سلام خدمت دوستان؛ اسمم ابراهیمه اما ابی صدام میکنن؛ اولین باره داستان مینویسم پس بی جنبه ها نخونن فحش بدن؛ داستانی رو که میگم داغترین سکسم بود اما دوستداشتنی و داغ ؛؛؛؛؛ ده روزی بود از خاستگاری کردن عزیزم ساناز میگذشت و یه صیغه دوماهه واسه آشنایی هم خونده بودیم که رفتیم شناسنامه بگیریم واسه آزمایش ژنتیک ؛ مدارکو گرفتیم اومدیم خونه؛ هنوز لباس عوض نکرده ساناز زنگید ابی بدو مامانم؛؛؛ نفهمیدم کی سوییچ بابارو گرفتمو رسیدم اونجا؛ مادر جون بیهوش افتاده بود منم معطل نکردم و هیکل ۷۰کیلوییشو با هر زحمتی منتقل کردم تو ماشین ؛جزییات بیمارستانو بگم با جنبه هاشم فحش میدن پس از بعد از برگشتن ادامه میدم؛ به هر مکافاتی بود برگشتیم و من اصرار کردم بمونم تاصبح که مشکلی پیش نیاد خلاصه کنار بخاری خابوندیمشو ساناز کنارش نشست منم کنار اون ؛ ساناز یدفه پاشو دراز کرددپاش خورد بپام یدفه حس شهوت تو دلم بیدار شد اولین بار بود حس شهوت نسبت بهش داشتم ؛به بهونه گرم کردن پاشو با دوتا پام نگه داشتم ویواش با انگشتام نوازشش میدادم از شهوت پاهای هردومون میلرزید اما برو هم نمیاوردیم ؛ ساناز با صدایی که از شهوت میلرزید گفت کامل دراز بکش منم دراز کشیدم طوری که پاش میخورد بشکمم ؛ هردومون از خجالت ساکت بودیم ؛یواش دستمو گذاشتم روی پاش و آروم نوازش دادم تا روی رونش وای که چقد نرم بود وقتی فشار میدادم انگار پنبه تو دستم بود ؛ اون که توان هیچ کاری رو نداشت فقط آروم ناله میکرد یواش دستمو بردم تا سینش از رو لباس نمیشد از زیر سوتین دستمو بردمو سینه های نازشو در آوردم گذاشتم دهنم سرش اندازه دوتا بند انگشت میشد ؛ مادرجون که بیهوش خرو پف میکرد و خیالمون راحت بود دیگه ناله هاش زیاد شده بود کیرمو که رو پاش حس میکرد فشارش میداد میدونستم تشنه ی کیرمه منم شلوارمو تا زانو پایین کشیدمو دستشو گذاشتم روش انگار دوستش داشت اما بلد نبود چکارش کنه؛تو گوشش گفتم بمالش اونم آروم شروع کرد؛ درجه سکسم رو هزار بود دیگه نمیفهمیدم چکار میکنم شلوارشو کشیدم پایین و از پاش در آوردم از خجالت پاشو جمع کرد وای که زیر همون نور کم پاهای خوش تراشو سفیدش دیوونم کرده بود؛ تاپشو نمیذاشت در بیارم اما شهوت امونشو بریده بود ؛ ساناز لخت لخت جلوم بود؛ فکرشم نمیکردم تا عقد رسمی حتی بتونم ببوسمش ؛ اون بدن بی نقص حیف بود با شرت و سوتین ناقص باشه؛ همه رو کندمو مادر زاد جلوم بود؛ سه سوت لخت شدمو رفتم روش ؛ وای انگار تنور میسوخت چقد نرم بود تنش؛ یواش از گردنش شروع کردم دستشو گذاشت جلو دهنش که صداش در نیاد کیرمو رو کس نازش کمی حس میکردم که خیس خیس بود ؛ دیگه رسیده بودم به سینه هاش که سفت سفت شده بود سرش که واقعا قد یه بند انگشت شده بود رو گذاشتم دهنم که انگار برق بهش وصل شده باشه کمرشو بلند میکرد با دست دیگم اون یکی رو میمالیدم یدفه با صدای لرزون گفت ابی جان من بخورش منم صداشو که شنیدم شهوتم بیشتر شد ؛ سرمو آروم گرفته بودو فشار میداد به سینش؛داشتم خفه میشدم سنه ها رو که خوردم عین وحشیا سرمو بردم لای پاش ؛پاشو جمع کرد با لا منم با یکم فشار بازش کردم؛ وای زیر همون نور کم معلوم بود ؛ کسش عین یه گل تازه شکفته خیس خیس بود ؛سرمو بردمو همه کسشو کردم تو دهنم چوچولش سفت بودو تیز ؛ عجیب بود اینجوریشو ندیده بودم خلاصه میخوردمو ساناز مثه مار بخودش میپیچید ؛با دستش موهامو گرفته بود سرمو فشار میداد به کسش؛ یکم شور بود اما خوشمزه؛ انقد خوردم که به ارگاسم رسید ؛ ماهیچه هاش منقبظ شدو یدفه لرزید و بعدش پاشو دراز کرد بیحرکت شد ؛تا سه چار دقه بیحرکت بود که بلند شد نشست؛ دیگه خجالتی نبود لبشو گذاشت رو لبم دو دقه کامل خورد بعد نگام کرد و با عشق گفت ممنونم عزیز؛ ارضا شدن خودمو تو قسمت بعد میگم ؛ ادامه دارد…نوشته ابی
0 views
Date: November 25, 2018