شرتی که تا زانو رسید

0 views
0%

خاطره ای که براتون تعریف میکنم مال اواخر سال نود و یکه اون موقع تازه با مینا آشنا شده بودم.مینا دختر خوبیه، پدرش نظامی هست و اونطور که مینا میگه محیط خشک خونه خستش می کنه.به نظرم مینا هم بیشتر به خاطر محیط خونه و احتیاج به یک همصحبت با من دوست شد.یا بهتر بگم که من مخ اون را زدم قضیه مخ زدن مینام به این صورت بود که یکروز من و دوستم فرهاد به قصد شکار طعمه جدید توی پارک کنار مدرسه مینا نشسته بودیم که مینا با رفقای مدرش اومدن پارک.سه تا دختر جیگره دبیرستانی.رفقای مینا مانتویی بودن و خودش چادری.ما دو تا هم که بوی طعمه جدید رو حس کرده بودیم مثل شیر گرسنه دنبالشون راه افتادیم.بعد از ده دقیقه تعقیب شکار و متلک پرونی آخرش فرهاد موفق شد شماره هامون رو بدست سه طعمه برسونه.کلا دخترا وقتی با همن زیاد پا نمیدن.شبش یک شماره ناشناس بهم مسج خالی داد ،بعدشم شروع کرد به معذرت خواهی کردن خلاصه ما هم که درسمون رو بلد بودیم حدس زدیم که یکی ازون سه تا دختره.بعد از پاچه خواری های طولانی و خرج ده پونزده اس ام اس بی زبون مخشو زدیم.اینطوری بود که مخ مینا خانم شروع به زده شدن کرد.دو سه هفته ای فقط هر از گاهی مسج میدادیم.مینا ازون دخترای هست که به راحتی نمیزاره باهاش صمیمی بشی.آخرش موفق شدم دعوتش کنم کافی شاپ.اونم بالاخره قبول کرد.خلاصه کشوندیمش اونجا و با هم سر یک میز نشستیم.مثل دو تا غریبه فقط بستنی میخوردیم و به همدیگه نگاه میکردیم، هر کاری میکردم بهم رو نمیداد که بهش نزدیکتر بشم خلاصه بعد از دو سه بار ملاقات مخشو زدم و به بهانه اینکه دوتایی تنها باشیم و کسی مزاحممون نشه کشوندمش خونه برادر بزرگم.ایام عید برادرم و خانم و بچش دو سه روزی رفته بودن شمال و کلیدشون دست پدرم بود.منم به بهانه سرکشی به خونه داداش، کلید را از پدرم گرفتم.بعدش مسج دادم به مینا و باهاش تو خونه برادرم قرار گذاشتم.دو ساعت بعد رسید خونه داداشم.اول یکم چایی و میوه براش آوردم که دوتایی خوردیم.بعد شروع کردم به آماده کردنش.اول یکم بهش نزدیک شدم و دستشو گرفتم.بعد اومدم دست بزارم روی رونش که دستمو پس کشید.بهم گفت رضا این چه کاریه میکنی؟ گفتم چون دوستت دارم می خوام نازت کنم.اونم با اکراه قبول کرد.یکم که رونشو مالیدم، حس کردم که داره خوشش میاد.بهش گفتم عزیزم مانتوت رو در بیار که راحت باشی.مینا گفت نه همینطور راحتم.منم گفتم ناز نکن خانمی و بلند شدم و مانتوش را در آوردم.بعدش اومدم بغلش کنم.اونم گفت لوس نشو رضا.منم گفتم دوست داشتن که این حرفها را نداره.خلاصه با هزارتا خایه مالی گذاشت یکم بغلش کنم.خب تا حالا پنجاه درصد ماجرا حل شده بود.دست کردم تو موهاش و موهای سیاه خوش عطرشو ناز کردم.واسه مرحله بعد یک ماچ لپش کردم که قرمز شد صورتش.منم امون ندادم و لبامو گذاشتم روی لبای باحالش.انداختمش رو مبل و حالا لب بگیر کی نگیر .با دست آزادم هم دکمه های پیرهنشو باز میکردم.دست کردم که سوتینشو هم در بیارم که جیغ کوتاهی زد که نکن.منم که دیگه توحال و هوای دیگه ای بودم دست کردم سوتینشو باز کردم سینه های جیگرش جا باز کردم و منم افتادم رو سینش.اونم باهام راه اومد.واقعاً خوردن سینه حال میده.یکم که از خوردن سینه هاش دوتایی حال کردیم دست کردم با یک حرکت شلوار و شرتشو کشیدم پایین.اونم که یکهو انگار برقش گرفته باشه یکهو بلند شد و گفت دیگه بسه رضا.منم در اوج شهوت بودم و اصلا نمیخواستم هلوی رسیدم که شلوار و شورتش تا زانو پایین بود از دستم در بره.فقط خدا میدونه اون لحظه چطور راضیش کردم که بشینه سر جاش.بهش قول دادم که از کمر به پایین رو کاری نداشته باشم.اونم شلوارشو کشید بالا و دوباره نشست روی مبل.منم دوباره بغلش کردم و سینه خوردنم را ادامه دادم.ولی واقعا حیف.ده دقیقه ای تو بغلم بود تا اونجا که گفت دیگه خسته شدم.منم ولش کردم تا لباسشو بپوشه.بعدش دو تایی سر و وضعمون را مرتب کردیم و زدیم بیرون.هنوزم باهاش دوستم و ازش خوشم میاد.ولی تو این چند ماهه نگذاشته برم زیر کمرش.فعلا پروژه های مخ زنی در دست اجراست.ببینیم کی به یار میرسیمنوشته‌ رضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *