سلام دوستان… یه خاطره ای و میخوام براتون تعریف کنم نمیدونم اسمشو چی میزارید ولی خوب ممنون میشم که وقت تونو صرف نوشته منم بکنید …خودم و معرفی میکنم سالار هستم 27 سالمه .همه بهم میگن به قیافت میخوره پسر شیطون و شری باشی…بگذریم…من یه روز در میون با ماشین میرم تو خیابونا یه چند ساعتی دور میزنماونشب شب جمعه بود و کلی خیابونا شلوغ بودن …ما توی شهرمون یه جایی رو داریم که بیشتر این ماشین بازا میان میرن اونجامن که ماشین باز نبودم ولی خوب دیگه رفتم اونجا یه چرخی زدم یه خورده وایسادم و ماشینارو نگاه کردم … یه نیم ساعتی از موندنم تو اونجا گذشت و متوجه شدم که یه دختر تنهایی خیلی نگاه میکنه بهم و همش منو زیر نظر دارهماشینش یه پراید نوک مدادی بود خودشم تنها بود …وایساده بود اونجا و بقیه رو نگاه میکرد و منم زیر نظر داشتمن کلا یه پسر سر و زبون داری هستماصلا جلو دخترا کم نمیارم و اصلا هم خجالتی نیستمدیگه وقتی دیدم خیلی زوم کرده رو من با ماشین رفتم سمتشو اونجا پارک کردمماشین و خاموش کردم … دیدم خیلی دوباره نگاه میکنه …از ماشینم پیاده شدم و رفتم سمت ماشینشو بهش گفتم افتخار میدید تا باهم یه دوری بزنیم ؟ وایساد خندیدن گفت میخوایی منو بدزدی ؟؟ بهش گفتم نه میخوام بخورمت ماشینشو همون جا که بود پارک کرد و باهم رفتیم سوار ماشین من شدیمخلاصه از اونجا دور شدیم و رفتیم یه پارک خلوت که معروف به پارک …… دیگه وقتی از ماشین پیاده شدیم رفتیم روی صندلی نشستیم و سر صحبت و من باز کردم … خودمو معرفی کردم . اونم خودشو معرفی کرداسمش سپیده بود …. 22 ساله…. درسشم تموم شده بود .خلاصه دوستیه منو سپیده از اونشب شروع شد … کلا دختر کم حرفی بود و بیشتر فقط گوش میکرد …وقتی هم میخندید چهره ی مظلوم و با نمکی رو صورتش نمایان میشد ….تقریبا یه 1 ساعتی اونجا بودیم و بعد دیگه گفت باید بریم چون اگه دیر برم خونه خانوادم بهم گیر میدن … دیگه بردم رسوندمش جای اولمون و اون رفت منم رفتم خونه …ساعت 9 بود رسیدم خونه و لباسامو درآوردم و رفتم یه دوشی گرفتموقتی دراومدم از حموم گوشیمو نگاه کردم دیدم 3 بار زنگ زده بوددیگه خودم و خشک کردم و داشتم لباسامو تنم میکردم دیدم گوشیم داره زنگ میخوره … سریع رفتم تو اتاقم دیدم شماره سپیدهگوشی و برداشتم و بعد از سلام و احوال پرسی بهم گفت تو که زنگ نمیزنی مجبور شدم من زنگ بزنم دیگه واسش توضیح دادم که حموم بودم .یه ربع باهم صحبت کردیم و مامانش صداش کرد و مجبور شد قطع کنهدیگه اس ام اس داد که نمیتونم صحبت کنم پدرم اومده خونه و بیا اس ام اس بدیمخلاصه زیاد سرتونو درد نیارم … یه 6 ماهی از رابطمون گذشت و خیلی باهم راحت شده بودیم … در هفته 2.3 باری باهم میرفتیم بیرون .12 ساعتم باهم بودیم …باهم دیگه حس آرامش میکردیم و از هم دیگه کاملا راضی بودیم تو این 6 ماه از همه جا صحبت کردیم … از خونواده هامون تا سکس و …یه شب نظرشو درباره سکس ازش پرسیدم که دیدم اصلا بدش نمیاد ووقتی هم راجبعه سکس باهم صحبت میکردیم صداش میلرزید …خودش که با زبون خودش گفت خوشم میاد ولی نمیتونیم باهم سکس کنیمقیافش اونجوری نبود که بخواد خیلی خیلی خوشگل باشه .. ولی بدم نبودسبزه بود و چشم و ابروهای مشکی داشتوقتی هم میومد بیرون آرایش ملایمی میکرد که واقعا بهش میومد و منم کلی ازش تعریف میکردم …ولی افسوس که راضی نبود کاری کنیم … منم دیگه نمیدونستم چیکار کنم که راضی بشهتا این که یه شب بهش زنگ زدم و یه 12ساعتی باهم حرف زدیماز پشت تلفن انقدر داغش کردم که یه آه تقریبا بلندی کشید و گوشیو قطع کرداولش خیلی تعجب کردم که چرا اینجوری کرد … چند بار دیگه بهش زنگ زدم ولی جواب نداد … تا اینکه بعد از 10 دقیقه خودش زنگ زد و گفت که خیلی حال داد ارضا شدممنم چون تونسته بودم ارضاش کنم حس خوبی داشتم …تا اینکه یه بار باهم قرار گذاشتیم و رفتیم بیرون .. که خودش گفت اونشب واقعا بهم حال داد تشکر کرد و گفت ایشاا… بتونم جبران کنمدوباره من باهاش درمورد سکس بحث کردم و که آره خیلی خوبه اگه یه بار امتحان کنی ضرر نمیکنی و از این جور حرفا ….کم کم داشتم راضیش میکردم …که یه شب زنگ زد و گفت موافقی بیایی خونمون ؟ من اول فکر کردم داره شوخی میکنه بهش گفتم مگه میشه ؟ گفت آره پدر مادرم از سر شب رفتن خونه خالم ( شهرستان ) منم خیلی خوشحال شدم و سریع حاضر شدم که برم خونشون مادر و پدرم خوابیده بودن . منم یه جوری رفتم از خونه بیرون که اصلا متوجه نشده بودن .ساعت 1 شب بود که با ماشینش اومد دنبالم و زنگ زد گفت سریع بیا پاییندیگه منم هول هولکی رفتم پایین و سوار ماشین شدم .. اصلا باورم نمیشد که میخوام برم خونشون … یه نیم ساعتی تو راه بودیمتا اینکه رسیدیم دم در خونشون بهم گفت تو تو ماشین باش تا من در و باز کنم بعدا بیا داخل … در و باز کرد و منم سریع رفتم داخل که کسی نبینه مارودیگه رفتیم داخل خونشون و گفت آروم اینجا همسایه هامون یه خورده فضولنرفتم نشستم رو مبل اونم رفت تو آشپزخونه برام چای آورد و اومد نشست پیشم و باهم چای خوردیم … وایسادیم یه خورده باهم حرف زدنو بعدش گفت وقت واسه حرف زدن زیاده دستمو گرفت و رفتیم داخل اتاق خوابش نشستیم رو تخت و تو چشمام زل زد و گفت سالار خیلی دوست دارم منم تا خواستم بیام بهش بگم منم دوست دارم دیدم لبشو گذاشت رو لبمنــمــیدونم چه جوری بود ولی خیلی ماهرانه لب میگرفتواقعا لذت داشت … چشمامونو بسته بودیمو فقط لبای هم دیگرو میخوردیمتو اون لحظه دیگه هیچی برام مهم نبود و محکم گرفته بودمش تو بغلمو حسابی بدنش و با دستام لمس میکردم … دیگه آه و اوه سپیده بلند شد ولی خیلی کم2تامون واقعا داشتیم لذت میبردیم از هم دیگه …لباسمو در آوردم و بازم دوباره لب گرفتیم و دست کشید رو سینه هامو بعد لبشو از لبم جدا کرد رفت سراغ سینه هام و وایساد سینه هامو خوردن خیلی حال میداددلم میخواست داد بزنم تو کاراش یه جوری رفتار میکرد که بعید میدونم یه خانم شوهر دار بتونه این کارارو انجام بدهبهش گفتم بسه بیا کیرمو بکن تو دهنت . اولش گفت نه بدم میاد حالم بد میشهدیگه انقدر بهش اصرار کردم تا قبول کردشلوارمو از پام کشید پایین و وایساد برام ساک زدن … اونشب هیچ برقی روشن نبود و داشتیم تو تاریکی باهم سکس میکردیم … خیلی لذت داشتوقتی کیرمو میکرد تو دهنش هی اوم اوم میکرد منم بیشتر حشری میکرددیگه گفت خسته شدم بهش گفتم خوب حالا نوبت منه که مال تورو بخورمگفت اصــلا خوشم نمیاد هر کاری کردم نشد که نشدشلوارشو کشیدم پایین اولش نمیذاشت دیگه کم کم راضی شد و خودشم کمک کرد شلوارشو از پاش درآوردم و زیرش یه شرت مشکی بود یه کون کاملا برجسته ای هم داشت یه خورده کونشو لیس زدم دیدم انگار خوشش میاد کم کم کیرمو گذاشتم دم کونش دیدم نمیشه اینجوری اونجا هم چیزی نبود که بمالم تو سوراخش که نرم شه … دیگه یه انگشتمو کردم تو دهنمو خیسش کردم بعد کم کم کردم تو سوراخش اولش اصلا نمیرفت تو وایساد التماس کردن که سالار نمیشه بیا بیخیال شیمولی من قبول نکردم و یهو انگشتمو کردم تو کونش که یه آهی کشید و کم کم انگشتمو عقب جلو میکردم اونم فقط آه و ناله میکرد … تا اینکه خواستم کیرمو بکنم تو کونش که دیدم بازم راه نمیده سر کیرم خیلی بزرگ بود نمیرفت داخلمجبور شدم بلندش کنم و جوری که انگار نشسته رو صندلی نشست رو کیرمآروم آروم خودش با دستش کمک کرد که کیرم بره توکیرم رفته بود داخل کونش ولی خیلی دردش گرفته بود و فقط چشماشو بسته بود و هی آه میکشید و هی میگفت بسه کیرم کامل رفته بود داخل کونشو خودش بالا پایین میشد 2تامون صدامون رفته بود بالا ولی چون خونشون آپارتمانی بود نمیشد زیاد سر و صدا کرد یه یه ربعی همین جوری بالا پایین میشد رو کیرم و دیگه کم کم داشت آبم میومد که بهش گفتم برام ساک بزن اونم وایساد ساک زدن آبم اومد و سریع سرشو بلند کرد و آبم ریخت رو شکم خودم … پاشد برام دستمال کاغذی آورد و سر کیرمو با رو شکممو پاک کردم . یه نگاه به ساعت گوشیم انداختم و دیدم ساعت 4 صبحبهش گفتم من دیگه کم کم برم گفت نه یه خورده دیگه بمون بعد میری لباسامونو تنمون کردیمو دوباره از هم لب گرفتیم .( این مطلب و یادم رفت که خدمتتون عرض کنم که سپیده از نظر اندامی اندام قشنگ و تو پری داشت ولی سینه های زیاد جالبی نداشت بخاطر همین من از خوردن سینه صرف نظر کردم )))))) . اونشب منو رسوند و منم بدون اینکه خانوادم متوجه بشن رفتم تو خونه و انقدر دیگه خسته بودم که سریع رفتم خوابیدم .از اون شب به یاد موندنی به بعد دیگه هیج وقت ما با هم سکس نکردیمرابطمون 1 سال و 3 ماه طول کشید و تا این که یه روز اومد دم خونمونو به گوشیم زنگ زد گفت بیا پایین کارت دارم . رفتم پایین دیدم از ماشینش پیاده شده و با چهره ی خیلی غمگین و ناراحت کننده ای اومد طرفم و سلام کرد و یه پاکت نامه ای و بهم دادو هرچی بهش گفتم چی شده ؟ گفت همه چی تو اون نامه نوشته شده …وقتی خواست بره سوار ماشینش بشه یه نگاه پر از معنی بهم کرد و رفت ..با عجله رفتم بالا نامه رو باز کردم دیدم ..با دست خط خیلی قشنگی برام نوشته ســالار جان امیدوارم وقتی این نامه رو میخونی از من دلخور نشی من اون شب که دیدمت خیلی ازت خوشم اومده بود . تو چهره ات یه غرور خاصی بود که من دوست داشتم . اونشب خیلی دلم میخواست بیام پیشت و باهم آشنا بشیم ولی روم نمیشد . من از سکسی که اونشب باهم کردیم خیلی راضی بودم دلم نمیخواست از پیشم بری .تو این یک سال و 3 ماهی که خیلی زود گذشت عشق واقعی و فهمیدم … من تا یک هفته دیگه از این شهر میرم ( با خانوادم ) ولی نمیدونم بعد از من با کی آشنا میشی و کی و توی قلبت راه میدی .. ولی ازت خواهش میکنم کارایی وکه منو تو باهم انجام دادیم و هیچوقت واسه کس دیگه ای انجام نده ..من با پایان وجود عاشقت بودم ولی هیچوقت بهت نگفتم …. فقط بهت گفتم دوست دارماون خاطره هایی و که باهم داشتیم و قول بده نه تو فراموش کنی نه منتو اولین و آخرین کسی بودی که وارد قلب من شدی و عشق و بهم نشون دادیاگرم ازدواج کنم مطمئن باش که هیچوقت به اون اندازه که عاشق تو بودم عاشق مردم نمیشم …امیدوارم هرجا که هستی خوش باشی . ببخشید که اینجوری ازت جدا شدمعاشقت هستم و عاشقت میمونم * خیلی دوست دارم سپیده بعد از این نامه هرچی زنگ زدم به گوشیش خاموش بودنمیتونستمم برم دم خونشونقصه ی منو سپیده هم تموم شد .بابت اینکه چشمای گلتونو خسته کردید برای داستان من یه دنیا تشکر میکنماین داستان کاملا واقعی بود و هیچ دروغی یا تخیلی در کار نبود …موفق باشیدسالار
0 views
Date: November 25, 2018