شب عروسی رها

0 views
0%

از اول شب كه اومد ارايشكاه دنبالم ميشد عشق رو توي جشم هاش ديد.حس خيلي خوبيه بعد از سالها انتظار با عشقت ازدواج كنيبا كسي كه مرد زندكيته.همه اونايي كه عاشقن ميدونن جي ميكممراسم عروسي به خوبي تموم شد و ما هم سوار ماشين شديمو با خونواده هامون اومديم خونه ما خزنه ي منو عشقم.خونه اي كه قراره سالها با عشقم توش زندكي كنمتوي راه خونه بهش كفتم يكم استرس دارم واسه برده ام.دستمو كذاشت روي كيرش كفت ببين اونقدرام كه فكر ميكني بد نيست.همينجوري دستم روي كيرش بود سرمو كذاشتم روي شونه اش.رفايمو رفتيم تا رسيديم خونمون.خونواده هامون توي حال منتظر بودنو منو عشقمم رفتيم داخل اتاق.سرويس خوابم جوري بود كه واقعا دوسش داشتم.ساعت حدوداي دو شب بود.نشتم روي تخت كفتم خسته ام…كاش ميشد يه شب ديكه اينكارو ميكرديم.اومد دستمو كرفت بلندم كرد لباشو كذاشت روي لبام. اينقدر لبامو خوردو سينه ها مو نوازش كرد تا هات شدم.زيب لباس. عروسمو باز كردو كامل در اورد و حالا فقط با يه شورت بودم. كت خودشم دراورد.منم دكمه هاي بيراهن اونو باز كردم و وسط سينه هاشو بوسيديم و از تنش در اوردم.اومرف سينه هامو كلي مك زد منم دستم روي شلوارش بود.شلوارشو خودش دراورد و بعد شد نوبت شرت مناونو هم با كلي قربون صدقه رفتن از بام در اورد.و بغلم كرد خوابوندم روي تخت.و سرشو كذاشت وسط بام.جوجولمو ليس ميزد .ميمكيد و زبونشو ميكرد توي سوراخ كسم.منم اه و اوه ام رفته بود هوا.اومد بالا يه لب حساب كرفت شرتشو كشيد بايين و كيرش كه حسابي شق شده بود رو كرفت توي دستش.اورد جلوي دستم منم كرفتمش يه زبون بهش زدم ولي نخوردم. كفت نميخوري؟كفتم الان نه.كفت باشه عشقم.يه زل كه مادرم داده بود بهش رو اورد ماليد در سوراخ كسم منم كه اب كسم راه افتاده بود از يه طرف هم ميترسيدم.اومد جلو كيرشو داد دستم كفت فكر كنم خودت بكنيش داخل دردش كمتره.جندبار خواستم انجامش بدم ولي نميتونستمقرار شد خودش كيرشو بكنه داخل.اول سرشو كرد توش بعد اورد بيرون و دوباره كرد داخل.ديكه به بن بست رسيده بود.يه فشار كوجيك داد.منم دستشو محكم كرفته بودم وبا هر فشار محكم دستشو فشار ميدادم.يه فشار اورد و كيرش تا نصفه رفت داخل.منم بلند داد زدم اااايييي.كه فكر كنم همه اونايي كه بيرون بودن شنيدن.از بس ميسوخت اشك از جشمم اومد و وقتي دو سه بار كرد داخلشو اورد بيرون حس كردم كسم سرد شدو فوري دستمال كرفت زيرشو كيرشو اورد بيرون خونهارو با دستمال باك كرد بغلم كردو بهم كفت خيلي دوسم داره.بعد يجي بوشيد رفت دم در دستمالو داد به مامانشو اومد كنار منجند دقيقه اي همونجوري بودم بعد كمكم كرد لباسمو بوشيدم همين كه درو باز كرد رفتيم بيرون صداي كل كشيدن و نقل و. ..ولي من حالم اينقدر بد بود كه به هيجكدومش توجه نميكردم.رفتم روي مبل نشستم خجالت هم ميكشيدم به خاطر اون صدايي كه بلند كفتم ااايييبعد از اينكه خونواده هامون رفتن ما هم رفتيخوابيم وقتي خواستم لباسمو عوض كنم نذاشت لباسمو ببوشم و لخت تا صبح تو بغلش خوابيدم…**شايد بعضيا ندونن ولي خب اين مراسم نشون دادن دستمال خوني و… اينا توي اكثر شهر هاي ايران رسمه و بايد انجام شهدرضمن من اين داستان رو با موبايل نوشتم و كوشيم حروف ch g zhرو به فارسي نداره.ببخشيدنوشته رها

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *