شعری برای مونا

0 views
0%

یک شب نوشین و بخت دلبر و من روی تخت وصلت هم یافتیم گرچه به سختی سخت بوسه و آغوش باز خنده¬ و چشمان نازمن به جنون می¬شدم دست به سویش درازالبسه اش تند و زود هر چه که بود و نبودکَندم و بیخود شدم رنگ رخم شد کبودگفت شوم لختِ عور تا بشویم جفت و جور«این تن و مو خواهمی چشم حسود باد کور» کیر سترگم گرفت شهوت من جان گرفتچون بدن گرم او دست زدم گُر گرفتطالب نازش شدم بوس و کنارش شدمبعدِ کمی چندوچون دست به کارش شدمگفت مرا جانِ جان تا بشود میدَرانبکر مرا پاره کن با ذَکَر و خایگانهوش من و طاقتم عقل من و غایتمجمله یکی دود شد از هوسِ آن بُتملنگ چپ و راستش نیک برافراشتشبر سر دوشم نهاد وه چه دلم خواستشناز لطیفش سپید لرزه زدم همچو بیدکیر شق و راست شد خون به سرش می¬دویدسرخ ز خون سرش راست، که کس در برشقصد درون را نمود چرب نمودم تنشیار، نفس، دم به دم نزد کُسش، بیش و کمکیر که لغزنده شد داخل کس کم به کمدرد مونا را گرفت غصه دلم را گرفتوقفه به کار آمدی کیر شل و هم کرختبوسه به روی و برش از نوک پا تا سرشاز دل و جان می¬زدم تنگ گرفتم برشگفت «امیرم بس است عشق مرا مرهم ستچونکه دلم بسته بود با تو ز روز الست»راحت و آسوده من حرف تو بشنوده مندر پی لعل لبش از دل و جان بوده منمن تن او با فشار او تن من با فشارتنگ به بر کرده ایم شکر تو ای روزگار گاه کمی با سکوت گاه به گفت¬وشنوداین همه ساعت گذشت هیچ تو گفتی نبودصبح پدید آمدی خواب به چشم آمدیآن شب نوشین ما زود به سر آمدینوشته امیررضا

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *