مدت زيادي نبود كه ازدواج كرده بودم.يعني شايد به دوسالي ميرسيد.من تو خونه خونه خانومم زياد رفت و آمد ميكنم البته با خود خانومم.يه خواهري داره اسمش شقايقه و خيلي هم باهام خوبه.اندامش بد نيست و از خانمم بزرگتره.هيكل ريزه پيزه اي داره.تو خونه هم هميشه با بلوز و شلوار ميگرده و بدون روسري.شلواراش همه پارچه اي و نازكن كه وقتي راه ميره خط كونش معلومه .پيرناشم بيشتر يقه باز نه اونقدر باز كه همه چيش معلوم باشه.بعضي اوقات كه برام چاي مياره يكمي از خط سينش به چشم ميخوره.راستش من اوايل زياد تو نخشون نبودم و اصلا به اين چيزا فكر نميكردم.برام مثه خود خانمم بودن و احترام واجب.يه روز كه خونشون بوديم و خانمم تو اطاق بقلي بود شقايق روي مبل كنار من نشسته بود و با هم صحبت ميكرديم.تلفن سمت راست من بود و شقايق سمت چپ من نشسته بود كه زنگ خورد شقايق بجايي كه بلند شه تلفن رو برداره روي من دراز شد و كه تلفن رو برداره كه يه باره سينه هاي گندش رو روي رونم حس كردم و خودشم كه فشارشون ميداد روي رونم من يه نگاهي به اونور خونه كردم كه مبادا كسي باشه كه يه نفس راحتي كشيدم و گفتم ميگفتي خودم بهت ميدادم تلفن رو .گفت مگه سنگين بودم خوبه له نشدي.خلاصه اون روز گذشت.تا يه روز اومدن خونه ما.من روي كامپوترم داستان و عكس سكسي زياد دارم و بخاطر اينكه كسي دست بهش نميزنه همه رو روي دكستاب گذاشتم.اون روز شقايق كه بي اندازه دختر فضولي هست رفت سراغ كامپيوتر و روشنش كرد.تا من رسيدم سروقتش چند تايي عكس رو زيارت كرده بود.رفتم كه لباسامو بپوشم برم بيرون ديدم كه خانم داره عكس ميبينه تا رسيدم تو صفحه رو بست.بهش گفتم نبايد اجازه ميگرفتي و بدون اجازه روشن نميكردي؟گفت مگه اشكال داره گفتم اره شايد عكس خصوصي روش باشه و برات خوب نباشه ببينيشون.گفت منظورت اين پوشه هست گفتم هر چي.لباسامو پوشيدمو زدم بيرون.خيلي يكي بدو ميكرد.خلاصه پيش خودم گفتم اين دختره تنش ميخاره.تا يه روز كه خونشون بوديم.اون حمام بود و خانومم با مامانش و خاهر كوچكترش خونه همسايه رفته بودن براي خريد لباس و بخاطر كوچك بودن حمامشون لباساشونو ميزاشتن رو لباسشويي دم درب حمام.نشسته بودم و منتظر خانومم كه بياد بريم خونه.كه شقايق صدا زد و گفت ميشه لباسامو بدي بهم.گفتم بزار تا صدا بزنم مادرت يا خواهرتو.گفت بزار برام خودم بر ميدارم.گفتم باشه.براش گذاشتم و رفتم كه داد زد گفت پدر بدشون دستم.منم ايستادم دم حمام و لباساشو دادم دستش.اول كه حوله رو گرفت و بعدش تاپ و شلوارشو دادم بهش تازه متوجه شدم كه خانم شرت و كورست نميپوشه.بخاطر همينه كه شلوارش ميره وسط قاچ كونش.خيلي حال كردموقتي اومد بيرون با پر رويي گفتم شقايق مگه لباس زير نميپوشي؟گفت نه پدر حوصلشونو ندارم و اينطور راحت ترم گفتم عجب.گفت عجب چرا دستشو گذاشت رو سينه هاش و از بغل فشارشون داد به هم و گفت آره اينطوري خيلي بهتره.منم گفتم آره معلومه بهتره..تا گذشت و براي عروسي برادر خانمم قرار شد بياد براي پيژيدن ساندويچ خونه ما.زنم هم خونه خودشون بود براي تزئين سفره عقد.ساعت 9 صبح بود كه اومد.تا اومد داخل رفت بالا لباسشو عوض كرد و اومد پايين.چي ميديدم اينبار دامن پوشيده بود و منم ياد اون روز بودم كه لباسشو دادم دستش.پيش خودم گفتم يعني باز شرت پاش نيست؟تا اومد پايين بهش گفتم چي شده امروز زدي به دامن؟گفت نه اينكه تو خونه همش بلوز شلوار ميپوشم خسته شدم.الان بد نيست تنوع داشته باشم.گفت مگه بده اينطوري گفتم نه اتفاقا جالبه.و نشستيم پاي درست كردن ساندويچها.ساقهايه خوشگلي داشت و اندامش باحال .بدن سبزه اي داشت و بدون مو.باور كنيد بي اختيار كيرم راست كرد.نميدونم چه حسي داشتم مقابل اون.طرز نشستنش طوري بود كه قسمت بالاي رونش رو ميشد ديد خيلي راحت و باز نشسته بود.تا ساعت 10 كه ساندويچ ميپيچيديم من از شق درد داشتم ميمردم.بعد از چند ساعت بهش گفتم كه چه زنگ پوست خوشگلي داري و پوستت خيلي خوش رنگه.گفت از سبزه خوشت مياد؟گفتم اره عاشق رنگ برنزه هستم.و بي اختيار دستمو گذاشتم رو رونش و كشيدم روش.گفت چكار ميكني شيطون نشو پسر.تا اينو گفت خيلي حال كردم.انتظار شنيدن چنين حرفي رو ازش نداشتم.گفتم مگه بده شيطون بشيم ها؟گفت آره كه بده خيلي هم بده با خنده ميگفت.منم گفتم من شيطون شدم الان هووووووو.گفت واي نه ترسيدم لرزيدم . ميخنديديم.بهش گفتم شقايق يه چيزي بگم راستشو ميگي؟گفت چي؟گفتم ببخشيدا مثل اون روز شرت پات نيست؟گفت نه براي چي؟گفتم همينطوري.آخه خيلي راحت نشستي.گفت مگه اشكا لي داره.اصلا بيا دامنشو زد بالا تر گفتم اي ول به راحتي بابا.گفت براي تو كه بد نيست خوب نگاه ميكني و رنگ مورد علااااااقت.گفتم ديونه.گفت دوست داري تا بزنمش بالا تر تا اومدم بگم نه بسه دامن رو داد بالا واي چي ميديدم كسش و داد بيرون كه نزديك بود كيرم منفجر بشه با ديدنش.گفت خوبه و به كارش مشغول شد.منم مثه اين نديد بديدا .گفتم واو عجب چيزي زدي بهم شقايق..گفت ها چيه كف بر شدي ها؟گفت نه و رفتم جلو دست بزنم بهش.گفت هي چكار ميكني در ديزي بازه حيا گربه كجان.گفتم مگه ميشه و دستمو زدم بهش كه با صدايي پر از شهوت گفت نكن ديونه.گفتم تو اينطوري جلوم نشستي و ميگي دست نزنم مگه ميشه؟و شروع كردم به ماليدن.پاشو باز كردمو رفتم وسط پاش و شروع كردم به خوردن كسش چه حالي ميداد.گفت ببين چكار كردي حالا ديگه نميشه برگردي.وشروع كردم ازش لب گرفتن.قشنگ ميخورد لبمو بهش گفتم اجازه ميدي؟گفت اجازه چي خودت داري همه كار ميكني خوب.شروع كردم به در آوردن پيرهنش.واي كه چه سينه هايي داشت داشتم ديونه ميشدم.شروع كردم به خوردنشون. بعد بلند شدم شلوارمو در آوردم.همش نگاهش به كيرم بود.تا شرتمو در آوردم گفت به چه كيري داري.گفتم الان مال خودت هر كارش دوست داري بكن.اگه گرسنته دوست داري بخورش.گفت اگه بخورمش كه تموم ميشه احتياج ميشه ميليسمش و شروع كرد ساك زدن باورم نميشد كه شقايقي كه از سوسك چندشش ميشه داره كير منو تا حلق مكنه تو دهنش.بعد از يه ده دقيقه اي گفتم بست نيست بخواب .حوابيد به كمر رو زمين منم براي اينكه امتحانش كنم كيرمو كذاشتم در كسش.اگه اجازه بده و چيزي نگه و نترسه پس اپن تشريف دارن اگه كه نزاره نه.ديدم عين خيالش نيست و بيخيال سر كيرمو برسي ماليدم در كسش و اون حال ميكرد و تفي زدم در كسش و كيرمو يكم فشار دادم ديدم نه چيزي نميگه و گفتم پس بزن بريم.هولش دادم تو يه اهي كشيد كه خيلي بهم حال داد.گفت دهنت چفت و بست كه داره چيزي نگي ؟گفتم بابت كست گفت حالا.گفتم خيالت راحت و شروع كردم به كردن .به هر روشي كه فكرشو كنيد با شقايق حال كردم گفت فقط نريزي تو خوب گفتم باشه تو نميريزمو همون موقع كشيدمش بيرون ريختمش رو شكمش چه حالي ميداد اين طور ريختن.بعد وقتي به خودمون اومديم و سر حال شديم گفتم رضا پارت كرده؟گفت رضا كيه ؟گفتم دوست پسرت ديگه گفت تو از كجا ميدوني كه من با رضا دوستم گفتم مگه ميشه از چيزي خبر نداشته باشم؟ديگه رابطه من و شقايق خيلي نزديك تر شده بود و چند بار ديگه هم با هم حال كرديم.نوشته ؟
0 views
Date: November 25, 2018