کلید و تو در میندازم و در و با پام هل میدم و بازش میکنم،کیسه های خرید رو خسته جلوی در رها میکنمیه نگاه اجمالی ولی پراز شیطنت و عشق دورتادور خونه میندازم و با خودم فکر میکنم که این خونه،خونه همیشگی من باشه؛از این فکر ته دلم غنج میره و نیشم شل میشهیه خونه پر از عشق،با ادکلن غذایی که من میپزم و سایه امنیتی که کیارش رو سقفش میندازه…سعی میکنم از خیالات بیام بیرون و از این فرصت دو روزه که از خونه پدریم جیم زدم تا بیام پیش عشقم نهایت استفاده رو ببرم…دیشب که با بحث و دعوا گذشت و حروم شد پس فقط امشب رو فرصت دارمکیسه های خرید و میزارم توی آشپزخونه و لباس عوض میکنم و مشغول آشپزی میشم…نمیدونم این غذایی که میپزم و کیارش دوست داره یا نه اصلا حتی نمیدونم به گوشت بیشتر علاقه داره یا سبزیجاتدلو میزنم به دریا…بعد از سر و سامون دادن به کارای آشپزخونه سریعا میرم که دوش بگیرم و آمادهشم چیزی به اومدنش نمونده باید حسابی تلخی دیشب و از کامش بگیرمحوله رو از دورم باز میکنم و موهای خیسمو میریزم دورم نگاهی به خودم تو آینه میندازم…حتی نمیدونم کیارش موهای لخت خودمو دوست داره یا وقتی فر میکنم؟؟؟نگاهی به اندک لباسی که تو خونهش دارم میندازم…حتی نمیدونم شرابی و بیشتر میپسنده یا ارغوانیو؟؟؟کاش این مرد انقدر تودار و مرموز نبود تا بتونم بفهمم چیکار کنم؟خب من بااین سن کمم تجربه فهمیدن خیلی چیزارو ندارم باید با رفتاراش نشونم بده…موهامو خشک میکنم و ساده دورم میریزم…ست ارغوانی که تو کشو بهم چشمک میزنه رو میپوشم حریرای کار شدهش رو برجستگیای بدنم جلوه داره…نقطه های حساس بدنمو لوسیون و ادکلن میزنم و یه پیراهن کوتاه راه راه طوسی و سفید هم میپوشم رژلب قرمز آتشین و میکشم رو لبام و به خودم تو آینه خیره میشم…حتی نمیدونم آرایش دوست داره یا نه؟؟؟سریع میرم که میزو بچینم…کارم تقریبا تموم شده که کلید میندازه و وارد خونه میشه…انگار یکم بهم ریختهاسمیرم جلو و با لبخند بهش سلام میکنم و کیفش و از دستش میگیرمبا گنگی جواب سلاممو میده و نگاهی از سر تاپام میندازهگونشو میبوسم و بهش خسته نباشید میگم و ازش میخوام بعد تعویض لباسش بیاد پیش من سر میز غذامثل همیشه با یه شلوارک و بدون لباس میاد…دیس غذا رو با لبخند سر میز میزارمناخنکی به سالاد میزنه-چه کردیخبریه؟؟با ناز میخندم-خبری مهمتر از باهم بودنمون هست؟با گوشه راست چشماش بالارو نگاه میکنه،هروقت کلافه یا ناراحته این کارو میکنه-دیشب که اوضاع جور دیگه بودگوشه لبمو میدم بالا-دیشب گذشت،امشب امشبهبشقابشو برمیدارم تا براش غذا بکشم…تموم مدت صرف غذا چشماش رو بدنم میچرخید هم حس لذت میکردم هم حس معذب بودنهنوز خیلی عادت نکردم و خجالت میکشیدمبرام نوشابه ریخت…عمیق خیره شده بود بهمبا یه لبخند خجول نوشابمو برداشتم-چرا اینجوری نگام میکنی؟-داشتم فکر میکردم اگه جای این غذا تو وسط بشقاب بودی چه جوری باید میخوردمت؟؟دستمو دور لیوانم حلقه کردم و سرمو انداختمپایین-خب حالا چه جوری؟دستشو آورد سمتم و دستمو گرفت و بلند شد،منم بلند کرد -چه جوریشو اینجا نمیشه گفتدستمو پرنسسوار گرفته بود و سمت اتاق هدایتم میکرد روی تخت نشوندتم و چراغ و روشن کرد.یکم پاهامو جمع کردم و زانوهامو بهم مالیدمنگاهش اونقدر عمیق بود که حس میکردم بدنم سوراخ شدهلبامو گاز گرفتم و سرمو انداختمپایینموهامو کنار زد و چونمو گرفت؛شستشو نوازشگونه رو لب پایینیم کشید…رد رژلبی که رو انگشتش مونده بود و مکیدزل زدم تو چشماش و لبامو داخل دهنم هل دادم و مکیدم دستشو انداخت پشت گردنم و نوازش کرد،نالید-اونجوری نگاه نکن منو گربه اشرافیسرشو نزدیک کرد و آروم لبشو گذاشت رو لبم…نرم و داغ و کشدار میبوسید،دستش رفته بود زیر لباسم و هرجای بدنمو که نوازش میکرد داغ میشدناخنام پشت کمر لختش کشیده میشد کمرم رو صاف کرد و منو رو تخت خوابوند و خودش اومد روم…لباش جای جای صورتمو میبوسید موهامو بو کرد-مثل بچه ها بو شامپو میدیچشمامو بستم دوباره بوسیدتم…دستام تو موهاش میرقصید دستاش بین سینه هامدکمه های لباسمو باز کرد و چاک سینمو بوسید…لباسمو کامل درآورد -تنت ارغوانیه و لبات شرابی…شراب ارغوانی منغلت زدم و اومدم روش…حالا اون خوابیده بود و من رو شکمش نشسته بودم انگشتامو نوازشگونه روی سینهاش کشیدم و با لبام کنار گوشش صدای بوسه های آروم و پیدرپی درآوردم…لبامو به لباش میمالیدم و پایین تنههامون هم ناخودآگاه بهم کشیده میشدبوسیدمش…عاشقانه ترین و داغ ترین بوسه ممکنلباش و بین دندونام گرفتم و آروم کشیدم…موهامو پشت سرم با دستش جمع کرده بوددستامو گذاشتم روو شونه هاش و صورتمو از چونهاش تا شکمش آروم کشیدم پایینکاش انقدر عمیق نگاهم نمیکرد که هول نمیشدم اونوقت براش هرکاری توی این تخت میکردم اما نگاهش تا مغز استخوانم میرفت و میسوزوندپشت بهش روی شکمش نشستم و شلوارکش را با دو دست از تنش بیرون آوردم…با دو دستش از پشت باسن و رونهام رو نوازش میکرد هنوز لباس زیر تنم بودآلت سفت و بزرگ شده اش رو از لباس زیرش بیرون کشیدم…حالا که پشتم به او بود و نگاهش به چشمام نمیرفت و ذوب نمیکرد میتوونستم بهش لذت آسمونی بدمآلتش رو با دو دستم گرفتم و کمی مالیدم…بوسه عمیق و کوتاهی به سرش زدم و کمی سرش رو مکیدم صدای آه بلندش به هوا رفت -آخ آیداعاشقتمبیشتر براش مکیدم و تا جایی که میتوونستم داخل دهانم بردم…دلم میخواست نهایت حد توانم رو برای لذت مرد موردعلاقم بزارم،دلم نمیخواست فکر کنه که بچه ام و چیزی از زنانگی نمیدونم هرچند هنوز ازش خجالت میکشیدمرونهام و با دو دستش فشرد و گفت-برگرد عشقم…برگرد چشماتو ببینمیه بار دیگه عمیق و طولانی آلتش رو مکیدم و عصاره مردونگیش رو کشیدم به دهنم و روی تنش غلت زدم…نگاه عمیقی به چشمام کرد-آخرش تو منو دیوونه میکنی…الانه که مث یه آبنبات کوچولو قورتت بدمو غلت زد جاش با من عوض شد حالا زیر دستاش خوابیده بودم نگاه شوخش یهو جدی شد…کف پامو دستش گرفت و کمی فشار داد از مچ پام تا ساق پامو با چشمای بسته بوسید و لیسید داخل رونهام رو به دندون کشید که نفسم بند اومد دستش به زیر تنم رفت و منو از باسن بلند کرد تا شورتم رو دربیارهدستی به پهلوها و شکمم کشید و روی واژن خیسم رو بوسه طولانی زد که با ناله صداش زدمزبانش روی سطح واژنم میچرخید و گاهی داخل میرفت چشمام بسته بود نفس کشیدن یادم رفته بود لبریز از عشقش دستم رو توی موهاش میچرخوندم سرشو بالا آورد و کمرمو کشید بالا تو همون حالت سریع لبامو چفت لباش کردم و تند و کوتاه میبوسیدم…ما بین بوسه هام میگفتم که چقدر عاشقشمچند تا بوسه عمیق روی گلو و گردنم کشید و پاهامو بیشتر از هم باز کرد آلتش رو کم کم داخل واژنم کرد…اتش وجوودش منو میسوزوند انگار هربار تو بغلش میسوختم و خاکستر میشدم و از خاکسترم آیدایی جدید با وفور عشق بیشتر بیرون میآمدبدنم رو هماهنگ با حرکت بدنش پیچ میدادم و دستم رو کمرش میکشیدم لحظه ای هم نگاه از چشمام برنمیداشت…داد از چشماشتو همون حین دست برد و سوتینم رو باز کرد سینه هامو به لب گرفت و مکید سرم از شدت لذت به عقب پرتاب شد و آه کشیدمدستاش دور بدنم حلقه شده بود و لبهاش کنار گوشم میگفت و میگفت…که چقدر زیبا هستم که چقدر براش خواستنی هستم که میخواد کل روزها و شبهاشو بامن سپری کنه و جواب من فقط ناله های از سر لذت و شهوت و عشقش بود که پشت هم سر میدادمحرکت بدنش تندتر شده بود…حرکت تند بدنش و اه های مردونه و حرفاش باعث شد تا یه ارگاسم پر لذت رو تجربه کنم و شل توی بغلش بیافتموقتی فهمید ارگاسم شدم بااینکه خودش هنوز ارضا نشده بود آلتش رو از بدنم بیرون کشید…لحظه ای عشقش در دلم فوران کرد و آلتش رو به دهان گذاشتم و برای بار اول وقتی توی چشماش نگاه میکردم عشق رو از مردوونگیش بیرون میکشیدم هر نگاه پر از عشق و شهوتش لرزه به اندامم مینداخت…حسی شبیه تب و لرز بهم دست داده بود لحظه ای میسوختم از عشقش و لحظه ای لرز میکردم از شرم حضور و نگاهشچونم رو گرفت و از آلتش جدا کرد…و بعد کمرم سوخت و بیحال روی تخت افتادمموهام توی صورتم بود و یه لبخند پر لذت روی لبم…چشمام از شدت خماری و لذت بسته شده بود فقط صدای نفس های منقطع کیارش و خش خش دستمال کاغذی توی اتاق پیچیده بودبعد از اینکه کارش تموم شد کنارم دراز کشید و منو بلند کرد به بغل گرفت…بینیمو با لبخند به بینیش مالیدم و با عشق تو چشماش نگاه کردم…با بیچارگی زل زد تو چشمام-اونجوری نگام نکن زیبام…میدونی که هنوز ازت سیر نشدمغلتی خشن زد و اومد روم و لباشو بازم چفت لبام کرد…نفس رفت و عشق اومد…نوشته دختر نشسته در ماه
0 views
Date: April 12, 2019