شب حساس

0 views
0%

سلام من حميدرضا هستم بيست و يك سالمه و يك دختر خاله دارم به اسم زهرا كه دوسال از من بزركتره. خاطره اي كه ميخوام براتون تعريف كنم مال نه سال بيش هستش اون موقع من دوازده سالم بود و زهرا جونم جهارده سالش بود من تازه از سكس يه چيزايي حاليم ميشد و خيلي دوست داشتم با كسي حال كنم و كسي جز زهرا به فكرم نرسيد من كلا آدم خجالتي بودم وجرات اينكه به زهرا بيشنهاد سكس رو بدم نداشتم براي همين فكر كردم راهي نمونده جز اينكه شب وقتي خوابه برم سراغش اما فرصتش بدست نميومد براي اينكه هروقت با خانواده ميومدن كه شلوغ بود و نميشد كاريش كرد هروقتم تنها ميومد كه شب نميموند و تا شامو ميخورد باباش ميومد دنبالش وميبردش آخه باباش آدم حزب الهي بود و ميكفت خوب نيست شب تنهايي خونه فاميل بموني. منم ديكه قيدشو زدم و بيخيالش شدم تا اينكه يه روز كه خونه داییم بودم نزديكاي شب بود كه پدرم زنك زد خونه داییم و كفت شب نمياي خونه منم ميخواستم بكم نه نميام كه پدرم كفت زهرا هم اينجاست و ميخواد باهات حرف بزنه كوشي رو كه زهرا كرفت كفت بيا اينجا من حوصلم سر ميره، من كفتم مكه بعد از شام نميري خونتون كه كفت نه مامانمو راضي كردم امشبو اينجا بمونم منم كفتم بس الا ن ميام و با سرعت خودمو رسوندم خونمون.شامو كه خورديم ازش برسيدم بابات جطور قبول كرد كه كفت پدرم امروز براي يه كاري رفته تهران و فردا بعد از ظهر برميكرده با اين حرف يه لحظه به فكرم رسيد امشب بهترين فرصته كه نقشمو عملي كنم بعد از شام يه دو ساعتي مار و بله بازي كرديم كه مادرم كفت بريم بخوابيم. مادرم سه تا جا انداخته بود برادرم كه اون موقع شش سالش بود وسط خوابيده بود و من هم يه طرفش و زهرام اونطرفش. جراغها كه خاموش شد من همش تو فكر نقشم بودم و خوابم نميبرد يه دو ساعتي رد شد فهميدم همه خوابند براي احتياط دو سه بار زهراو صداش كردم مطمئن شدم خوابه بعد يواش بلند شدم ديدم زهرا روش به طرف منه و بشتش اونطرف، منم رفتم و با فاصله كم بشت سرش خوابيدم خيلي ترسيده بودم آروم دستمو رو باسنش كذاشتم خيلي نرم بود يكم كه دستمو رو باسنش كشيدم جراتم بيشتر شد و خودمو بهش جسبوندم،حالا كيرم كه بزرك شده بود درست وسط باهاش بود بعد رفتم سراغ سينه هاش كه تازه در اومده بود از رو مانتو دستمو كذاشتم رو سينش ديدم اينجوري حال نميده با هزار زحمت دوتا از دكمه هاشو باز كردم زير مانتو هيجي نبوشيده بود و سينه هاش كاملا لخت بود نفسم بند اومده بود دستمو كذاشتم رو سينش قلبم تند تند ميزد بعد رفتم سراغ شلوارش يه شلوار كشي بوشيده بود آروم آروم شلوارشو كشيدم بايين كه ديدم يه تكون خورد حالا مطمئن بودم كه اون بيداره با خودم كفتم حالا كه تا اينجاشو اومدي بس تا آخرشو برو.يه دستمو از زير انداختم دور كمرش كه نتونه تكون بخوره بعد رفتم سراغ شورتش كه رفته بود لاي قمبلش.شورتشو يواش يواش كشيدم بايين بعد يه باشو دادم بالا و كيرمو دادم لاي باهاش خيلي داغ بود كيرم داشت آتيش ميكرفت كه ديكه كفتم كارو تموم كنم كيرمو از لاباش در اوردم و يه توف زدم سر كيرم و باهاي زهراو باز كردم سر كيرمو كذاشتم دم سوراخ كونش ،با دست كيرمو فشار دادم تو كه يهو يه آه كرد و باهاشو جمع كرد فهميدم دردش اومده يكم صبر كردم بعد دوباره فشار دادم كه كيرم تا بيخ رفت تو كه ديدم يه باشو رو زمين هي بالا بايين ميكشه انكار خيلي دردش اومده بود يه جندبار كه عقب جلو كردم يهو حس كردم بيحال شدم وشاشم مياد زود كيرمو در اوردمو شلوارمو كشيدم بالا و دويدم طرف دستشويي، همين كه شاشيدم كيرم سوزش شديدي بيدا كرد و يه مايع جسبناكي ازش اومد بيرون، وقتي بركشتم ديدم زهرا خودش شلوار و شرتشو كشيده بالا منم ديدم ساعت جهار صبحه رفتم سر جام و خوابيدم، بعدا فهميدم كه اون مايع جسبناك مني بوده.هنوز بعد نه سال هروقت زهرا رو ميبينم كمي حس خجالت ميكنم.نوشته‌ حمیدرضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *