2 سال بود كه با دوست دخترم رابطه داشتم و اين اواخر ديگه رسما سكسهاي خفن اجرا كرديم. اون موقعه ها كه بهم نميداد خيلي بيشتر دوستش داشتم و زده بود به كله ام كه بگيرمش اما به محض اينكه يه راه باهاش سكس كردم نميدونم چي شد كه ازش سير شدم و دنبال اين بودم كه يه جوري باهاش كات كنم . البته دوستش داشتم ولي نه مثل گذشته. اونم براي اينكه به من حال بيشتري بده كارهاي خارق العاده تو سكس پياده مي كرد و از اين حرفا…بد جور چشمم دنبال يكي ديگه بود تا تجربه ديگه اي داشته باشم و گير نمي آوردم و از طرفي دوست دختر خودم هر روز توقع اش از من تو همه چيز بيشتر و بيشتر مي شد و گير داده بود كه بايد برم خواستگاريش. مي دونستم خانواده ام قبول نمي كنن چون پيگير مي شدن چطوري شناخت پيدا كردي و اون وقت بود كه گند بزنم و همه چيز بره هوا. از طرفي هم من واقعا براي زندگي با اين دختر دوست نشده بودم و بعد از يكسال معلوم شده بود كه يه نفري تو دوره دانشجويي اش ازش خوشش اومده بوده و بهش وعده ازدواج داده بوده و پرده مباركش را پاره كرده بوده.بگذريم. تو همكاراي من يه دوست صميمي داشتم كه همه حرفاي دلم را بهش مي گفتم اسمش شهروز بود كه بعدها رفت كانادا. يه روز كه تو فكر كارا و وعده هاي دادم به مونا (دوست دخترم ) بودم اومد پيشم و درد دل باز شد و جالب اينكه اونم به همين مصيبت گرفتار شده بود . خلاصه اون روز گذشت و شب تو خونه بودم كه زنگ زد و گفت يه فكر توپ داره كه اگه مايل باشم اجراش كنيم. وقتي نقشه را گفت اولش بهم برخورد ولي بعد از دو روز اجراش كرديم…….. پنج شنبه عصر من و مونا و شهروز و دوست دخترش صنم رفتيم تو باغ شهروز اينا تو شهريار جهت گردش و تفريح و تفرج و در اصل جهت اجراي نقشه كثيف شهروز. خدا وكيلي عجب باغي و عجب فضاي جالبي بود و معلوم بود تو اون باغ مراسم مختلفي گرفته ميشده. از اطاق هاي پذيرايي و استخر و فواره تا ميز بيليارد و خلاصه همه امكانات محيا جهت يه خوشگذروني واقعي. صنم با شهروز زياد اونجا رفته بودن و به اونجا آشنا بود و مونا هم از اين بابت حسادت زنانه اي مي كرد و دائم دست منو فشار مي داد كه خوش به حالشون… گفتم اينجا كه مال شهروز نيست مال باباشه و هر وقت اجازه بده اينا مي تونن بيان و از اين كس شعرايي كه اونو قانع كنم.شام مفصلي شهروز و من درست كرديم و دخترا با هم مشغول صحبت و آشنايي شدن و ما هم از اين فرصت استفاده مي كرديم و نقشه را مرور مي كرديم.شام را كه خورديم يه دل سير هم مشروب خورديم و شهروز گفت حالا موقع رقصه. چراغها را خاموش كرد و موسيقي تخمي خارجي گذاشت و رقص نوري كه چشم آدمو اذيت مي كرد و معلوم بود مال مجالس خاصه را گذاشت. خلاصه حسابي جهش كرديم و تازه مستي داشت خودشو نشون مي داد.خسته شديم و شهروز پيشنهاد يه بازي را داد كه شرط بندي توش باشه و مثلا با من شروع به كري خوني كرد.من هم تو ورق بازي و تقلب در اين زمينه استادم و الكي گفتم من اصلا ورق بازي بلد نيستم و نمي خوام بازي كنم. شهروز به مونا گفت تو چي ؟ مونا براي اينكه كم نياره گفت همه جوره بلدم (اون اصلا ورق بازي بلد نبود و در حد 4 برگ و بازي هاي مزخرف حكم و اين چرت و پرتها فقط اصولشو مي دونست). شهروز بلافاصله گفت خوب شما دخترا با هم ما پسرا هم با هم. هر چند خيلي ضعيف ميشيم . دخترا فوري قبول كردن و مونا با پر رويي گفت شرط را من تعيين مي كنم. شهروز گفت اگه برديد چي مي خواهيد؟ اونا با هم مشورت كردن و گفتن با هم بريم يه مسافرت خارجي شهروز كه تا آخرش پاي كار بود گفت نه پدر اين خيلي بي انصافيه خوب معلومه ما ميوفتيم تو خرج. دخترا اصرار پشت اصرار كه بايد بريم تركيه آنتاليا. حتي صنم به دوستش زنگ زد و قيمت گرفت. شهروز به من گفت نظرت چيه؟ من خودم را به مستي زده بودم و گفتم اگه ما برديم چي ؟همه خنديدن. شهروز گفت ما كه نميبريم ولي اگه برديم هر كدوم يه خواسته از شما داريم. مونا كه دريده تر از صنم بود گفت مثلا چه درخواستي؟ شهروز به من گفت چي بخواهيم؟ من هم گفتم ما را ببريد همون آنتاليا ديگه…. مونا رفت تو چونه كه ما نميتونيم . شهروز وسط را گرفت كه يه چيز كم خرج از شما مي گيريم بذاريد بازي شروع بشه…. بازي شروع شد حكم لازم … دست اول را مثل آب خوردن باختن. صنم گفت حالا چي مي خوايد؟ شهروز براي دو تاشون 2 تا ليوان ودكا ريخت گفت تا آخرشو بخوريد…به هر بدبختي بود خوردن و زيرچشمي كنترل مي كردم مي ديدم دارن بالا ميارن. نقشه داشت خوب پيش ميرفت. دست دوم و سوم و چهارم را كه باختن ديگه نميتونستن بخورن به التماس افتادن كه نميخوريم. شهروز به من گفت حالا چكار كنيم؟ نميخورن . من با خنده گفتم بلند شيد هر دوتاتون لباسهاتون را دربياريد………. مونا چشاش داشت درميومد هم از مستي هم از پيشنهاد من. صنم گفت اين ديگه چه جوريشه؟ و ما زديم زير خنده… اونا فكر مي كردن بايد به شرط عمل كنن تا آنتاليا را ببرن بنا بر اين مجبور شدن دوباره مشروب بخورن. يه مكث داديم تا حسابي كله پا بشن و دست آخر را هم به شدت باختن و پا شدن برن كه شهروز داد زد كجا؟ صنم گفت من نيستم. شهروز گفت شرط ما چي ميشه؟ مونا گفت چي ميخوايد؟ شهروز گفت چكار كنيم؟ گفتم تو مونا را لخت كن و من صنم را. بايد لختشون را ببينيم. ما شرط را برديم. حمله كرديم و هر كدوم مال اون يكي را توي يه اطاق برديم و مثل وحشي ها به جونشون افتاديم. صنم يه تي شرت قرمز و يه شلوار استرچ تنگ و يه دامن كوتاه پوشيده بود و من دستم را انداختم زير لنگش و مثل جوجه بلندش كردم و بردمش تو يه اطاق مجلل. داشت دست و پا ميزد و شهروز را صدا مي كرد. شهروز از اون اطاق گفت خودت شرط بستي ديگه عزيزم چكارش كنم؟ مي خواست با دستش منو چنگ بزنه كه نه قدرتش را داشت و نه من بي عرضه بودم. رو شكم خوابوندمش پيراهنش را كشيدم از سرش بيرون و يكي از دكمه ها پرت شد. دست و پا زدن ادامه داشت و به فحش كشيد ولي من ول كن نبودم از اون اطاق هم داد و فرياد ميومد و از پنجره ديدم كه شهروز مونا را لخت كرده و افتاده روش. دست انداختم رو چاك كون صنم و شلوارش را پاره كردم و وقتي شل كرد كه ببينه شلوارش چي شده سر و تهش كردم و با شورتش در آوردمش. با سرعت دويد سمت در كه گرفتمش و يه سيلي محكم زدم تو گوشش . گوشش را گرفت و زد زير گريه. گفتم بخواب جنده لاشی . گفت لختم را ديدي ديگه. گفتم از پنجره نگاه كن ببين شهروز جونت داره چكار مي كنه؟ اونم نگاه كرد و ديد شهروز داره به شدت مونا را مي گاد. مونا زير دست شهروز داشت بالا مياورد. گفتم برو بخواب جنده لاشی خانم . و يكي ديگه زدم زير گوشش. از ترس رفت رو تخت و خوابيد. برش گردوندم و از پشت گرفتمش و سر و تهش كردم و شروع كردم سوراخ كون قهوه اي و خوشكلش را ليسيدن و بعدش رفتم سراغ كسش و زبونم را كردم تو. ديگه طاقت نياوردم گفتم به شهروز كون ميدي يا كوس؟ به كونش اشاره كرد و داشت اشك ميريخت. كون خوش فرمش را جلوي خودم گذاشتم و با كرمي كه تو اطاق بود چربش كردم و كيرم را گذاشتم درش. اونايي كه مست شدن و يه كون جديد را تو تختخواب تسخير كردن مي دونن من چكار كردم. همه را هم زديم به پاي مستي زياد ولي از اون به بعد مناسبات من و مونا و صنم و شهروز به هم خورد و ما هم كون كرديم و هم از شر اونا راحت.نوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018