شروع بهار با کردن بهار

0 views
0%

سلام من امیر هستم، قبلا یه داستان گذاشته بودم به اسم اولین سکس دانشجوی پزشکی (البته اسمی که خودم برا داستان و معشوقه م(بهار) گذاشته بودم این نبود و بعدا تغییر پیدا کرده)از نظرات و انتقادای همه ی دوستان ممنوناین خاطره ای که میخوام بگم باز هم با بهار عزیزم هستش، من جز به جز شرح دادمش، قسمت های اولش زیاد سکسی نیس، اگه برا جق زدن میخونین، به خودتون زحمت خوندنش رو ندین.29اسفند بود و تقریبا تعطیلات غید شروع شده بود، با شروع تعطیلات و مسافرت ها و مراسم عید بیمارستان به حد فجیعی شلوغ بود، هی تصادفی پشت تصادفی، سوختگی پشت سوختگی…اون روز از صبح تا عصر و شب(که میشد 30اسفند و فردای اون روز ظهر سال تحویل بود) من و بهار کشیک داشتیم، به حدی سر جفتمون شلوغ بود که فقط تو راهرو و موقع بدو بدو به این بخش و اون بخش همدیگه رو میدیدیم.اصلا متوجه گذشت زمان نبودم که دیدم هوای بیرون کاملا تاریکه، ساعت رو که نگاه کردم 10شب بود و من هنوز شام هم نخورده بودم، از اونجایی که غذا ساعت8 پخش میشه امیدی به پیدا کردن شام درست و حسابی نبود.یه گوشه ای وایسادم از جیب روپوشم گوشیم رو درآوردم و به بهار زنگ زدم-الو…سلام خانومم-سلام امیر، کجایی؟-اورژانس هستم، تازه سرم یکم خلوت شده-خوش بحالت… من که پاهام داره منفجر میشه انقد ادم داره-بس که سرپا بودی، یکم استراحت میکردی خب-شما خودت وقت واسه استراحت داشتی که من داشته باشم؟-نه، خداییش راست میگی، هزار بار بهت گفتم جوراب واریس پات کن تا اینجوری نشی(ما بخاطر اینکه زیادی سرپا هستیم و ممکنه رگهای پاهامون حتی تو سن کم خراب بشه اکثرا از این جورابا میپوشیم)-خب حالا بیخیال-بهارم شام خوردی؟-نه-فکر کنم من یه چیزایی داشته باشم واسه خوردن، بیا برات بدم-باشه، هروقت تونستم بیام زنگ میزنم بپرسم کجایی-اوهوم، مواظب خودت باش، فعلا-شما هم همینطور، خدافظی.رفتم سرم رو اینور و اونور یکم گرم کنم تا بهار پیداش بشه، تازه بعد اینهمه ما هنوز تو بیمارستان نمیتونیم خیلی باهم راحت باشیم چون شدیدا بهمون گیر میدن تا این حد که به خانوما حتی اجازه ی آرایش هم نمیدن موقع کار تو بیمارستان.انقد خسته بودم که سرم واسه بدنم سنگینی میکرد، آخرین کارهام رو انجام دادم و به رفیقم سپردم اگه خبری شد سریع خبرم کنه و گفتم من میرم یکم استراحت کنم.یه لیوان آب از آبسردکن برا خودم ریختم و رفتم تو محوطه ی بیمارستان رو یه نیمکت نشستم، سرم رو گرفتم بین دستام تا یکم حالم بهتر بشه، پایان سروصدای بخش تو گوشام می پیچید… لیوان رو برداشتم یه قلپ بخورم که متوجه ساعت شدم، ساعت 5صبح بود و من هنوز شام هم نخورده بودم…پاهام رو گذاشتم رو نیمکت و جمع شون کردم سمت خودم و سرم رو گذاشتم روشون، دنیا داشت دور سرم می چرخیدنمیدونم چقد تو این حالت بودم که گوشیم زنگ خورد، خدا خدا میکردم رفیقم نباشه، خداییش دیگه نای راه رفتن هم نداشتم، خدارو شکر، بهار بود-الو-ببخشید ببخشید ببخشید ببخشید امیرم-چیه؟؟؟ چی شده؟؟؟-ببخشید خب اینهمه منتظرت گذاشتم اصلا حواسم به ساعت نبود-اشکالی نداره-امیر؟ خوبی؟-آره، خوبم، چطور؟-صدات یه جوریه-خوابم برده بود-کجایی؟ الان میام-جلو سالن اجتماعات رو نیمکت نشستم، اومدنی از کامران کوله پشتی من رو بگیر و بیار-چشم، ایکی ثانیه اونجام-منتظرمسرم رو به عقب برگردونده بودم، بی اختیار پلکام بسته شدن، بین اینهمه صداهایی که تو سرم بود یکی اسمم رو صدا میزد، امیر، امیر، انگار من ته یه چاه باشم و صدا رو از فاصله ی هزار پایی بشنوم، امیر، امیر…پلکام رو از هم باز کردم، بهار بود، با روپوش سفید شبیه فرشته ها بود-فکر کردم من مردم و تو فرشته ای بالا سرم-دستت درد نکنه یعنی من انقد شبیه نکیر و منکرم؟با پایان خستگی که تو صورتش بود باز هم مثل همیشه پرانرژی بود-بیا بشین خانوممصورتش سفید سفید بود عین گچ دیوار، حاضر بودم شرط ببندم فشارش کمتر از 8،9 باشهاومد و کنارم رو نیمکت نشست، لیوان آب هنوز کنارم بود، برداشتش و پرسید-آبه؟-نه، نمونه ی ادرارهیه جا همش رو سرکشید و گفت-بذار فعلا معده م با اوره مشغول باشه از صبح آب دهنم رو قورت میدادم که مشغولش کنماز حرفش جفتمون خنده مون گرفت، گرسنه بودم ولی انگار هیچ انرژی برا خوردن چیزی نداشتم-بهار چیزی میخوری؟-نه، اصلا اشتها ندارماومدم بلند شم که یهو سرم گیج خورد و رو نیمکت میخکوب شدم-امیر چی شد؟ خوبی؟-آره خوبم طوریم نیس، میرم خونه استراحت میکنم-من میرسونمت-باشه میرم لباس عوض کنم-باشه برو کنار خیابون منتظر باش منم لباس عوض کنم و بیامحس میکردم شبیه اونایی که بیش از حد مست کنن با تلوتلو راه میرم، انگار پاهام رو داشتم رو ابرا میذاشتم، لباس عوض کردم و رفتم بیرون محوطه ی بیمارستان کنار خیابون منتظر بهار وایسادم، بعد از چند دقیقه جلوم ترمز زد-افتخار آشنایی با این آقای خوشگل و خوش تیپِ خسته رو دارم؟-لوسسوار ماشین شدم، حتی یه ثانیه از مسیر رو یادم نیس تا رسیدیم خونه(من و بهار جدا خونه گرفتیم، اون با دوستاش و من با دوستای خودم)-امیر، امیر بلند شو رسیدیم، خیال نداری پیاده شی؟-مگه نمیای؟-نه، بچه ها خونه منتطرن، ظهر سال تحویله ها-آخه منم تنهام… کامران که بیمارستانه بقیه هم رفتن خونه-خب برو استراحت کن فردا با هم میریم بیرون-بیا دیگه…دقیقا حس این بچه کوچیکا رو داشتم که به مامانشون التماس میکنن واسه چیزی ولی التماس هام بی فایده بود واسه همین مجبور شدم به شیطنت متوسل بشماز ماشین پیاده شدم، بهار منتظر بود من برم خونه بعد بره، خودم رو الکی جلو در زدم زمین بهار با عجله پیاده شد و اومد سمتم-خوبی امیر؟-نه، سرگیجه دارم، نمیتونم راه برم-وایسا در ماشین رو قفل کنم بیامانقد خوشحال شدم که نگو… بلند شدم و در رو باز کردم، بهار اومد دستم رو انداخت دور گردنش، همینجور با کفش مستقیم رفتم و خودمو انداختم رو تخت، بهار اومد و کفشام رو درآوردنمیدونم چقد گذشت که با دوتا لیوان چایی نبات اومد بالا سرمعین مادر های مهربون نازم رو می کشید-امیرم بلند شو اینو بخور بعد بخواب-نمیخورم-وا بچه شدی؟-اول قول بده-چه قولی؟-که وقتی خوابم برد نذاری بری-آخه…-آخه بی آخه وگرنه انقد نفس نمی کشم تا بمیرم-لوس خب حالا بلندشو اینو بخور تا پزشک ناکام نشدی-زبونتو گاز بگیر بچه پرروبلند شدم و چایی رو یه جا سرکشیدمجوراب های واریس که پام بود به شدت ساق های پاهام رو اذیت میکرد ولی خداییش نای جدا شدن از تخت رو نداشتم، بهار کنار تخت رو زمین نشسته بود،-بهار…-دیگه چی میخوای؟-جورابام رو در میاری؟جورابای نخی که پام بود رو از پام کشید و انداخت گوشه ی اتاق-پییییییییففففففف، امیر…-اینارو که نه-کدوما رو؟-اون پایینی ها، زیر شلوارمهکمربند و دکمه های شلوارم رو باز کردم، بهار از لنگای شلوارم چسبید و کشیدش پایین بعدش هم جورابا رو درآورد، حواسم بهش بود که از خجالتش حتی به شورتم نگاه هم نمیکردمنمیتونم بگم خوابم برد چون واقعا خواب نبود، بیهوش شده بودم از خستگیبیدار که شدم هوا کامل روشن بودبهار با یه تیشرت و شلوار جین نشسته بود پای تخت، سرش رو گذاشته بود گوشه ی تشک و خوابیده بود، موهاش عین موج های دریا پخش شده بودن رو تخت، منم فقط یه شورت و پیرهن تنم بود، پیرهنم رو درآوردم و فقط رکابی زیرش موند، حس کردم الان پایان بدن بهار با اون شکل خوابیدنش خشک شده باشه، راستش دلم سکس هم میخواستهیکلش رو خیلی دوس داشتم، چارشونه و قدبلند،با سینه ها و باسن گرد و سفتبازوش رو گرفتم و کشیدمش بالای تخت-ولم کن… میخوام بخوابم-بیا بالا بخواب، بیا تو بغلمنیم خیز شد و خودش رو انداخت رو تخت، سرش رو گذاشت رو بازوم، پشتش رو کرد بهم، خودش رو چسبوند و باز خوابش برددست دیگه م رو کردم لای موهاش، بوی موهاش دیوونم میکرد، بوی سیب سبز که ترش و شیرین باشه رو میداد، تا نزدیک دماغم میاوردم و بوش میکردمانقد پاک و معصوم بود که دلم نمیخواست حتی بهش دست بزنم ولی چیکار کنم که دست خودم نبود کلی با خودم کلنجار رفتم، من که قصد خیانت بهش رو نداشتم، واقعا دوسش دارم، بالاخره دلم رضا داد…خودم رو چسبیدم بهش، کیرم از زیر شورت داشت به کونش میخورد، خیلی دوس داشتم، آروم خودم رو تکون میدادم، کیرم سیخ شده بود و داشت شورتم رو پاره میکرددستم رو از لای موهاش درآوردم و بردم رو سینه هاش، ولی اینجوری دوس نداشتمدوس داشتم بدن بلوریش لخت تو بغلم باشهدستم رو از زیر تیشرتش بردم و به سینه هاش رسوندم، سردی دستم که به تنش خورد یهو از خواب پرید-هی هی هی چیکار داری میکنی؟-بهارم… بیا تو بغلم-آخه… امیر…-بهار آخه نداره که، من عاشقتمممممبا یه لبخند اومد و سرش رو گذاشت رو بازوم، این بار روش سمت من بود، لبام رو گذاشتم رو لباش به قول شکسپیر عین یه بچه ای که با ولع از طعم توت فرنگی سیر نشه، ازش لب میگرفتمزل زده بودم تو چشماش و زبونش رو میگرفتم تو دهنمدستم که زیرش بود رو رسونده بودم به کونش و میمالیدمبا دست دیگه م دستش رو گرفتم و آوردم رو کیرم، تا دستش بهش خورد یه لحظه کشیدش عقب ولی دوباره دستش رو برد روش و مالیدشداشتم دیوونه میشدمیه دستم رو کونش بود و دست دیگه م رو برده بودم رو سینه هاشنوک سینه هاش رو میگرفتم لای انگشتام و فشار میدادمبهار از زیر تخمام دستم میکشید رو کیرم تا سرشدوس داشتم تا چند ساعت آبم نیاد که بتونم لذت ببرمبلندش کردم و شروع کردیم به درآوردن لباسای همدیگههمزمان ازش لب هم میگرفتموای باورم نمی شد با اینکه قبلا یه بار سکس داشتیم(تو داستان قبلی نوشتم) اصلا به هیکل لختش توجه نکرده بودمفوق العاده سفید بود، عین برفسینه هاش درست اندازه ی مشتم بودشلوارش رو که درآوردم شورتش خیس بودمعلوم بود اونم حشری شدهعجب کسی داشت…معلوم بود تازه شیو کردهسفید و تپلفقط خط صورتی وسطش مشخص بوددستم رو انداختم لاشچوچولش قشنگ مشخص بود، شروع کردم به مالیدنش از یه طرف هم سینه هاش رو کردم تو دهنمدیگه نمیتونست جلوی آه و اوهش رو بگیرهبلند بلند آه می کشید-آههههههه… امیرم…-جوووون-امییییییر-جوووووونم-آهههههه-عشقم…هلش دادمش رو تخت و کیرم رو انداختم لای پاش نمیتونستم تو کسش بکنم چون باکره بودحیف هیکلش هم بود بخوام از کونش بکنمرونای پر و تپلش واسه ارضا شدنم کافی بودپاهام رو باز کردم و انداختم دور پاهاشکیرم رو انداختم لای خط کسشسرش رو از رو چوچولش فشار میدادم تا سوراخ کسش پایین میرفتبا سر کیرم تند تند رو چوچولش رو مالیدم و یه دستم رو سینه ش بودیهو بدنش رو منقبض کردفهمیدم داره ارضا میشهنوک سینه ش رو گرفتم لای انگشتام و فشارش دادم-آآآآآآآآآآآاهههههههه….آییییییی…. امیررررررممممم، عشقممم-جونمممپاهاش رو محکم فشار دادم به همیهو پایان وجودم از سرکیرم پاشید بیرون…-بهااااااارررر، بهاررررر دوست دارم، مال خودمی…آااااااههههه….همینجور سست و بیحال افتادیم رو تخت تا وقتی که گوشی بهار زنگ خورد، رفیقاش بودن سراغش رو میگرفتن، میگفتن چرا سال تحویل رو نرفته کنارشون، یعنی سال تحویل شده بود و ما خبر نداشتیماین بهترین سال تحویل عمرم بود، کنار عشقم… دیگه چی میخوام؟پیشاپیش ممنون از نظرات و انتقاداتونمن نوشتن رو دوس دارم اگه شما هم خوشتون اومده باشه باز هم مینویسماینو مطمئنم که به دلتون میشینه، چون من با دلم نوشتم.hot boy

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *