شقایق (۳)

0 views
0%

قسمت قبلادامه از زبان شقایق كمي سینه هاما محكم گرفتشون وقتي رهام كرد اصلاً توي اين دنيا نبودم فكر مي كردم دارم پرواز مي كنم ، پدرم گفت بيا يكي از اين لباسها الان بپوش بيينم كه قدر خوشگلتر مي شي من هم بدون معطلي جلوي پدرم لباسم را درآوردم و يكي از لباس ها را پوشيدم و خيلي خوشگل تر شده بودم و در ضمن خيلي هم بدنم مي لرزيد نمي دونم چرا ولي توي ابرها بودم چون وقتي پدرم اومدو زيپ پشت لباس را بست آروم لمسم مي كرد و چروكه لباسم را هم صاف كه مي كرد دستش را به سينه هام كشيده ولمسشون كرد يه دقيقه اي همين طور بود كه باز منو بغل كردو از لبام بوسيد نيم ساعتي همين طور گذشت ومن وبابام كلي با هم خوش بوديم البته هنوز رومنون اون طور كه بايد باز بشه باز نشده بود ولي خيلي باهمديگه صميمي تر شده بوديم ولي هنوز مسائل جنسي در كار نبود وما بيشتر يه حالت ابراز شديد علاقه به هم داشتيم وبوسه مي كرديم و مي خنديديم .بعدش صدای مادر بزرگم اومد که گفت شقایق مادر ، پدر الان خسته است بگذار کمی استراحت کنه شام هم آماده است می ایین یا بیارم اونجا .بابا سریع گفت نه ما هم الان می ایم پیش شما .رفیتم و پیش همه تا شام بخوریم.كه ديگه داشت خوابه مون مي اومد باهم رفتيم مسواك زديم و بعد اومديم كه بخوابيم كه باباي گفت واست لباس خواب هم آوردم گفتم باشه مي خواستيم بريم كه پدر بزرگه پدر را به حرف گرفت يه بيست دقيقه طول كشيد كه بياد، وقتي اومد گفت خيلي خسته شده ام وخوابم مي آيد بعد گفت لباس خوابت را بيار بپوش لباس كه بهم داده بغلم كرده گفت خيلي دوستت دارم عزيز م نمي دونستم ترا دارم خيلي وقته كه تنهام الان حس مي كنم كه همه دنيا ما منه آروم لباسام را در آورد وگفت حالا لباس خوابتا را بپوش .زير لباس خواب فقط كرست و شرتم بود و ديگه هيچي در ضمن لباس خواب هم طوري بود خيلي نرم خوش رنگ بود چند تكيه بود وقتي راه مير فتي خيلي عشوه گري مي نمود و خيلي هم به آدم حال مي داد پدر هم دم به ساعت منو بغل مي كرده از لبام مي بوسيد وقتي بغلم مي كردم ديگه يه جوري لخت مي بودم توي بغلش خودشم لباساش را در آورد يه لباس خواب خوش رنگ هم اون پوشيد كه اون هم زير لباس خواب فقط يه شورت بود ديگه كمي من به نفس نفس افتاد بودم وبيشتر خوش مي گذشت وخودما راحت گذاشته بودم در اختيارش و اون هم ديگه منو لمسم ميكرد وگاهي وقتها هم بوسيدنش به گردنو پاهام ودستمام طاق سينه گوشم هم ميرسيد كه ديگه يه حالت عادي شده بود لب گرفتناش طولاني تر هم شده بود و بيشتر به هم مي گفت كه دوستت دارم ومي گفت از وقتي که فهمیده دختري دارم ، آروز مي كردش كه وقتي پيدام بكنه فقط تا صبح ليس بزندش و بخوردم بعدش همین طور در حال بوسیدن خوابیمئن برد و صبح شدوقتی صبح شد دیدم که تقریباً لختم و کنار پدرم هستم سریع رفتم لباس خواب را عوضش کردم و همون لباسهای خودما پوشیدم ورفتم اتاق بیرون بعد نیم ساعت باب هم بیدار شد وصبحانه خوردیم وبعد به من گفت که آماده شو تا ببرمت به خودنت ومن هم خوشحال سریع رفتم مانتو ی وچادرم را پوشیدم وچمدانی که پدر برام آورده بود را بیرون آوردم که یه لحظه پدر م گفت شقایق این چه جوریشه . منهم با تعجب گفتم چی چه جوریشه ؟دیدم با تعجب به چادرم ومانتوم اشاره می کنه اینا چین .بعدش منهم گفتم که ابنا لباسای بیرون من هستند. بعد پدرم چشماش پر اشک شد و گفت پدر بمیرم برات که تو این جور لباس می پوشی در حالی که بغلم کرده بود وگریه می کرد .گفت بهت قول می دم که دیکه خوشبخترین دختر روی زمین بشی .( مثل دخترک شاهیرا.)بعدش از پدر بزرگم ومادر بزرگم خدا حافظی کردیم ورفیتم به طرف خونه خودمون .منهم فکر می کردم که شاید یه خونه سفید ودوطبقه باشه وقتی رسیدیم خونه ؟ خونه که نه کاخ بود واقعا زیبا و اصلا مبهوب زیبای باغ و خونه شده بود خونه نگهبان و پیش خدمت بود که می اومد وساعتی کارای خونه انجام می داد و میرفت واقعا زیبا بود گیج شده بود و فکر می کرد کهدر خواب هستم که ناگهان با صدای پدر به خودم اومدم وگفت خوشگلم چه طوری چرا حرفی نمی زنی .منهم گفتم اصلاً باورم نمی شد که همچین خونه ای بینم ،حالا چه برسه که بیام داخلش که باز هم اومد وبغلم کرد و گفت تو لایق بیشتر این هایی فشرمنده که من نتونستم وظیفه ام را به خوبی انجام بدم بعدش تا شب همش خند و خوش گذروندیم وکلی هم بغل بازی می کردیم رفیتم بیرون چند تا لباس شیک جدیدواسه بیرون رفتم خرید وکلی افتاد دیگه که نمی خوام به جزیات برم اما شب که شد پدر گفت خسته شدیم بریم یه دوشی بگیرم ( در پایان طول این روز لبام و سینهام همش توی دستای پدرم بود و فکر می کردم طبیعی ) منو برد حموم ، لباسا ما را در آورد اونهم همین طور حتی شورتم را در آورد یه کمی خجالت می کشیدم . حس کردم پدر هم متوجه شده ولی به ورم نیاورد وگفت پدر یی راحت باش ( راستش اصلا باورم نمی شد که در عرض 24 ساعته من جلوی پدر لخت لخت بشم وبا هم حموم کنیم البته خودمم خیلی خوشم می اومد ) رفیتم داخل حموم زیر دوش پدر منو خیسم کردخودش هم خیس کرد بعد لیف برداشت و انو به بدن من می کشد وتمام این مدت باور کنید اصلا هیچ مسئله سکسی تا حالا نبود بااین لذت بخش بود اما اون موقع چیزی در مورد سکس نمی دونستم در این لیف کشی پدرم سینه ها و کونو جلوم را لیف می کشید واقعیتش به قدر لذت می بردم که که نمی تونم توصیفش کنم حتی انگشتان دستش را حتی داخل کونم هم می کرد ومدام دستش را روی کوسم وگاهاً کمی داخل فشارشون میداد در پایان این مدت که لیف می کشیدو با هام بازی می کرد هیچی حالیم نبود و فقط این یادمه که برم می گردوند تو بغلش فشارم میداد بعد منو بالا پایین می کرد چندین بار این کار می کرد و من هم به خدا اصلا توی آسمونها بودم و چیزی اصلانمی فهمیدم وفقط هر چی می گفت گوش می کرد منمی دونم چه مدتی بود که توی حموم بودیم ولی این یادم میاید که بعد از کلی خنده وخوشی و قلقک و بوس بغل گیری بالا پایین شدنم یه لحظه حس کردم که بدنم داغ داغ شده و پدر هم داره می لرزه خودمم داشتم می لرزدیم وفقط داشتم خودما به پدر فشار میدادم پدر هم در حالی که منو محکم فشارمیداد گفت آخخخخ آخخخخ-آههههههههههه همینطور تا چند دقیقه بغلش بودم که بعد از چند دقیقه پدر م یه بوسه ازلبام کرد وهمین طور گیج و منگ بودم .ادامه …

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *