقل میشه و قسمت دیگه اش از زبون من. ببخشید طولانیه اما ارزش خوندن رو داره. امید وارم خوشتون بیاد.امیر..یه روز سرد پاییزی. پشت پنجره ی اتاقم بی هدف چشم به افق سپردم. خورشید تازه غروب کرده و هنوز افق روشن و زعفرانی رنگ دیده میشه. آدم ها با عجله و هرکدام به بهونه ای از خیابون عبور می کنن. فنجان قهوه رو از میزم برمی دارم، سرد شده، درست مثل افکارم، آدم های شهر و پاییز . . . برگشته پشت میز کارم میشینم. با دیدن دوباره ی کاغذهای قلم خورده و لپ تاب هنگ شده از سیل مقاله ها و نوشته ها، بیشتر افسرده میشم.با صدای کلید در آپارتمان نقلی مون که به مثل بیدار باش قافله ای میزند جرس به خودم میام.- سلاااام . . . من اومدم تو هستی، مستقیم میای به اتاقمون. با تبسم بهت سلام میکنم. چهره ی خسته ای داری، خسته از کار،از مردم شهر،ازهیاهوها و جنجال های هر روز. . . اما لبخند دلنشینی که به لب نشوندی نور آفتابی رو میمونه که همه ی سردی ها و نامرادی ها رو آب می کنه. جلوی آینه می ایستی و از کمد لباس توری سفیدت رو برمیداری. شاید بهترین لباس همین باشه چون که وقتی میپوشی شبیه فرشته ها میشی. از زیر تور نازکش تن عریان و بلوری عشقم خودنمایی می کنه، و چین پایینش چند انگشت بالاتراز زانوهای ظریفت قرار می گیره. متوجه نگاه من نیستی، اول جوراب هاتو و بعد مانتو و حالا پلیورتو درمیاری. با دیدن تن ظریف تو چیزی ته ته قلبم آب میشه. قهوه ی سرد رو چه راحت فراموش می کنم. موهات بهم میریزه و روی صورتت پخش میشه.شلوار جین تنگت رو هم درمیاری و لباس توری تن می کنی. وقتی داری موهاتو درست می کنی متوجه نگاه من میشی.لبخند میزنی،لبخند می زنم.میدونی من عاشق موی آشفته ی تو هستم.برمیگردی به طرف من. سکوت رو می شکنم- خب عزیزم، امروز کار خوب بود؟ یه آه خسته می کشی- میدونی که؟ مثل همیشه، سرم امروزم شلوغ بود. یه آقا اومده بود شرکت که فقط داشت منو دید میزد،ته دلم گفتم همکارا کم بودن اینم اضافه شد مرتیکه داشت با نیگاش منو می خورد دستت رو می گیرم و به طرف خودم می کشم و روی پای راستم می شونمت. کمرت رو می مالم.- می خوای بیام فردا همشون سکه یه پول کنم می خندم و ادامه میدم- هرچند لعبتی مثل تو دهن هر مردی رو آب میندازه ابروهاتو می کشی بهم و با تبسم یواشکی میگی- بی غیرت هر دو می خندیم . لب روی لبت میزارم و یه بوس کوتاه ازت می گیرم – بزار همه ی مردا از حسرت تو بمیرن،بزار از حسودی بترکن، تو فقط مال منی مال من تن خسته و عرق کردت رو بو می کشم. از روی پام بلند می شی و میری بطرف در، تکیه داده به چارچوب می گی- چیزی برا خوردن داریم؟ – شرمنده عسلم،امروز واقعا سرم شلوغ بود. باید تحقیقاتمون رو رله می کردم.کلی آمار و ارقام سرم ریخته بود. . . – اوکی، گرفتم،یعنی هیچی باشه چی می خوری؟- هرچی تو بخوری- نیمرو خوبه؟ – خوبه . . .به اپن آشپزخونه تکیه می دم و مات و مبهوت تو رو تماشا می کنم که داری ظرفای دیشب رو میشوری اونایی که الان لازم داری جلو اجاق می ایستی و تخم مرغ می شکنی. از پشت خودم رو به تو می چسبونم و دستم رو دور کمرت حلقه می زنم.گردنت رو می بوسم و گوش راستتو می مکم.می خندی- ا امیر . . . نکن برو اونور. . . – کی بی غیرته. . . کی باسنت رو عقب می دی و خودت رو می مالی به من – من فقط مال توام عشقم، فقط تو شکمت رو نوازش می کنم ، سر برمیگردوندی و از هم لب می گیریم. انگار مسابقه است یا تو لب پایین منو می گیری یا من لب پایین تو رو. محکم به خودم فشارت میدم. اصلا حواسمون به هیچی نیست . . . یک مرتبه دود غذا بلند میشه . . .- وااای اینم از نیمرو، امیییر دیدی چیکار کردی ماهی تابه رو میندازم به ظرفشویی، کنار ظرفای کثیف دیگه. – ظاهرا امشب باید بریم بیرون خانومی نزدیک ساعت 10به خونه برمی گردیم. تو خسته میوفتی روی کاناپه. کاملا می فهمم که چقدر خسته شدی، من هم خسته هستم ولی با هربار دیدن تو انگار همه چی تازه شروع میشه. کنارت میشینم- می خوای ماساژت بدم؟ – نه دستت درد نکنه عزیزم، خسته ای – نهخسته نیستم، یعنی نباید باشم – چطور؟ – چون امشب 1331 امین شبی هست که مال هم شدیمیه شب خاص با ارقام خاص می خندی، ادامه میدم – میدونی این مدت چی کارا کردیم – نه هنوز داری روزشمار عشق می نویسی؟ – آره، تقریبا هر سه روز یکبار معاشقه داشتیم،و هر هفته یک بار سکس کامل اگه ضرب تقسیم کنیم،میشه به عبارتی 189بار جالبتر اینکه هر 189بار ناناز عقب ، و درست 99بار ناناز جلو – پس بگو امشب چرا افتاده بودی به جون کبابا نگو آقا می خوان عدداشونو کامل کنن هر دو می خندیم. با هم می ریم اتاق خواب. لباس هامون رو درمیاریم،عین بچه ها هر دو ذوق عجیبی داریم لخت لخت روی تخت دمر می خوابی، منم روغن زیتون رو برمیدارم وچراغ اتاق رو خاموش می کنم. زیر نور آباژور تن عریانت برنزه تر دیده میشه. . . اما از همه زیباتر نور مهتابی ماه کامل هست که از پنجره ی اتاق روی تختمون افتاده . . .. . . سرت رو به طرف پنجره گذاشتی و نور نقره ای ماه روی ماهتو روشن کرده. همین طور که بهت نگاه می کنم، ماساژت میدم. – امیر؟ – جان امیر – امیر منو چقد دوس داری؟ – سواله می پرسی اونقدر که اگه نباشی می میرم، تو نفسمی . . . یعنی این سه سال و هشت ماه بهت ثابت نشده؟ پایین میرم و کمی روغن میریزم روی لمبه هات.وقتی دستم رو میزارم روشون مثل ژله فرو میرن ، خیلی لطیفن . . . مثل همیشه آروم می مالم و میرم پایین تر، پشت زانوی ظریف، پاچه ها و پاهات . . . با پایان شوقم پاهاتو ماساژ میدم . . . لای انگشتا . . . – امیر – جانم شیوا –بعضی وقتا حس میکنم . . . حس میکنم دوسم نداری – ای جانم تو رو خدا این حرفا رو نزن، آخه چرا اینو میگی؟ (مکث)– نمیدونم (می خندم) – چرا می خندی؟ – هیچی، مهم نیس – نه باید بگی . . . – یاد اس ام اس هات افتادم، اول آشنایی مون.یادته وقتی می پرسیدم چرا فکر می کنی ما نمیتونیم باهم باشیم می گفتی نمیدونم. . . آخ که قربون این نمیدونم تو بشم . . .آخ که دردوبلات به جونم . . . روی پاهات میشینم ولمبه های کونت رو محکم می مالم. انقدر نرم هستند که انگار دارم ابر می شورم دو دستی از هم بازشون می کنم وتمام شیار بینشونو لیس می زنم. نوک زبونمو فشار میدم به سوراخت. باز ادامه میدم . . . میام بالاتر و موهای نازتو که پریشون شدن میریزم به پشتت. آخ که من عاشق این صحنه ام. روت دراز می کشم، طوریکه کیر سیخم رو درست می خوابونم چاک کونت و پاهام رو به پاهات گره میزنم و جفتشون می کنم.رو سینه میخوابم پشتت و صورت ماهتو می بوسم. دستای نازتو بالا گذاشتی اطراف سرت.منم دستای مردونم رو میبرم زیرت و محکم پستونای نازتو می گیرم و فشار میدم. آهی می کشی. . . – جونم شیوا، . . . شیوا – جانم امیر – امشب می خوام بهت ثابت کنم چقد دوستت دارم، تا خود صبح . . . انقدر می کنمت که نتونی راه بری – ولی من امشب خستم – فردا از شرکت برات مرخصی می گیریم، بمون راحت بخواب خونه. . . امشب باید همه ی افسردگی هامو ازم بگیری، باید همشو بریزم توی شکم تو. . . باید شیره ی جونمو بسپارم به نانازت. . . – امیر امشب خیلی داغی عزیزم . . . انگار یه پاره آتیشی . . . – محکم تر پستوناتو می مالم و کیر شقم رو لای کونت بالا پایین می برم. روغن زیتون باعث شده راحتتر روت لیز بخورم.گوشاتو می مکم، زبونمو می کنم توی گوشت . . . صورتتو لیس می زنم، کتفتو گاز گاز می گیرم. . . تو هم چشماتو بستی آروم ناله می کنی . . . پا میشم، کیرم کلی مایع ترشح کرده، قطرش بیشتر شده، تقریبا 4سانت و طولشم از 18گذشته . . . قرص واقعا کاری بود چه قرصی؟ می خواستم امشب بیشتر حال کنیم خوشگله . . . دوس داری اول کجات بزارم؟ – چرا انقدر امشب عجله داری، مگه نمیگی تا صبح باهام کار داری مو و م می فهمم دوس نداری بزارمت، می خوای بیشتر معاشقه کنیم. برناممو عوض می کنم.- برگرد شیوا خوشگلم رو تشک می چرخی، روت دراز می کشم، لب به لب، سینه به سینه، ناف به ناف . . . کیرم رو این بار میزارم چاک کس نازت. از بس نانازت داغو نرمه انگار گذاشتم روی پنبه صورتتو تند تند می لیسم، چشات، دماغت، لب و چونت . . . انگار یه گربه ی وحشی ام که تشنه ی تشنه داره شیر لیس می زنه، دستتو میاری پشتمو می مالی، پایان وزنم رو میزارم روی بدن ظریفت، پستونات زیر سینه ی سفتم مثل بادکنک پهن میشن نیم خیز پا میشم . . .حالا نوبت پستوناته. سینه می لیسم . . . متوجه دستت که داری باهاش کستو می مالی میشم، دستتو برمیدارم . . . آییی امیر بزار . . . گردنت رو میبوسم، صبر کن نازنازی من . . .صبرکن . . . می افتم به جون پستونات. مثل بچه ی شیرخوار، می مکمت، جونتو می مکم، نوک صورتی ممه هاتو با دندونم می کشم . . .آروم جیغ می کشی. . . ایی آ ی ی ی امیییر . . .نکن با اون یکی دستم سینه آزادت رو می مالم. انقدر باهاشون ور می رم تا مثل لبو سرخ میشن . . . میرم سراغ شکم باربی . . . نافتو زبون زدن چه حالی میده، چون قلقلکت میاد می پری با دستام روناتو می مالم، تو دیگه به خودت می پیچی، داغ داغی . . .خودم رو به نانازت میرسونم.پاهاتو جمع می کنی وسرم لای پاهات می مونه، با دست از هم بازشون می کنم، ترشحات کست طعم گس داره، ولی همشو می لیسم . . . برای من از عسل شیرین تره . . . با دو دست لبه های کستو از هم بازشون می کنم و دیواره ی داخلی شونو لیس می زنم، با دستات محکم سرم رو به خودت فشار می دی، چنگم می زنی، زبونم رو چند باز دور چوچولت دایره میزنم. . . نفست دیگه بالا نمیاد . . . جیغ کوچیکی میزنی و با یه نفس عمیق با فشار آبتو می ریزی رو صورت من. . . می لرزی، ریش پروفسریم خیس آبت میشه . . .کاملا شل هستی، روت دراز می کشم، بازم ازت لب می گیرم . . . بی حال هستی و من انگار دارم یه عروسک رو می بوسم، لباتو می مکم داخل دهنم، محکم سرت رو از طرفین می گیرم . . . مثل دیوونه ها لبای شیرنت رو می خورم . . . کیر داغ و لیزم رو به شکم نرمت فشار میدم، از هجان سکس چشام سرخ میشن . . . میشینم رو سینت – امییر . . . امیرجونم حالت خوبه . . . نفس نفس می خانمم و با چشمای خونی نگاهت می کنم . . . باز می پرسی – خوبی . . . خوبی گلم؟ – آره نازی خوبم . . . کمی آروم میشم. پستوناتو از دو طرف فشرده و کیرم رو به چاک سینت سر میدم، جلو عقب . . . اونقدر که چاک سینت سرخ میشه . . .بهت لبخند میزنم، تو هم خمار نگاهم می کنی . . . – شیوا – جونم عشقم – وقتش رسیده نه؟ – وقت چی؟ – ازت بچه می خوام، یه دختر خوشگل، ماندانا . . . آماده ای؟ – کاش بهم گفته بودی. . . ولی و لی باشه . . .حاضرم . . . – امشب باید تخمشو بکاریم توی شکم تو، امشب باید همه ی وجوم بریزم بهت . . . می خوام حاملت کنم، می خوام مادرت کنم، می خوام بشی مادر . . . – باشه . . . حاضرم، من مال توام امیرم . . .شیوا..از روی سینم پا میشی. به من نگاه می کنی و با دست کیرتو می مالی . . . می فهمم چی می خوای. رو زانو میشینم و از نوک آبدار کیرت یه بوس می گیرم و یه لیس کوچیک می زنمش. طعم ترش ترشحات کیرت . . . کم کم شروع می کنم به ساک زدن. همراه ساک به تو نگاه می کنم و تبسمی روی چهرم هست. تو با هر دو دست موهای پریشونم رو نوازش میدی. . . چند دقیقه ای برات کیرتو می خورم.- بسه شیوا . . بسه گلی . . .از تخت پایین میری و با یه طناب برمی گردی – امیرجون این دیگه چیه؟ – نترس . . . دستات بیار بالا تسلیم درخواستت میشم. دستام رو محکم گره میزنی. می خوابونی ام و پاهامم می بندی. – امیرحسین . . . امیر چرا پاهامو بستی؟ – عزیزم، ملوسم، میدونی راستش امشب تو حامله میشی ولی نه با آب من – منظورت چیه، چی میگی؟ با پارچه ای دهنم رو می بندی و پیشونیم رو می بوسی کم کم وحشت پایان وجودم رو میگیره. دیگه حتی نمیتونم ازت بپرسم داری چیکار می کنی. – یه دوست با مرام دارم، میگه عاشق تو شده ازم خواسته براش جورت کنم، چون خیلی عاشق مرامشم می خوام بچم از خون اون باشه . . . تقلا می کنم تا شاید طنابا بازشن. از شدت ترس می لرزم، صدای اعتراضم خفه شده. منو به پتوی دو نفره می پیچی و میری لباساتو می پوشی . . . انگار واقعا بی غیرت بودی خدای من، داره چه اتفاقی میوفتهمنو میزاری صندلی عقب ماشین و راه میوفتیم. از ترس می میرم . . .ماشین می ایسته. توی تاریکی هوا فقط میتونم بفهمم به یه باغ اومدیم، بیرون شهر. منو مثل جنازه کول می کنی و راه میوفتیم. نور مهتابی ماه کامل، روی برگ های زرد باغ منعکس میشه. تقریبا حالا اطراف رو میبینم. صدای خش خش برگ ها و قدم های تند تو . . . به یه کلبه می رسیم. همه چیز داغونه حتی درش. وسط اتاق چهارچوبی فلزی قرار داره . پتو رو برمیداری، خیلی سرده کلبه هیچ گرمایی نداره. اما بیشتر از سردی این تو هستی که منو می لرزونی یعنی واقعا داری. . . تا دست و دهنم رو باز می کنی مقاومت می کنم، – ولم کن عوضی آشغال . . . بی شعور، بی غیرت . . . ولی زورم به تو نمی رسه. منو کشون کشون به وسط کلبه میبری و دستام رو به چهارچوب می بندی. لبخندی بهم میزنی . تف می کنم توی صورتت، اول می خندی و بعد با یه کشیده ی آبدار به صورتم جواب میدی. . . دنیا سرم گیج میره و گوشم زنگ میزنه ، هق هق به گریه زاری می افتم. پاهامو از هم باز می کنی به زاویه های پایینی می بندی. از سرما می لرزم. میری بخاری هیزمی گوشه ی اتاق رو روشن می کنی. – شیوا ببین، ازت می خوام به تصمیم من احترام بزاری . . . وقتی داره تو رو می کنه تو فقط لذت ببر . . من راضی ام با اشک نگاهت می کنم.- اما امیرحسین مگه نگفته بودی عاشقمی . . مگه . . . پارچه رو باز به دهنم می بندی. – خب من باید برم. زود میاد نگران نباش خوب بلده چیکار کنه، قول گرفتم اذیتت نکنه . . . و جلوی چشمم از در میری بیرون. تقلا و تلاش برای رها شدن بی فایدست. آروم اشک میریزم و به روزای خوبی که باهات داشتم فکر می کنم . . . به یک ساعت پیش. خدای من یعنی دقیقا چه اتفاقی افتاده، یعنی واقعا . . . نه نمیتونم باور کنم. می لرزم، نمی دونم از سرما می لرزم یا ترس. بالاخره در چوبی کلبه باز میشه. سوز باد به تن لختم می خوره، یخ می زنم. . . با چشمای اشک آلود مردی رو می بینم که داره نزدیکم میشه. نور کم سوی فانوس آویزون از سقف و روشنی ماه تنها روشنایی اتاق هستند. مرد کاملا سیاه پوشیده و نقابی به صورتش زده، از ترس دلم بیقراره و ضربان قلبم رو تندتر از لحظه ها در سینه ام حس می کنم. دهنم بستست، نه میشه کمکی خواست، نه میشه فریادی زد، نه میشه التماسش کنم. جلو میاد و دستاشو میزاره روی پستونام و آروم فشار میده . . . یه جور خاصی پستونام رو به دهنش باد کش می کنه و می مکه، دوباره آزاد میکنه. با صدای ملچ ملوچ دهنش وقتی داره پستونامو می خوره مور مور میشم .چشامو می بندم و فقط اشک میریزم . . . کو عشق، کو وفاداری امیرحسین . . . خدایا چیکار کنم . . . دست مرد پایان تن لختم رو لمس میکنه. از من دور میشه، چشم باز می کنم، با دیدن شلاق دستش قلبم می ایسته . . . با پایان زورم تکاپو می کنم، اما بی فایدست. مرد سیاه پوش میره پشتم می ایسته و لمبه های کونم رو محکم می ماله و فشار میده . . . مور مور میشم، داره انگشتم می کنه ، انگشت کلفتش که توی سوراخم حلقه میزنه رو کاملا حس می کنم. محکم چندین بار سیلی میزنه به کپلام. تو عاشق این کار بودی، می گفتی مثل ژله به لرزه می افته و سرخ میشه . . . خیلی محکم تر از تو میزنه . . . صدای زوزه ی شلاق و . . . صدای فریادم توی گلوم خفه میشه . آخه به چه جرمی باید شلاقم بزنن . . . از عمق درد، سرما رو فراموش می کنم. دیگه واقعا از شدت فشار روحی و جسمی دارم از پا می افتم، تا حالا هیچوقت تا به این حد حس پوچی و شکست نداشتم. دستم از همه جا کوتاه و نا امید از همه چیز و همه کس. چندین بار شلاقم میزنه.پشتم، لمبه هام، پاهام . . . می ایسته. میشنوم که داره شلوارشو باز می کنه. از پشت وجود نحسش رو به تن زخمی و خون آلود من می چسبونه. گاز گازم میگیره و آلت زشتش رو به کونم می ماله. حسش می کنم، با پایان نفرتم. با دستاش پستونام رو محکم می گیره و منو به خودش فشار میده . . . ناگهان نفسم میره . . . کیر کلفت و سفتش رو می کنه توی سوراخ کونم، حس می کنم دارم می سوزم. الانه که از حال برم، وای. . . چه شب نحسی. مرد سیاهپوش تلمبه میزنه به کونم.به حدی محکم و سخت منو میکنه که اگه دستام بسته نبود و منو محکم بغل نگرفته بود چند قدمی پرت میشدم. گریه زاری گریه زاری گریه زاری . . .این تنها کاریه که از دستم برمیاد. صدای برخورد بدن کثیفش به لمبه هام توی کلبه ی سوت و کور می پیچه. کوپ کوپ شالاپ کوپ شالاپ . . . امیرحسین منو در اختیار مردی گذاشته که نمی شناسمش، مردی که مثل وحشی ها داره پایان عقده هاشو روی من خالی میکنه. از شدت ترس،سرما و افسردگی هیچ لذتی حس نمی کنم. مثل یه تیکه گوشتم که در اختیار هوس یک مرد ناشناسم. مدتی طول میکشه تا از کردن کونم دست برداره.بند پاهامو باز میکنه. به حدی بی حال هستم که نمیتونم تکونشون بدم. میاد جلوی من می ایسته و پاهامو بالا میاره و خودش لای دوپام قرار میگره. کیر کثیفش که خون گرم و تازه ی کونم هنوز روشه رو می ماله به کسم. به حدی گریه زاری کردم که چشمام می سوزه.نمی تونم دقیق چشماشو ببینم.در یک آن با فشار، کیر داغ و حجیمش رو میکنه توی کسم. خدا میدونه اگه دهنم باز بود چه جیغی می کشیدم. بی امان تلمبه میزنه. . . شاپ شاپ کوپ کلوب شاپ کلوب . . . با هر بار که میکنه توی کسم بالا پرت می شم. کاملا از پا افتاده ام، دیگه برام مهم نیست که چه اتفاقی داره میوفته . . . محکم بغلم می کنه و میلرزه . . . کیرش رو با پایان زورش تا ته فشار میده. داغی آبشو که توی رحم من خالی میشه کاملا حس می کنم.چند لحظه ای بغلم می کنه و فشار میده . . . انگار می خواد تا آخرین قطره ی منی کثیفش رو توی وجودم خالی کنه. ازم جدا میشه و میره پشت سرم. آش ولاشم، انگار یه مرده ی متحرک و کالبد بی روحم. مرد سیاهپوش شلوارشو تن می کنه. . . دیگه نمیتونم چشمام رو باز نگه دارم . روحم و جسمم هردو شکسته و نزار . . . حتی نمیتونم فکر کنم. صدای چوب ها که توی بخاری هیزمی میسوزن انگار منو صدا میزنه . . . شیوا، شیوا . . .چشمم رو به زحمت باز میکنم . مرد سیاهپوش جلوی من ایستاده ، صدام میکنه، چه صدای آشنایی . . . نقابش رو درمیاره . . . باورم نمیشه، باورم نمیشه . . . امیرحسین تو . . . – خوشگلکم خوبی؟ . . . شیوا، شیوا . . . . . . چشم باز می کنم و سقف روشن اتاق خونمون رو میبنم. چشام سیاهی میره، هوا روشن شده و من روی تخت اتاقمون خوابیدم. دو پتو روی من کشیده شده، و حس میکنم پشتم چیزی بستن. می خوام حرکت کنم که پایان بدنم درد میگره . . . آیییی با صدای فریادم میای اتاقم – شیوا، عسلم . . . بیدار شدی نمیتونم حرفی بزنم، یعنی نمی خوام. یه لیوان شیر عسل داغ دستت داری، کنارم میشینی روی تخت. لیوان رو به لبم میرسونی. – بخور عزیزم . . . باید زود خوب بشی سرم رو به طرف پنجره برمی گردونم. – آها پس با من قهری . . . خانومی شرمنده، فقط می خواستم یه تجربه متفاوت داشته باشیم. شیوا . . . شیوا دیشب واقعا باور کردی من تو رو میدم دست یه مرد دیگه؟ . . . هق هق گریه زاری ام بلند میشه، سرم رو به سینت میگیری و نوازشم می کنی – آخی عزیزم، ببخشم، خدا منو نبخشه . . . جونمی شیوا . . . تو رو خدا گریه زاری نکن دلم کباب میشه. . . (با هق هق گریه زاری )– خی ی لی خیلی بیشعوری امیرحسین . . .دیشب داشتم می مردم.. . خیلی بی رحمی – آی جونم آی جونم . . . شرمنده به خدا، عزیزم اگه منو نبخشی میزارم میرم گم وگور میشم . . . همین طور که نوازشم می کنی تو هم به گریه زاری می افتی. – شیوا من تو رو با یه دنیا عوض نمی کنم، تو نفسمی، عشقمی . . . خواهش میکنم گریه زاری نکن، طاقتشو ندارم . . . – چطور دیشب داشتی – به خدا نمیدونم چی بگم فکر میکردم تو هم خوشت میاد – خوشم میاد فکر کنم شوهرم، کسی که میگه عاشقمه منو بده به غریبه، خوشم میاد شکنجم کنی . . . .- شیوا اگه منو نبخشی به خدا دق می کنم .. . هق هق گریه زاری هات بلند تر میشه و سرم رو به سینت فشار میدی، موهامو میبوسی . . . دلم از صدای هق هق گریه زاری و التماست می لرزه، انگار میتونم عشق رو، علاقه ای که به من داری رو حس کنم. سرم رو از سینت برمیدارم. نگاهامون بهم گره می خوره. یه عالمه حرف توی نگاهمون هست . . . آروم لبم رو میبوسی، منم جواب میدم. – بخشیدی . . . – مگه میتونم نبخشم . . . ولی قول بده دیگه ازین کارا نکونی، من طاقت اینو ندارم – چشم عسلم، (با اشک می خندی) – قول میدم وقتی می خوام برای میترا و تارا حاملت کنم رمانتیک باشه (منم می خندم) – فکر کنم این دختری که توی شکمم کاشتی جنایت کار از آب دربیاد . . . هر دو می خندیم. برای چند لحظه هیچ دردی حس نمی کنم. یک جرعه شیر عسل داغ به لبم میرسونی . . .نوشته shiva_A
0 views
Date: November 25, 2018