شروع خوب برای یک پایان بد

0 views
0%

سلام من اسمم بردیا هست و 21 سالمه.دانشجو رشته عمرانم وتهران زندگی میکنم با پدر و مادرم و برادر و خواهری هم ندارم.خلاصه تنهام و در مورد ظاهرمم نمیگم که خیلی خوشگلم یا خیلی خوبم.قدم 180 سانت و وزنم 70 کیلو چشمو ابروم و موهام هم مشکی و کلا نه خیلی زشتم و نه خیلی خوشگل.داستان من در مورد یه پروسه 4 ساله از زندگیم هست تقریبا که الان با خاطراتش دارم زندگی میکنم و خیلی داغونم الان.من حدودا 4 سال پیش و تو دوران دبیرستان برای اولین بار با یه دختری دوست شدم به اسم هانیه.اولین دوست دخترم بود نه واسه این که ساده لوح بوده باشم و نتونم تو زمینه دوستی و کثافت کاری رکورد بزنم.واسه این با کسی دوست نمیشدم چون عقایدی واسه خودم داشتم.البته نه عقاید مذهبی چون به هیچ چیزی معتقد نبودم و نیستم..خطوط قرمزی دارم و داشتم که میگه نباید دختر مردم رو به بازی بگیرم…درمورد هانیه هم بگم که یه دختر خوشگل و کاملا سفید پوست با قد حدودا 170 سانت و یه بدن تقریبا سکسی و جذاب.حدودا اوایل دوستیم با هانیه کلا زندگی واسم خیلی شیرین شده بود خیلی خوشحال بودم بعد چندین ماه برای اولین بار من کسی رو بوسیدم که فکر میکردم واقعا عاشقشم اولین بوسمون اینجوری اتفاق افتاد که یه روز عصر تو تابستون داشتیم با هم تو خیابون قدم میزدیم که من و هانیه چشمون خورد به یه کوچه خیلی خیلی خلوت و یه طرفه بعد به این نتیجه رسیدیم که بریم اونجا و راحت حرف بزنیم با هم و وقتی که رفتیم تو کوچه نمیدونم چی شد که هانیه با یه لحن مظلومانه بهم گفت دوست دارم عشقم بوسم کنه.منم که اون لحظه شکّه شده بودم قبول کردم و به دیوار تکیه داد هانیه و خیلی آروم و قشنگ برای چند ثانیه از هم لب گرفتیم و اون روز با پایان خاطرات خوبش تموم شد.بعد از ماه ها رابطه با هانیه جوری شرایط پیش اومده بود که دیگه من از زندگیم بیشتر دوستش داشتم و هیچی واسش کم نزاشتم…دیگه دانشجو شده بودیم و وقتایی که من و اون کلاس نداشتیم و وقت داشتیم با هم میرفتیم بیرون دور دور و عشق وحال و کلا همه کار با هم کرده بودیم به جز سکس واقعی…تا این که حدودا 10 ماه پیش بود که یه روز مادرم و پدرم تصمیم گرفتن آخر هفته واسه چند روز دوتایی برن شیراز و یاد خاطرات و محل زندگیشون رو زنده کنن(مامان و پدرم حدودا 20 سال از اول عمرشون رو شیراز بودن و دوست دختر و دوست پسر هم بودن)من تا اون روز پیشنهاد سکس به هانیه نداده بودم در حالی که میدونستم اگه بدم هانیه حتما قبول میکنه چون اون خیلی از من داغ تر بود… اون روز به هانیه زنگ زدم که واسه 5شنبه عصر بیاد پیشم خونه…اونم قبول کرد(مامانش میدونست دخترش با منه) اونم اون روز مثل همیشه به مامانش گفت که با من قرار داره و همیشه فقط 2 3 ساعت اجازه داشت که پیش من بیاد.خلاصه اون روز رفتم دنبالش آوردمش خونه و اولش که اومد خونه یکم خونمون رو دید و میگشت تو خونمون تا اینکه واسش قهوه درست کردم(هانیه اهل مشروب و این چیزا نبود) و نشستیم و با هم حرف میزدیم که دیدم هانیه مانتوشو شالشو درآورده بود و گرمش شده بود و سینش خیلی تو چشم میزد…اونم خیلی خجالت میکشید تا اینکه رفتم نشتم پیشش و بعد یکم بغل بازی و حرف زدن شروع کردیم به لب گرفتن و بعد از چند دقیقه لب بازی رفتیم تو اتاق خوابم و رو تختم نشتیم و هانیه از من خواست تی شرتشو شلوارشو دربیارم منم قبل از این که این کارو بکنم یه کم گوش و گردنش رو خوردم تا حسابی شهوتیش کنم بعدش آروم تیشرتشو درآوردم و شلوارشو هم درآوردم و فقط تنش یه شرت و سوتین بود…منم خودم لباسمو کامل درآوردم و فقط شرت پام بود بعدش رفتیم زیر پتو و چند دقیقه ای با هم ور رفتیم که هانیه سوتینشو درآورد و منم شرتمو…سینه خیلی قشنگی داشت دقیقا سایز دستام بود و شروع کردم به خوردن و گاز زدن سینش و بهش گفتم با کیرم بازی کنه اونم باهاش بازی کرد و واسم ساک زد یکم ناشی بودیم دو تامون مثلا موقع ساک زدن دندون اون به کیرم میخورد و دردم میگرفت و منم خوب بلد نبودم سینشو بخورم…تا اینکه هانیه شورتشو درآورد گفت بخور کسمو منم اولش امتناع کردم و وقتی دیدم ناراحت شد دلم سوخت و به خوردن کسش مشغول شدم…طعمش خیلی منحصر به فرد بود و یکم شور بود و خیلی هم بو خوبی میداد و کامل هم موهای اطراف کسش رو زده بود…بعد از چند مین خوردن کسش دیگه داشت دیونه میشد اون موقع بود که تازه فهمیدم چوشول یعنی چی…یه برآمدگی کوچیک تقریبا بالای کسش بود که وقتی مکش میزدم و لیسش میزدم آههههی غلیظ میکشید و انگار تو یه دنیای دیگه بود…خلاصه تو اون حالت دوتایمون تو اوج شهوت بودیم که من هانیه رو برگردونوم به شکل سگی کردم تو کونش کیرمو البته قبلش کرم زده بودم که راحت بره تو کونش کیر منم حدودا 18 سانت هست و یکم کلفته.وقتی کردم تو کونش جیغی بلند کشید و گفت درش بیار منم درآوردم و دوباره بعد از چند لحظه آروم آروم کردم بازم درد میکشید ولی بعد از چند دقیقه کم کم آروم شد و دوباره رفتیم تو فاز لذت…همینجوری که داشتم تلمبه میزدم خیلی کیرم داغ شد دیگه داشت آبم میومد کم کم که درش آوردم و به هانیه گفتم برگرد ریختم رو شکمش آبمو و دیگه دراز کشیدم و اونم آبمو پاک کرد از رو شکمش و آروم شدیم و همو بفل کردیم که هانیه گفت الان که فقط تو ارضا شدی من که نشدم…بیا از جلو باهم باشیم (بلاخره 3 سال بود که تقریبا با هم بودیم و قول ازدواج هم داده بودیم به هم) ولی من یکم فکر کردم و نه حوصله سکس دوباره رو داشتم و نه میخواستم پردشو بزنم…اون روز بعد از این که من امتناع کردم از این کار با هام قهر کرد هانیه و لباسشو پوشید و رفت خونه و تا یک روز هم حتی جواب زنگمو هم نمیداد…خیلی ازم ناراحت شده بود….من واقعا پشیمون نبودم که از جلو نکردمش بعد از اون روز رابطه ما روز به روز سردتر میشد بر خلاف میل باطنی من…دیگه باهم سکس تلفنی نکردیم حتی دیگه لب هم نمیداد به من…دیگه به جای اینکه هفته ای 2 3 بار ببنیمش ماهی ماهی 2 بار هم نمیددمش…چند ماه بعد یعنی حدودا اسفند ماه 91 بود که یه روز اعصابم واقعا خورد بود که چرا جوابمو نمیده هانیه و چرا اینقدر باهام سرد شده…داشتم سیگار میکشیدم و تو خیابونا دور دور میکردم که یه صحنه خیلی بدی دیدم و درجا ترمز کردم و خشکم زد…عشقمو تو یه ماشینه دیدم که تنها نشسته و صندلی شاگرد هم بود و متوجه من نشد و داشت بانکی رو نگاه میکرد که ماشینی که توش بود بغلش پارک کرده بود…اولش گفتم که این نه ماشینه مامانشه و نه باباش…پس ماله کیه؟دیدم چند ثانیه بعد یه پسر از بانک اومد بیرون و نشست تو ماشین…آره همون همکلاسی تو دانشگاهش بود…اون لحظه خیلی حالم بد شد و خیلی هم عصبانی…خواستم پیاده شم برم دخل اون پسرو بیارم ولی پیش خودم گفتم اون بدبخت چه گناهی کرده مگه و کاری نکردم و رفتم ازونجا و رابطم رو با هانیه به کلی تموم کردم…برای هفته ها بود که تقریبا هر شب شده بود کارم مست کردن و گریه زاری کردن تنها بودم و باز هم بعد یه بازه زمانی 4 ساله دوباره تنها شدم.دیگه هیچی واسم مهم نبود و الانم نیست و فقط هدفم از گفتن این خاطرات این بود که نزارید شهوت بهتون غلبه کنه و اشتباهی لحظه ای بکنید که یه عمر پیشمون بشید(مخصوصا شما پسرا)..من پرده هانیه رو نزدم و اصلا پشیمون نیستم و لااقل وجدانم راحته که گذاشتم بدون دغدغه ازم جدا بشه و بره…هیچ چیز همیشگی و موندگار نیستببخشید اگه یکم طولانی شد و حالا هم هر چه قدر دوست دارین بهم فحش بدین چون دیگه هیچی واسم مهم نیست…ممنونم ازتونبردیا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *