تو فرودگاه بین المللی استکهلم بودم . بیست دقیقه ای میشد که رسیده بودم سوئد . به سبک و سیاق ایران کیف و کوله پشتیمو با دقت مراقب میکردم و با دیدی مزدورانه اطراف رو میپاییدم . حالا هیچکی کوچکترین توجهی هم حتی به من نداشت . هر کی حواسش به وسائل خودش بود و یا داشت با همراهش حرف میزد. حتی از لباس پوشیدنشون هم معلوم بود که بیننده به تخمشون هم نیس. تابستون بود و هر کی یه تیشرتی شلوارکی، شلوار گشاد کوتاهی چیزی تنش بود.بار اول که امده بودم سوئد خیلی تو ذوقم خورده بود . مادرم میخواست با وایتکس کار کنه از سوئدیها شیک تر لباس میپوشید. حالا اینا با این لباسهایی که جلوی سگ مینداختی تو ایران نمیپوشید، بیرون اومده بودن… درسته بعد از مدتی سوئد اومدن یه تغییرات جزیی کردم اما خوب، اون خلق و خوی ایرانی همیشه باهام بود . این دید منفی به جامعه از زیرساخت اولیه جامعه میومد . پدرم همیشه میگفت مال خودتو سفت بچسب همسایه رو دزد نکن . چیزی به نام قانون وجود خارجی نداره بین ما ایرانی ها . همیشه انگار یکی میخواد ازمون چیزی بدزده . یا میخواد بهمون یه چیزی فرو کنه . از اجناس بنجل و ایده های احمقانه مثل سرمایه گذاری های ریسکی یا نتورک مارکتنینگ بگیر تا کیر خر . بعضی وقتا هم اگه خوب چیزی بودیم کیر خودشو میخواست فرو کنه ماشالله که ملت همیشه در صحنه مثبت 18 انگار از بدو تولد بایسکشوال هستن . تازه از این هم فراتر . مرغی خروسی بزی گوسفندی چیزی هم دم دستشون باشه ازش نمیگذرن . به قول جمال دوست بچگیام که اصالتا اهل یکی از روستاهای اطراف زنجان به اسم صوفی لر بود کُس گوسفند ده تای کُس دختره . بعد با ملچ مولوچ دور دهنشو میلیسد و چشاشو میبست . انگار داشت صحنه رو تجسم میکرد بی پدر . بهش گیر میدادم اسم روستاتون مطمئنی صوفی لر هستش ؟ شاید صوفی دی (پورن استار) باشه . میگفت نه صوفی لری هستیم ما . بعد سعی میکرد قیافشو متفکر نشون بده که انگار این اسمو یه جایی شنیده ولی قیافش به احمقا بیشتر شبیه بود . چشماشو تنگ میکرد و با یه نگاه به سمت چپ خودش در حالی که سعی میکرد دماغشو بکشه بالا که در این حین چروکی روی دماغ باریک و درازش میفتاد و میگفت نمیدونم بابابزرگم میگفت قدیما یه همچین دهی بوده که در اثر حمله مغول ها نابود شده . منم میگفتم آره احتمالا اسم سردار مغول ها جانی سینز بوده که در کمال تعجب میگفت آره یه همچین اسمی داشته . بعضی وقتا فکر میکردم که اون داره مسخرم میکنه نه من اونو. حالا اینجا خیلی عجیب بود که کسی کاری به کارت نداره از بس کاری به کارم نداشتن که وسوسه میشدم من کار به کار اینا داشته باشم . کرم داریم دیگه دست خودمون نیست . کونمون میخاره . .داشتم میگفتم همیشه این حس توطئه چینی از جانب اجانب همراه هممون هست . هیچوقت از قیدوبند و استرس رها نمیشیم . انگار همه ملت کار و بارشون تعطیله و دارن بر علیه ما نقشه میکشن . یه لحظه یاد کارتون پینوکیو افتادم که گربه نره و روباه مکار تو هر قسمت یه نقشه جدید برای پینوکیو داشتن . عجیب این سناریو تو کل زندگی ما ایرانی ها جریان داره . هر چند از اقامتم در سوئد به عنوان دانشجو یکسال میگذشت ولی هنوزم چشم چرونی و هیزی ایرانی باهام بود ناخودآگاه . هنوز هم مو و پاهای لخت و کشیده زنها و گهگاهی هم چاک سینه های مرمریشون که معلوم بود قلقلکم میداد و بعضی وقتا چنان میخ میشدم که کامل طرف رو معذب میکردم . یادم نمیره هفته اولی که امدم سوئد با کمک چند تا از بچه های ایرانی که چند سالی بود اروپا زندگی میکردن جنده لاشی خونه های سوئد رو یاد گرفتم که البته زیاد هم نبودن . سوئد و کلا کشور های اسکاندیناوی قانونی مبنی پول در ازای خدمات جنسی را جرم بر میشمارند ولی به صورت قاچاقی و زیرزمینی میشه مکان هایی رو برای ارضای جنسی پیدا کرد که خطرات خاص خودشو هم داره . البته این نوع سکس ها هم فرقی با جق زدن نداره . میری تو یه خانم هست که بی هیچ احساسی دراز کشیده و آماده سرویس . هزینه زیادی هم داره و هر کاری که دوست داشته باشی میتونی باهاش بکنی و از هر سوراخش که دلت خواست دخول کنی ولی قیمتاش فرق میکنه . سری های اول برای من کُس ندیده حکم بهشت رو داشت . یکم که گذشت فهمیدم که همین کارو میشه تو بارا هم انجام داد . میری و یه دختر مجرد انتخاب میکنی و یه توقف یک شبه باهاش خواهی داشت البته اگه ازت خوشش بیاد . برای این مورد باید حسابی فرهنگ اجتماعی وشعور برخورد و همچنین روابط عمومی بالا داشت تا میتونستی همچین کاری بکنی . دخترایی هم که میومدن صرفا مجرد بودن و دوست پسر نداشتن . دوست پسر هم که میگم، تنها تفاوتش با شوهر داشتنشون اسمشه. فقط کافیه با یکی باشن دیگه کلا با اونن. اونم دخترهایی که آدم دهنش باز میمونه از زیباییشون چشمهای آبی یا خاکستری وسبز پوست سرخ و سفید موهای طلایی و لخت قدهای بلند و از همه مهمتر دماغهای کوچولو و خوشگل.پیش میومد که بعضی وقتا یه دختره خوشش میومد و میگفت اگه مایلی یه مدت باهم باشیم که من طبق قانون به هر باغ که رسیدی یه گلی بچین برو عمل میکردم و اونقد کیس های مختلف تجربه کرده بودم که یه پا پورن اکتور شده بودم . حالا طرف واقعا میخواسته با من دوست بشه و ببینه چه جور آدمی هستم که همون اول بسم الله تو زرد از آب در میومدم .یه سری با دوستام رفتیم آلمان .سفر باحالی بود که با قطار رفتیم بلژیک از اونجا با کشتی رفتیم آلمان بندر کیل . از اونجا هم با اتوبوس رفتیم هامبورگ . یکی از بچه ها که زیاد میومد هامبورگ گفت بیاین الان میبرمتون یه محله ای که زنا رو پشت ویترین گذاشتن همونجا تو خیابون انتخاب میکنی میری تو . ما که رسما تو کونمون عروسی ولیعهد انگلستان با پایان تشریفات داشت برگزار میشد مثل بز اخفش با بزاق هایی براه افتاده افتادیم دنبالش . نزدیک محله که شدیم گفت اخ جون کمپین . گفتیم کمپین چیه ؟ گفت من میگم کمپین . اون سوله هستش ورودیش 1000 یورو برای 24 ساعت میری تو از خوردنی و کردنی مهیاس برات تا وقتی میای بیرون و با انگشت یه سوله که بیشتر شبیه یه ساختمون بزرگ بود نشونمون داد . این که قضیۀ کمپینو برامون تعریف کرد پایان فکر و ذکر من شد همون و اصلا کلا یادم رفت اینجا کجاست. نزدیک ویترین یه مغازه وایساده بودم که یه مانکن خیلی خوشگل و طبیعی با شورت و سوتین توش ایستاده بود. داشتم پیش خودم فکر میکردم تو رو خدا میبینی؟ اینجا حتی مانکن هاشونم با ایران فرق میکنه. شورت و سوتین میخواد تبلیغ کنه اما چه مانکن طبیعی براش گذاشته. به این میگن ذهن داشتم دنبال مفصلهای مانکنه میگشتم که یهو تکون خورد. ریدم تو شلوارم و از ترسم پریدم تو یکی از بچه ها . دیدم اونم ریده تو خودش نگو اونم تو کف مانکنه بود . .موقعیت فوق العاده بود ولی خوب 1000 یورو هم پول نسبتا زیادی بود و یه جورایی کونسوزی بود ولی فکرشو بکن . 24 ساعت بکن بکن . بالاخره کیر بر مغز فائق آمد و رفتیم تو . همون اول ورود یه خانم که دو تا ستاره رو نیپلاش بود و یه شورت که اندازه دوتا انگشت فقط لای شیارشو پوشونده بود با گیلاسای مارتینی امد به استقبالمون . در حالی که مثل یه دیدبان داشتم دخترای مختلف رو از نظر میگذروندم آروم آروم گیلاسو میرفتم بالا . زیتون داخل گیلاس رو درآوردم و رفتم سراغ یکی از دخترا . اکثرشون از کشورای اروپای شرقی بودن ولی خوب تک و توک دخترای آسیایی و آفریقایی هم توشون پیدا میشد . آسیایی ها و آفریقایی ها چون کم بودن اغلب مشغول بودن و خیلی کم تنها میموندن . گفتم تازه سر شبه و قلندر بیدار . یکم کیرمو که در اثر مشروب تکونی خورده بود و داشت جا باز میکرد تو شورتم جابجا کردم و رفتم سراغ یه دختر لاغر قد بلند . قیافه آنچنانی نداشت ولی خوب همیشه دوست داشتم با یه دختر قدبلند سکس کنم . پاهای کشیده ای داشت و تقریبا 20 سانتی ازم بلندتر بود . با روی خوش درخواستمو قبول کرد و رفتیم تو یه اتاقک . تو سوله پر بود از اتاقک که چراغای سبز و قزمزی بالاش بود که نشون دهنده پر یا خالی بودنشون داشت . به محض رفتن داخل نشست کیرمو درآورد و یه ساک سی ثانیه ای زد . صرفا جهت شق شدن بود . بعد پشت به من دولا شد رو تخت و لبه شورتشو زد کنار . تا حالا این مدلی ندیده بودم . یعنی صرف ارضا شدن بودا . کاندوم کشیدم سر کیرمو از پشت فرستادم تو کوسش . خنک ترین کوسی بود که تو عمرم کرده بودم .از بس گشاد و سرد بود کیرم داشت میخوابید . ازش اجازه گرفتم بکنم تو کونش . ظاهرا از قبل آماده کرده بود .از کُسشم گشادتر بود مادرمرده . همون پوزیشن یه ربعی کردم دیدم اصلا ارضا نمیشم هیچ حشرمم داره میخوابه . دروغکی گفتم ارضا شدم و کاندومو به توصیه دوستمون گذاشتم تو یه نایلون و گذاشتم تو جیبم . گفته بود هیچوقت کاندومو نندازید . یکی میره میریزه تو خودش براتون دردسر میشه . البته نه اینکه سلبریتی باشیم ها ولی خوب احتیاط شرط عقله. هرچند که کاندوم هم خالی بود ولی خوب . امدم بیرون و یکم دیگه گشتم . اثری از دوستام نبود ظاهرا اونا هم مشغول بودن . زمان مثل برق و باد میگذشت . انیشتین تو نظریه نسبیتش میگه وقتی بهت خوش میگذره زمان سرعت بیشتری پیدا میکنه و وقتی در عذابی کاهش پیدا میکنه . من تقریبا 8 ساعتشو دنبال کیس دلخواهم بودم ولی خوب طبع ما ایرانیها همیشه دخترای بزک کرده و غیر واقعی و نقاشی شده دوس داره . چهار ساعت از زمانم رو با دخترای مختلف بودم که اونم به زور سیلدنافیلی بود که خورده بودم . 2 ساعت هم از بس مشروبای مختلف خورده بودم داشتم بالا میاوردم و بقیه زمانم هم به خاطر مسمومیت دارویی همراه با مشروب و همچنین فشار خون بالا بستری بودم . ظاهرا به جای یه دونه قرص سه تا خورده بودم و به حدی فشارم بالا رفته بود که بیناییم تحت تاثیر قرار گرفته بود . همه چی رو آبی میدیدم و کنترلی روی حرکاتم نداشتم . وضع من البته به نسبت یکی از بچه ها خیلی بهتر بود . اون بدون مشروب خوری دوتا قرص رفته بود بالا و تقریبا کل زمانش رو یا دنبال پیدا کردن دختر بود یا سکس . که بالاخره بعد از 16 ساعت سکس پیاپی یکی از رگای بیضه هاش میترکه و راهی بیمارستان میشه و تا چند ماه از سکس که چه عرض کنم حتی از تحریک هم منع میشه . قرصای مخصوصی بهش میدادن که سطح تستسرونش رو میاورد پایین طفلک تحریک نشه . جالبیش اینجا بود میگفت ارزششو داشت . 1000 یورو دادم باید 24 ساعتو میکردم . حیف که نشد . البته نزدیک بود بخاطر قرصایی که میخوره کار دست خودش بده . کونش یکم پهن شده بود و یکم ممه هاش برآمده شده بودن . ظاهرا قرص های استروژنی قوی ایی بودن که برای جلوگیری از هر نوع تحریکی تجویز شده بود ولی اثرات ثانویش داشت بشدت خودشو نشون میداد . یعنی فکر کن گرایش جنسی یه آدم به یکم اینور اونور شدن هورمون بهم میخوره حالا هی ادعای کیرم کیرم بکنیم .اتفاقای دیگه هم افتاد که همگی از فرهنگ پایینمون ناشی میشد . چه شبها که با اردنگی از کلاب مینداختنمون بیرون . یا گیر میدادیم به مردم یا بالا میاوردیم . کم کم سعی کردم خودمو از دوستام جدا کنم . به ظاهر دوست بودن ولی تعلق خاطری بهشون نداشتم . هر چی بیشتر میگذشت از ایرانی بودنم دلزده تر میشدم . تقریبا سعی کردم ارتباطمو با ایرانیا قطع کنم . فقط خونه دایی صابر بود که میرفتم و بس . اونم به خاطر نسبت فامیلی و زنگ زدنای پیاپی مادرم که رفتی خونه صابر ؟ اون شهلای نانجیب که اذیتش نمیکنه ؟ ژیلا عروس گلم چطوره ؟ حالا داستان داشتیم سر همین ژیلا . البته مادر هیچوقت احوالی از هژیر نمیپرسید . هژیر و ژیلا بچه های دایی صابر بودن . هژیر 13 سالش بود و ژیلا هم 16 سالش تموم شده بود و کم کم آماده میشد برای دانشگاه . فقط نمیدونم هدف داییم از این اسم گذاشتن برای بچه هاش چی بود . سوئدی ها حرف ژ ندارن و بدبختا وقتی هم که اسم اینا رو زیلا و ها زیر میخونن، داد زندایی شهلا و دایی صابر در میاد که ژیلا و هژیر . هر دفعه هم بحثو شروع میکنن .یه بار خود ژیلا برام تعریف کرد که تازه رفته بودم دبیرستان و مادرم امد ببینه محیطش چجوریه . وقتی که امد من تو کریدور بودم و داشتم با یکی از همکلاسیای قبلیم حرف میزدم که مادرم امد و منم معرفیش کردم که یهو مدیر دبیرستان امد و منم به مادرم معرفیش کردم و مامانمو به مدیر معرفی کردم و مدیر هم خواست به مادرم بگه که من خیلی خوبم و به سوئدی اینو گفت که میشه یِته گوت زیلا . یهو دیدم مادر مثل کرگدن داره حمله میکنه سمت مدیر و عربده میزنه که به بچه من میگی گودزیلا ؟مدیر که پشماش ریخته بودسرجاش خشک شده بود و با دخالت چند نفر که مامانمو گرفتن و از کریدور دبیرستان بردن بیرون غائله ختم شد ولی تا یک هفته باهاش حرف نمیزدم اینقد آبروریزی کرده بود . نمیدونم اسم قحطی بود اسممو گذاشتن ژیلا ؟ یا اون بیچاره رو گذاشتن هژیر. انگار مثلا سوئدیها ژ ندارن از نژاد پرستیشونه نزدیک به هزار سال پیش که وایکینگها داشتن در خطۀ شهید پرور سوئد مستقر میشدن، رییسشون نشسته فکراشو کرده و گفته چون ایرانیها ژ دارن، ما ژ نخواهیم داشت همینکه گفتم از این به بعدم کسی بگه ژ، خودم زنده زنده کونش میذارم …خونۀ دایی صابر اینها طبق روال همه خونه های ایرانی همیشه جنگ اعصابه . باز خوبه بچه ها همینجا به دنیا امدن و تقریبا فرهنگ سوئدی دارن بیشتر تا ایرانی. ولی امان از دایی و زندایی . نصف مسلمون نصف آتئیست . هر روز به یه جای کوروش کبیر گیر میدن که جشن بگیرنش. امروز تاجگذاریش بوده امروز ختنه سورون کوروش بوده امروز جشن پی پی ایشون بوده امروز تاجشونو برداشتن امروز تاریخ اولین نبرد پیروزمندانه اشونه امروز از دندۀ چپشون بلند شدن امروز با کون بلند شدن خلاصه این کوروش کبیر بیچاره از دست اینا تو قبر پایان مدت رو ویبره اس. از کوروش کبیر که بگذریم، هنوز هم رسوم قدیمی دایرِ تو خونشون . با چند تا خونواده ایرانی هم از قدیم رفت و آمد دارن از خودشون بدتر. بعضیهاشونم که اینجا مسیحی شدن، دقیقا همین کارها رو با عیسی مسیح میکنن روز مسلوب شدن عیسی مسیح روز دوباره زنده شدنش حالا که زنده شده لابد پرواز هم کرده پس اونم یه جشن بگیریم کی به کیه؟ خلاصه ورژن حضرت مسیح ایرانی یه چیزیه تو مایه های بت من درمصاف با سوپرمن قضایایی رو که تعریف میکنن فقط یه کلمه تو سرم زنگ میزنه و اونم جل الخالق. دیگه از مراسم مذهبی خودمون نگم براتون . سفره ابولفضل و رقیه و شام غریبان و اووووووه هزارتا رسم دیگه که مهم نیست چه دینی داری . نیاکانت اگه هرکار کردن تو هم باید بکنی .تقابل سنت و مدرنیته هم که غوغا میکرد. از اینور هژیر یا ژیلا کلی درس میخوندن که درک علمیشون بره بالا از اونور زندایی براشون اسپند دود میکرد و از زیر قرآن ردشون میکرد بلکم نمره بالا بیارن. الانم دستگیرم نشد زندایی دقیقا کجای سوئد اسپند میخره . البته با این اوصاف خیلی بهم لطف داشت زندایی . هرچند بعضی وقتا هم رک حرفاشو میزد ولی خیلی مهربون بود . بگم از دایی صابر بیشتر دوستش داشتم دروغ نگفتم . ولی امان از تعارف کردناش . جوری کلید میشد بعضی وقتا که حتی بچه هاش هم صداشون درمیومد. هژیر که سنش کم بود و یا پای کامپیوتر بود یا سر تمرین هاکی . با 13 سال سن از من هم بلندتر بود . قشنگ تا قبل 18 سالگی 2 متر رو پر میکرد همینجوری پیش میرفت . ژیلا هم انصافا خوشگل بود اما خوب تیپ من نبود. من از دخترهای سیاه سوخته خوشم میاد. دخترهای آفریقایی که رنگ پوستشون دیوونه ام میکنه مخصوصا وقتی زیر آفتاب یکم عرق میکنه و میدرخشه . میگفتم که ژیلا خیلی خوشگله و بیراه نبود که مادرم گیر داده بود باید ژیلا رو بگیری تا چشم خاله خورشید دربیاد . از وقتی خاله خورشید برای پسرش خانم گرفته بود مادر هم به صرافت افتاده بود که تو باید خانم بگیری . همیشه هم زنگ که میزد اول احوال ژیلا رو میپرسید .حالا خوبه پدر رو حالی کرده بودم که مامانو متقاعد کنه حرفی به دایی نزنه تا وقت خودش . ولی همش استرس اینو داشتم که بگه بهشون . یعنی هربار میرفتم خونه دایی دلم مثل سیر و سرکه میجوشید . حالا اینا به کنار صدبار به مادرم گفتم پدر ژیلا 16 سالشه اصلا غیرقانونیه که اینجا تا 18 سالگی ممنوعه ازدواج . مادرم میگفت پسر دختر راضی باشن دولت غلط کرده . قربون همین ایران خودمون برم که دختر رو همون رسیده نرسیده شوهر میدن میره سر خونه زندگیش . اصلا گور بابای سوئد میگم صابر دست ژیلا رو بگیره بیاره ایران همینجا صیغه محرمیت میخونیم تا تو درست تموم شه . انگار مادرم داره راجب قابلمه و قاشق چنگال حرف میزنه . بعد وقتی یه خانم راجب یه خانم دیگه اینطور نظری داره دیگه از مردا انتظاری نیست . تازه مادرم هنوز نمیدونه اینجا مثل ایران نیست که اگه تو ایران پدر اگه سر بچشم ببره دولت طبق قانون جزای اسلامی هیچ حکم یا جریمه ای صادر نمیکنه چون پدر صاحب و مالک فرزندش هست ولی سوئد اگه فرزند از هرکدوم از والدینش پیش پلیس شکایت کنه واقعا میتونه برای خانوادش مشکل درست کنه. بهرحال. ژیلا منو بیشتر به عنوان یه دوست خوب میبینه و تموم رازهاشو به من میگه و حتی از دوست پسرش آرزوهاش هدفش تو زندگی که دلش میخواد طراح لباس بشه تا نظر شخصیم روی شکل تتویی که میخواد کنار کمرش بزنه. من تنها کسی هستم از خانواده که ژیلا میتونه راحت بدون ترس از مورد قضاوت واقع شدن باهاش حرف بزنه . یه دختر خیلی پاک و معصوم با دیدگاههای اروپایی وقتی ژیلا رو با گندکاریای خودم مقایسه میکنم میبینم با اینکه تو یه کشور آزاده و هرجور دلش میخواد میتونه زندگی کنه ولی اون چهارچوب خودش رو پایان و کمال رعایت میکنه . اینجا نقش پررنگ فضای آموزشی دیده میشه که با توجه به زندگی بی سر و سامان خونه دایی و مراسم های متعددشون خیلی خوب بار امدن . البته ژیلا هم سنگ صبور منه . حتی نظر مادرم رو راجبش باهاش درمیون گذاشتم . با توجه به سنش خیلی درک بالایی داره . تنها کسی هم که از قضیه من با اومایا خبر داره ژیلاست . حتی شماره همدیگرو دارن و وقتایی که مثلا ایرانم و در دسترس نیستم از ژیلا سراغمو میگیره . اومایا دختر سیاه پوست افریقایی الاصلی هست که چند ماهیه باهاش آشنا شدم . دختری خونگرم و مهربون ولی شر و شیطون. رنگ پوستش و خوشگلیشم که حکم ویاگرا داره لاکردار .چی بگم از اون لبای درشت قلوه ای و چشمای قهوه ای روشن خمار و کشیده . بدن لاغر و انحناهای ظریفش و دست و پاهای بلند و کشیدش وقتی تو خونه فقط با یه بلوز راه میره دییونم میکنه . بعضی وقتا فکر میکنم اگه مادرم یهو میومد منو با اومایا میدید درجا سکته رو میزد . اومایا دقیقا نقطه مقابل دختری بود که مادرم به عنوان عروس میدید . تو ایران مهم نیست دختری یا پسر . به قول قدیمیا 100 سالتم که بشه بازم برای پدر مادرت بچه ای . حالا شما این ضرب المثل رو تفسیر کن برای خودت ببین خوبه یا بد ؟ اومایا رو با دل و جون دوست داشتم ولی حیف که نشد باهم بمونیم .(این داستان دنباله دار نیست ولی قسمتهای دیگری هم دارد که هر قسمت با نام شهر فرنگ و اپیزودهای مختلف نوشته خواهد شد . از بانو ایول کمال تشکر را دارم که در نوشتن این داستان کمک حال این حقیر بودند و منت نهادند و درخواستم برای کمک رو پذیرفتند . از همینجا دستشون رو به گرمی میفشارم )نوشته کیرمرد (dickerman) با همکاری eyval123412341234
0 views
Date: December 16, 2019