شروعی شیرین

0 views
0%

همیشه با خودم فکر میکردم که کِی منم با یه دختر می خوابم؟؟؟اصلا می تونم این کارو بکنم یا نه؟؟؟منِ خجالتی که که حتی حرف زدن با یه دختر برام سحته چطور میخوام سکس داشته باشم؟؟؟اَز ترسِ همین فکرا سعی میکردم اصلا به سکس فکر نکنم و به زندگیِ روزمره ی خودم برسم.حدودا 23 سالم بود که خونمونو عوض کردیم.تو روزایِ اثباب کشی دخترِ همسایه ی روبرویی به رسمِ ادب برامون چای یا شربت میوورد یا اگر چیزی می خواستیم منو میفرستادن درِ خونشون تا ببینم میتونن کمکی بکنن یا نه.در طِیِ یه هفته کاملا باهاشون آشنا و دوست شدیم.مینا دخترِ خیلی خوب و با وقاری بود.تازه داشت برایِ کنکور درس میخوند.همیشه عادت داشت ساعتِ هشت یا نهِ صبح با یه فلاکس قهوه بیاد تو آلاچیقِ حیاط که کاملا رو به روی پنجره ی پذیراییِ ما بود،بشینه و تا هر وقت که بتونه درس بخونه.من کم کم داشتم بهش علاقه مند میشدم.یه روز که داشتم پنهونی نگاش میکردم مادرم صدام زد.تا جوابِ مادرم رو دادم و برگشتم دیدم اومده لبِ پنجره ی ما و با یه لبخنده پُر اَز شیطنت زل زده به من.با خنده گفتآقا خجالت نمیکشی دخترِ مردم و دید میزنی؟منم زدم دیره خنده گفتم دید نمی زدم،رسما داشتم نگات میکردم.یهو صورتش حالتِ جدی به خودش گرفت.گفتخوب چرا نمیای پیشم؟گفتم مزاحمِ درس خوندنت نمیشم؟گفت یه بارش اشکال نداره.قلبم تند می زد.فکرشم نمی کردم بتونم به این راحتی باهاش واردِ رابطه بشم.تا به خودم اومدم دیدم تو آلاچیق نشستم پیشش.یکم که خوش و بِش کردیم پرسید پس داشتی نگام میکردی.چرا؟؟؟من به مِنومِن اُفتاده بودم.گفته بودم که خیلی خجالتیم.واقعا لحظات سختی بود…یهو مینا اومد جلو پیشونیمو بوسید…من کاملا وا رفتم…گفت فک کنم الان آرومتر شدی،حالا بگو چرا نگام میکردی؟و واقعا آروم شده بودم.راحت بهش گفتم عاشقت شدم.چند لحظه چیزی نگفت.بعد پاشُد و اومد نشست رو پام.درِ گوشم گفت منم ازت خوشم میاد.گفتم فقط خوشت میاد؟؟؟با خنده گفت تو که اِنتظار نداری اولین روز اَز یه دختر چیزِ بیشتری بشنوی…عاشقِ این شوخ طبع بودنش بودم.گفتم چطور روزِ اول اومدی رو پام نشستی،ولی نمیگی عاشقمی؟؟؟پاشد با اَخمایِ تو هم گفتروزِ اول می تونست خیلی یشتر از یه بغل کردن باشه،اما انگار دوست نداری…من میرم خونه…تا پشتشو به من کرد دستشو گرفتم و کشیدمش سمتِ خودم…گفتم جونِ من قهر نکن.یه کم که بیشتر دستشو کشیدم دوباره اومد نشست رو پام و گفتمنت کشیتو قبول میکنم آقا…تا اومدم حرف بزنم لباشو گذاشت رو لبامو شروع کرد به میک زدنِ لبم.من اختیارم دیگه دستِ خودم نبود.دستمو دورش حلقه کردم،ولی با دستش دسیتِ منو گرفتو گذاشت رو سینه هاش.منم شروع کردم به مالیدن،از رویِ تی شرتش نوکِ سینش که باد کرده بود کاملا معلوم بود.نوکاشو پیدا میکردمو براش فشار میدادم.دستشو آورد بالا و یکی از سینه هاشو از یقه ی لباسش انداخت بیرون.تو گوشم با یه صدایِ فوقِ حشری گفتمحکم بمال نیما…محکم…منم سینه هاشو چنگ میزدم.واقعا نرمو داغ بود…تازه فهمیده بودم وقتی میگن اختیارِ فلانی دستِ خودش نبود یعنی چی…بعدِ چند دقیقه حس کردم داره کونشو میماله رو کیرم…داشت سعی میکرد دکمه هایِ شلوارمو باز کنه…راستش ناراحت شدم،فکر نمی کردم مینا اینطوری باشه.برا دفه ی اول زیاده روی بود…اما واقعا کاری از دستم بر نمیومد…کیرمو در آورد و بعد از یکم مالیدن و چنگ زدنِ خایه هام اومد زانو زد جلوم…گفت،گشنم شده…چشمت به پنجره باشه تا من یه حالی به این خوشگله بدم…جونِ حرف زدن که نداشتم.با سَر بهش فهموندم که حواسم هست.از زیره خایه هام میلیسید و میومد تا سرِ کیرم.هِی گازایِ کوچیک از کیرم مدزدو یهو همشو میکرد تو دهنش…همینطور که کیرو خایه ی منو میلیسید با کُسِ خودشم وَر میرفت.یهو حس کردم تمامِ وجودم داره از کیرم میزنه بیرون…گفتم مینا داره میاد.پاشو…گفت پاشَم؟؟؟این همه ساک زدم که این بیاد…باز کُلِ کیرمو کرد دهنشو تخمامو مالید…همه ی آب کیرمو خوردو سرِ کیرمم لیسید…پاشد سوتیَنشو درست کرد و گفت از اولین بار راضی بودی؟؟؟منم به زور پاشدم و دستشو گرفتم و باهم رفتیم تو آپارتمان…بعد از اون روز حسم به مینا عوض شد.دوستِ خوب و با معرفتی بود…یه چندباریم بعدِ اون قضیه باهم خوابیدیم.هنوزم به هم زنگ میزنیم و دوستیم.اما کاملا با چیزی که تو تصورِ من بود فرق داشت.بعدِ این داستان اعتماد به نفس پیدا کردم خیلی از خجالتی بودنم کاسته شد. کلا شروعِ شیرینی بود.نوشته‌ نیما

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *