شب زفاف پریچهر

0 views
0%

دوست ندارم تو این داستان خیلی وارد جزئیات تموم شدن رابطه ام با بهرامِ توی داستان قبلیم شب پریچهر و آقای دکتر بشم اما برای مبهم نبودن ماجرا در همین حد میگم که یکی از پرستارای بیمارستان که عاشق بهرام بود تهدیدش کرد که ارتباطش با منو به بیمارستان میکشونه و همه جا پر می کنه که بهرام با یکی از بیماراش که نسبت به بهرام کم سن و ساله رو هم ریخته. از طرفی هم منو تهدید کرد که پدر و مامانمو در جریان میذاره. نه من نه بهرام دلمون نمیخواست کار به این جا بکشه. هر دو می دونستیم که بهرام از من سواستفاده نکرده اما تا میومدیم این مسئله رو ثابت کنیم هم حیثیت بهرام تو محیط کارش میرفت هم پدر و مادر من نابود میشدن. به خاطر به هم خوردن نامزدیم با سینا و مشکلات روحی بعدش و خودکشیم میدونستم که پدر و مادرم دیگه طاقت این یکی رو ندارن. دیگه حتما پدرم سکته میکرد اگر میفهمید دختر یکی یه دونه اش کسی رو دوست داره که فقط 10 سال از باباش جوونتره. از طرفی به هیچ وجه دلم نمیخواست به خاطر من موقعیت بهرام خراب بشه. گرچه بهرام اونقدر برش داشت که اون پرستار رو سر جاش بشونه اما مطمئن نبودیم که زهرشو به من نریزه. بعد از حدود یک سال، رابطه منو بهرام تموم شد. اما با آرامش نه با غصه و ناراحتی. توی اون مدت منم دیگه خیلی آروم شده بودم و پذیرفته بودم که من و بهرام نمیتونیم برای همیشه به اون شکل کنار هم بمونیم. بهرام هم حسابی روی ذهن من کار کرده بود. ازم قول گرفت که یه زندگی تازه رو شروع کنم و هر وقت به مشکلی برخوردم روی کمکش و هم فکریش حساب کنم.مشکلات روحیم باعث شده بود لیسانسم 6 سال طول بکشه. بالاخره تو 25 سالگی فارغ التحصیل شدم. با تموم شدن درسم روحیه ام خیلی بهتر شد. بالاخره تونسته بودم تو اون چند سال غیر از غصه خوردن یه کار مفید انجام بدم.اون روز غروب وقتی پدرم شروع کرد به تعریف کردن از فرهاد، رنگ نگاه مادرم به وضوح عوض شد. میشد خوشحالی رو توی پایان خطوط صورتش دید. اما توی دل من هیچی تکون نخورد. خیلی خونسرد خیره شده بودم به لبای پدر و سکوت کرده بودم.فرهاد پسر یکی یه دونه یکی از دوستای پدر بود. پنج سال ازم بزرگتر بود و فوق لیسانس عمران داشت. با چند تا از دوستاش شراکتی یه شرکت ساختمانی زده بودن. قد بلند بود و چهره مردونش به دل مینشست. اما نه به دل منی که همه فکر و ذکرم اون روزا سینا بود. بارها تو مهمونیای خانوادگی دیده بودمش. دختر یکی دیگه از دوستای پدر که همسن و سال بودیم از فرهاد خوشش میومد. یه بار وقتی بهم گفت وای پری ببین ته ریش که میذاره چقدر ماه میشه زدم تو سرش و گفتم خاک بر سرت سحر تو به این صورت هپلی میگی ماه؟ همون موقع فرهاد که حس کرد داریم پشت سرش نخود میخوریم نگاهش میخکوب شد رومون و ما هم هر هرِ خندمونو جمع کردیم. اون روزا فکرشم نمیکردم چند سال بعد یه روز همین صورتِ از نظر من هپلی بیاد خواستگاریم.نمیخواستمش. با همه وجودم مطمئن بودم که نمیخوامش. اما هیچ دلیلی هم برای مخالفت نداشتم. چه بهانه ای باید میاوردم؟ این که نسبت به همه چیز زندگی یه جورایی بی تفاوت شدم و سکوت و آرامشم به خاطر خوب بودن حالم نیست؟ پدر و مادر بسشون بود هر چی از دست من کشیده بودن. هر موقع به رد تیغ روی مچ چپم نگاه میکردم از این همه عذابی که بهشون داده بودم حالم بد میشد. همیشه دلم میخواست با عشق ازدواج کنم اما چی به سر عشق من و سینا اومد؟ با خودم فکر کردم هر چی آدمای اطرافمو کمتر دوست داشته باشم کمتر نگرانشون میشم و کمتر به خاطر از دست دادنشون عذاب میکشم. فرهاد شاید از این بابت میتونست گزینه خوبی باشه.وقتی برای اولین بار رو به روی هم نشستیم که در مورد زندگیمون حرف بزنیم پیش از این که اون شروع کنه مچ چپمو گرفتم جلوی صورتش و گفتم اینو خوب ببین و بعد تصمیم بگیر تو چشمام زل زد و گفت اگه دیر نجنبیده بودم الان ردش روی مچت نبود. ولی دیگه نمیخوام دیر کنمزل زدم تو چشماش و با بیرحمی گفتم حاضری با کسی زندگی کنی که عاشقت نیست؟ کسی که رد عشق اولش همیشه روی مچ دست چپش هست؟ ردی که هیچ وقت نمیتونی پاکش کنی؟یه نفس عمیق کشید و بعد نفسشو با صدا بیرون داد و گفت پری من از مشکلاتت خبر دارم. غریبه که نیستیم. همه فکرامو کردم که حالا اینجام. برام آسون نیست گفتنش ولی میدونم عشق اول یه چیز دیگه است. می دونم ردشو از روی مچت نمیشه پاک کرد اما مطمئنم که میتونم کم کم از دلت پاکش کنم. از نظر من عشق فقط عشق قبل از ازدواج نیست. بعد از ازدواج هم میشه عاشق شد. اونقدر عاشقت هستم که بتونم عاشقت کنمخیلی با اطمینان حرف میزد اما نمیدونم چم شده بود. دق و دلیه چیو داشتم سر فرهاد خالی میکردم؟ با این حال ترجیح میدادم باهاش روراست باشم. باید میدونست تو دل من چه خبره تا بتونه درست تصمیم بگیره. شوخی نبود. اگر به خوشبختی خودم فکر نمیکردم باید به خوشبختی اون فکر میکردم. باید میدونست که هیچ احساسی نسبت بهش ندارم. ولی فرهاد تصمیمشو گرفته بود.دوران نامزدی خیلی کوتاهی داشتیم. درواقع حس و حال نامزد بازی و ناز و عشوه های خرکی رو نداشتم. فرهاد اما با صبوری اخلاق سرد و گند منو تحمل میکرد و حرفی نمیزد. خودمو مقصر نمیدونستم و کمترین عذاب وجدانی هم نداشتم چون از روز اول عین واقعیت رو بهش گفته بودم و خودش انتخاب کرده بود.خرید عروسی رو کلا کنسل کردم. متنفر بودم از این که با پسر مردم راه بیفتم تو کوچه خیابون و شورت و سوتین بخرم. وقتی فرهاد اعتراض کرد با عصبانیت گفتم تو خونه پدرم لخت نبودم خودم همه چی دارم و اون بازم با صبوری سکوت کرد. فقط حلقه و آینه شمعدون خریدیم. اونا رو هم فرهاد انتخاب کرد. برای من فرقی نمیکرد حلقه ام نگین داشته باشه یا نه.توی اتاق پروِ لباس عروس، توی آینه قدی یه جفت چشم سرد و غمگین بهم زل زده بود. از خودم پرسیدم پری این واقعا تویی؟ این چشما چشمای توئه؟ کجاست اون هم شر و شور و شیطنت؟ چی به سرت اومده پری؟ حس میکردم لباس عروس به تنم زار میزنه. حس میکردم شکل مترسک سر جالیز شدم که به زور این لباسو تنش کردن. وقتی صدای فرهاد از پشت در اتاق پرو اومد به خودم گفتم آخه این بنده خدا چه گناهی کرده که حالا رسیده به تو؟ فرهاد باید تقاص عشق از دست رفته تو رو پس بده؟ مگه اون باعث شد تو عشقتو از دست بدی؟ باز پریِ تو آینه بُراغ شد که همینه که هست دعوتنامه نداده بودم براش که بیاد خواستگاریمدر اتاق پرو رو باز کردم. چشماش برق میزد. چند قدم رفت عقب و در حالی که لبخندش هی گنده تر میشد گفت چقدر بهت میاد. درست شدی عین پریای تو قصه ها. ماه شدی خانومم فکر میکردم مشاعرشو از دست داده. به نظرم لباس به تنم زار میزد اما فرهاد چیز دیگه ای میگفتوقتی توی آینه آرایشگاه به خودم خیره شدم ناخودآگاه لبخند اومد رو لبم. فکرشم نمیکردم انقدر خوشگل بشم. موهامو به خواست خودم فرحی درست کرده بودن. تاجم به جای تاجای جدید ژله ایِ شلوغ که از هر طرفش یه شاخک با ده تا منگوله زده بود بیرون، یه تاج بلند بود مدل تاج ملکه ها با سنگای درشت و براق که به خاطرش کل خیابون برلن رو زیر و رو کرده بودم. به جای آرایش جیغ و خلیجی که اون سالها تازه مد شده بود آرایشم خیلی ملایم بود. خط چشم مشکی با سایه ملایم سرمه ای چشمامو پر رنگ تر و شیطون تر از همیشه کرده بود. نذاشتم مژه مصنوعی بچسبونن به پلکم. مژه های خودم به قدر کافی بلند بود. لبام با رژ صورتی کم رنگ و براق برجسته تر شده بود. لباسم بالاش دکولته بود. تا روی باسن تنگ تنگ بود و دامنش برعکس لباس عروسای پف پفی و کیکی که عروس توشون گم میشه مدل ماهی بود که با یه دنباله خیلی بلند کشیده میشد روی زمین. توی آرایشگاه وقتی عروسای دیگه منو دیدن دهنشون باز مونده بود. شکل و شمایل یکی از یکی جادوگری تر شده بود. با اون لباسای پف پفی مدل عهد رونسانس به نظرم شبیه خواهرای سیندرلا شده بودن.وقتی فرهاد اومد تو سالن خشکش زد. منم ته دلم حال کرده بودم از شوکه شدنش. حسم نشون میداد که هنوز یه نمه حس در من وجود داره. هنوز یه چیزایی هست که دلمو بلرزونه. با غرور سرمو گرفتم بالا و رفتم سمتش. چشم ازم برنمیداشت. یه چرخ زدم و دستامو دراز کردم سمتش. بغلم کرد و آروم برای چند ثانیه پیشونیمو بوسید. اولین بوسه بین ما. لباش داغ و نرم بود. خیلی حس خوبی بهم داد. پیش از این که دسته گلم بینمون له بشه از هم جدا شدیم.وقتی نشستیم تو ماشین یه لحظه هم صبر نکرد و گفت وای پری این عروسا که یکی یکی میومدن بیرون داشتم سکته میکردم مبادا تو رو هم این شکلی کرده باشن. اینا عروس بودن یا گودزیلا؟ انقدر تند تند حرف زد انگار اگه حرفشو نمیزد خفه میشد، بعد هم بلند و از ته دل زد زیر خنده.منم از حالتش خنده ام گرفت. دست چپمو گرفت و بوسید. دومین بوسه. بعد دستمو گذاشت روی دنده و گفت خوش به حال خودم که یه پری دریایی ماه گیرم اومدهفرهاد هم خیلی خوش تیپ شده بود تو کت شلوار مشکی با یقه ظریف دوزی شده ساتن و کراوات خاکستری براقی که به اصرارش من براش انتخاب کرده بودم. موهای مشکیش در عین مرتب بودن یه کم حالت شلوغ داشت و این مدل یه کم جوون تر از چیزی که بود نشونش میداد. دیدم بی انصافیه سکوت کنم. بهش لبخند زدم و گفتم تو هم خیلی خوش تیپ شدیهمونجور که به رو به روش نگاه میکرد خیلی جدی گفت اونقدری هست که دل خانوممو ببره؟یه لحظه دلم گرفت از حرفش. یه لحظه دلم براش سوخت. یه لحظه از خودم بدم اومد که انقدر اذیتش کردم. سرمو بردم نزدیک گوشش و آروم گفتم آره برگشت و با تعجب خیره شد تو چشمام. رومو برگردونم سمت شیشه و بارون گرفت. اولین بارون پاییزی.سر سفره عقد باز حال خوشم خراب شد. سارا وایساده بود یه گوشه و نگاه نگرانشو ازم برنمیداشت. انگار میترسید بله رو نگم. انگار هر دو به یه چیز فکر میکردیم اون لحظه. به خودم میگفتم داری چه غلطی میکنی پری؟ چرا سینا ننشسته کنارت؟ قراره با کی بری زیر یه سقف اونم واسه یه عمر؟وقتی فرهاد آروم زیر گوشم گفت چقدر دستت سرده تازه فهمیدم دستمو گرفته توی دستش. نمیدونستم بار چندمه که خطبه داره خونده میشه. وقتی همه سکوت کردن و کسی نگفت عروس رفته یه قبرستونی گل بچینه یا گلاب بیاره حس کردم باید بار سوم باشه. پس فرهاد کی زیر لفظیمو داده بود؟ جعبه قرمز توی دستم چی بود؟ کجا بودم اون موقع؟ فرهاد دستمو آروم فشار داد. سارا بی صدا اسممو به حالت لب خونی ادا کرد و با صدایی که از ته چاه در میومد گفتم بلهصدای نفس فرهاد بین صدای دست و هلهله گم شد. دست چپمو گرفت توی دستش. حلقه امو توی انگشتم کرد و بعد پشت دستمو بوسید. سومین بوسه. دستام می لرزید. دست چپ لعنتیم. چرا همه چی به این دست چپ ختم میشد؟ چرا همش دست چپم تو دستش بود؟ کاش سمت راستم نشسته بود. با دستای لرزون حلقه اشو تو انگشتش گذاشتم و توی دلم هری ریخت پایین و همه چی تموم شد. کسی که زل زده بود توی چشمام سینا نبود.توی سالن دستای فرهاد از دور کمرم دور نمیشد. مثل ندید بدیدا چسبیده بود بهم و ولم نمیکرد. انگار قراره از دستش در برم. وقتی تانگو میرقصیدیم باز یاد سینا افتادم. هر کار میکردم صورت سینا از جلوی چشمام دور نمیشد. خیلی خودمو کنترل کردم که اشکام سرازیر نشه. پشیمون شده بودم. به خودم میگفتم تو بغل این مرد داری چه غلطی میکنی؟ نگاه رومانتیک اش حالمو بد میکرد. پشیمون شده بودم از حرفی که تو ماشین بهش زده بودم. وقتی به آخر شب فکر میکردم حالم خراب تر میشد. با خودم فکر میکردم همه عروسا مثل من شب عروسیشون انقدر حس بدبختی میکنن؟ شاید تو دل هر عروسی یه چیزی باشه که هیچ کس ازش خبر نداره. شاید همه عروسا مثل من الکی خودشونو خوشحال نشون میدن و تو دلشون رازهایی دارن که فقط خودشون ازش خبر دارن.سارا و کامران جزو آخرین مهمونایی بودن که میرفتن. تا خونه همراهمون اومده بودن. سارا بغلم کرد و دم گوشم گفت پری به خدا گناه داره. به خودت و شوهرت زندگی رو زهر نکن کامران سعی میکرد لبخند بزنه ولی میدونستم تو دلش چه خبره. بین نگاه ما سه نفر چیزی غیر از سینا نبود اون شب. کامی باهام دست داد و گفت امیدوارم خوشبخت بشی پری حتی نتونستم برای تشکر دهنمو باز کنم.همه که رفتن. تنها که شدیم. بدون این که به نگاه مشتاق فرهاد نگاه کنم رفتم تو اتاق خواب و در رو بستم. نشستم جلوی میز دستشویی و خیره شدم به خودم. چه غلطی کرده بودم؟ اینجا تو این خونه چی کار میکردم؟ من که به فرهاد گفته بودم دوسش ندارم میتونست قبول نکنه. خودم چرا قبول کرده بودم؟فرهاد اومد توی اتاق. در نزد. تو دلم به پریِ تو آینه گفتم خب احمق جون معلومه که برای وارد شدن به اتاق خواب خودش نباید در بزنه پشت سرم وایساد. خم شد و بغلم کرد. دستاشو حلقه کرد دور شکمم. بینیشو کشید به پشت گوشم. نفساش منظم و داغ بود. پشت گوشمو بوسید. موهای تنم سیخ شد. حالم خوب نبود. حلقه دستاشو باز کردم. بدون این که نگاهش کنم گفتم فرهاد خواهش میکنم امشب نه همین که حرف از دهنم اومد بیرون پشیمون شدم. اما دیگه دیر بود برای پشیمونی. حس کردم بهش برخورد. صاف وایساد. نگاش نمیکردم. ولی نگاه فرهاد روم سنگین بود. نفسشو با صدا داد بیرون و از اتاق بیرون رفت و در رو آروم پشت سرش بست. بغضم ترکید و زدم زیر گریه.یک هفته گذشت. لباس عروسم هنوز گوشه اتاق خواب افتاده بود روی زمین. بین من و فرهاد جز حرفای معمولی ضروری حرفی زده نمیشد. اوج محبت کردنش این بود که بگه پری جان ولی نه با لحن همیشگیش. حتی توی اتاق بغلی نمیخوابید. روی کاناپه وسط حال میخوابید. انگار میخواست بهم بفهمونه که جاش تو اتاق بغلی نیست. کم آورده بودم پیشش. فکر میکردم فرهاد پا پیش میذاره. فکر میکردم درکم میکنه. سارا بهم فحش میداد و میگفت بس که بیشعوری. چقدر باید درک کنه تو احمق زبون نفهمو؟ کم بهت محبت کرد حالشو گرفتی؟ مرده دیگه چی کار باید برات بکنه که نکرده؟ تویی که خودتو زدی به خریت و نمیخوای واقعیت رو بپذیریحرفای سارا روی مخم رژه میرفت. انقدر گفت و گفت تا آخرش زنگ زدم به بهرام. همه چیز رو براش گفتم. رگ خوابم دستش بود. خوب میدونست چی بگه که منو زیر و رو کنه. چه خوب بود که بهرام بود وگرنه با ندونم کاریام زندگیمو باز خراب میکردم.اون شب برای شام غذای مورد علاقه فرهاد رو پختم. عاشق شوید باقالی پلو بود. یه دامن کلوش کوتاه قرمز پوشیدم با یه بلوز سرمه ای چسبون یقه گرد آستین کوتاه. یقه اش خیلی باز بود و نصف سینه هام بیرون میفتاد. با صندلای سرمه ای پاشنه بلند. سایه سرمه ای زدم و یه رژ لب قرمز جیغ 24 ساعته. گوشواره های درشت دکمه ای قرمزمو هم انداختم. حلقه امو بعد از یک هفته به انگشتم کردم و خیره شدم بهش. انتخاب خودم نبود اما قشنگ بود. عطری که فرهاد برام خریده بود زدم و منتظرش شدم.وقتی از راه رسید خستگی از سر و روش میبارید. همونجا جلوی در خیره شد بهم. ته ریشش منو یاد حرف سحر انداخت و فکر کردم واقعا جذابش کرده. هنوز از بهت بیرون نیومده بود که کیفشو از دستش گرفتم و گفتم عزیزم تا دست و روتو بشوری میزو میچینم هیچ حرفی نزد و هیچ تعریفی ازم نکرد. انگار شک داشت به چیزی که داشت میدید.بابت شام خیلی تشکر کرد و حسابی با اشتها خورد. سر شام هی خیره نگام میکرد ولی چیزی نمیگفت. من سعی میکردم عادی برخورد کنم. بعد از شام با هم میزو جمع کردیم. چایی ریختم و رفتم کنارش توی حال نشستم. تلویزیونو روشن کرد و خیلی عادی پرسید چه خبر؟دیدم کوتاه نمیاد. به حرفای بهرام فکر کردم. گفته بود باید بهش حق بدی. باید خودت پا پیش بذاری تا باورت کنه آروم خودمو کشیدم سمتش. سرمو گذاشتم روی شونش و دستامو حلقه کردم دور بازوش. چند لحظه هیچ حرکتی نکرد. بعد چاییشو گذاشت روی میز و دستشو از دستام کشید بیرون و حلقه کرد دورم. سرمو فرو کردم تو گودی گردنش و فرهاد لباشو گذاشت روی موهام و چند بار پشت سر هم سرمو بوسید. بعد از چند دقیقه منو چرخوند و کشید تو بغلش. کونم قشنگ افتاد روی کیرش که هنوز نرم و کوچیک بود. دستمو حلقه کردم دور گردنش. سرمو بردم بالا و همزمان لبامون رفت روی هم. ته ریشش یه کم اذیتم میکرد ولی انقدر بوسه اش شیرین و خواستنی بود که نه سینا جلوی چشمام اومد نه بهرام. فقط لبای فرهاد بود که لبامو میمکید و منو با همه وجودم سمت خودش میکشید. انگشتامو فرو کردم توی موهاش و شروع کردم به مکیدن زبونش. حس خاصی داشتم. داشتم مردی رو میبوسیدم که مطمئن بودم به من تعلق داره. مردی که اسمش توی شناسنامم بود. تنها مردی که به من ممنوع نبود. یه جور حس مالکیت که اون لحظه بهم حس خیلی خوبی میداد. وقتی حس میکنی همه وجودش مال توئه دلت میخواد همه وجودتو بدی بهش.بوسیدنمون خیلی طولانی شد. فرهاد ول نمیکرد لبامو. با لب بالاش لب پایینمو میمکید و دستشو از زیر بلوزم برده بود روی تنم و پشتمو میمالید. وقتی از بوسیدن هم سیر شدیم خیره نگام کرد و گفت یه کار میکنم بهترین شب زندگیت بشه امشب انقدر با اطمینان گفت که باورش کردم. همونجور که تو بغلش نگهم داشته بود رفت سمت اتاق خواب. آروم منو گذاشت روی تخت. دامنم رفته بود بالا. نگاهش روی رونام خیره مونده بود. نشست کنارم و لبای داغ و نرمشو گذاشت روی کشاله رونم. آه کشیدم و پاهامو از هم باز کردم. خیلی راحت تر از چیزی که فکرشو میکردم تحریکم کرد. هنوز به شورت توری قرمزم نرسیده بود لباش ولی داشتم از حال میرفتم. از روی شورت شروع کرد به مالیدن کسم. خیس شده بودم. هیچی نمیگفت. فقط میمالید و خیره شده بود تو چشمام. بعد خودشو کشید روم. نیم تنه اش روی نیم تنه ام مماس شد. آروم انگشتاشو از لای شورتم برد تو. انگشتش که خورد به سوراخ کسم یه آه بلند کشیدم و گفتم فرهااااااااااااااااااادلباشو جمع کرد و با یه لحن حشری و تحریک کننده گفت جااااااااااااااانم خانووووووووووممم؟کسم حسابی آب انداخته بود. دلم میخواست زودتر کیرشو بکنه توی کسم. داشتم میمردم. اون لحظه دیگه نه سینا برام مهم بود نه بهرام. اون لحظه با همه وجودم فرهادو میخواستم. انگار از چشمام میخوند ولی به روش نمیاورد. وقتی حس کرد دارم کلافه میشم همونجور که چوچولمو میمالید لباشو رسوند به نوک پستونام که از بلوزم زده بود بیرون و شروع کرد به مکیدن. نوکشون حسابی قرمز شده بود و زده بود بیرون. دیگه طاقت نداشتم. وقتی با التماس گفتم فرهاااااااد؟ یه لبخند گنده زد ولی چیزی نگفت. دستشو آروم از شورتم درآورد و با دستمال خشکش کرد. آروم آروم لباسامو از تنم درآورد. پیش از این که لباسای خودشو دربیاره انگشت اشارشو به همه تنم کشید. انگشتش که خورد به کسم باز صدای آهم در اومد. تیشرت و شلوارشو در آورد. حالا فقط یه شورت مشکی پاش بود با یه کیر سیخ شده زیرش که دلم میخواست زودتر بکنه منو.خوابید روم. سینه هامون چسبید به هم. لبامو باز کشید توی لباش. کیرشو از روی شورت میمالید به کسم. با هر تکونی که میخورد بیشتر از قبل تحریک میشدم. خودش آروم آروم شورتشو درآورد. داغی کیرشو لای پام حس کردم. سفتی کیرشو روی کسم دوست داشتم. آروم کیرشو میمالید به کسم. تا صدای آهم بلند میشد دست نگه میداشت. نمیخواست بذاره زود ارضا بشم. میخواست وقتی پردمو میزنه لذت ببرم. کیرش با آب کسم خیس شده بود با این حال از کشوی پاتختی ژل لوبریکنت که نمیدونستم کی اونجا گذاشتتش رو برداشت و یه کم به کیرش و یه کم هم به کسم مالید. با این که با همه وجود میخواستمش ولی یه لحظه ته دلم ترسیدم. تو چشمام خیره شد و گفت فدای چشمای ناز خانومم بشم نمیذارم اذیت بشی. اگه تو نخوای هیچ کاری نمیکنمگفتم بغلم کن فرهاد خوابید روم و بغلم کرد. همه صورتمو میبوسید. لاله گوشمو میخورد. زیر گلومو میلیسید. با دستاش سینه هامو میمالید. انقدر باهام ور رفت و مالید و انگشت کرد و بوسید که شهوت به اضطرابم غلبه کرد. دوباره دلم کیرشو خواست. آروم کیرشو سر داد دم سوراخ کسم. اون لحظه هر دو تو اوج شهوت بودیم. نفسای هردومون بلند و کشدار شده بود. چشماش تو چشمام بود وقتی سر کیرشو توی کسم فرو کرد. همین که اخمام رفت تو هم کیرشو همون جا نگه داشت. دوباره فشارش داد. یه آه بلند کشیدم. درد داشت. خیلی هم وحشتناک بود ولی دلم میخواست کیرشو. باز شروع کرد به خوردن لبام. همزمان یه فشار دیگه به کیرش داد. صدای آهم با لبای فرهاد خفه شد. چند ثانیه بعد محکمتر فشارش داد و این بار حس کردم جر خوردم. نفسم دیگه در نمیومد. شروع کرد به بوسیدن زیر گلوم. یه کم که حالم جا اومد دوباره کیرشو فشار داد و این بار تا ته کیرشو فرو کرد تو کسم. کاملا کیرشو توی کسم حس میکردم. داغ کرده بودم. هم از درد هم از شهوت. هنوز درد داشتم ولی لذتش هم کمتر از دردش نبود. لذت خانم شدن با مردی که عشق اولم نبود اما به عنوان همسرم پذیرفته بودمش. مردی که اون شب قلبا دوست داشتم زیرش بخوابم و همه وجودمون مال هم بشه.همون جور که قربون صدقه ام میرفت کیرشو آروم کشید عقب. باز درد پیچید توی تنم ولی دلم نمیخواست کیرشو در بیاره. آروم گفتم درش نیاریا لبخند زد و گفت باشه خانوممهر دو داغ داغ بود تنمون. درد و لذت و شهوت به هم نزدیکمون کرده بود و این نزدیکی رو دوست داشتم. وقتی فرهاد کیرشو توی کسم عقب جلو میکرد با وجود دردی که توی تنم میپیچید دلم میخواست ادامه بده. دلم میخواست زمان از حرکت بایسته و این سکس هیچ وقت تموم نشه. صدای فرهاد بم شده بود. همونجور که تو کسم تلنبه میزد گفت چقدر داغه کست چقدر تنگی پری حرفاش حشری ترم میکرد. وقتی فرهاد به ارگاسم رسید همزمان با حس خالی شدن آبش توی کسم منم ارضا شدم و همه تنم لرزید و کسم کیرشو محکم فشار داد. تا چند ثانیه هیچ کدوم نای حرکت کردن نداشتیم. فرهاد افتاده بود روم ولی جوری که همه وزنش روم نبود. هر دو خیس عرق بودیم. آروم چرخید به پهلوش و منم باهاش چرخیدم. هنوز کیرش توی کسم بود. بعد کم کم کیرش کوچیک شد و اومد بیرون. ملافه یه کم خونی شده بود و رد خون روی کیر فرهاد به وضوح دیده میشد.خیره شده بودیم به هم. همه چی تموم شده بود. دیگه دختر نبودم. خانم شده بودم. خانم فرهاد. یه حس خوبی داشتم. حس میکردم بزرگ شدم. حس میکردم یه اتفاق خیلی خاصی افتاده. فرهاد مثل اون روز تو آرایشگاه لبای نرم و داغشو گذاشت روی پیشونیم و بغلم کرد و منو محکم به خودش فشار داد و گفت خیلی دوستت دارم خانومم خیلیسرمو فرو کردم تو گودی گردنش و بعد از مدت ها با بوی تن مردم آروم گرفتم.نوشته پریچهر

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *