شهوت و عبرت

0 views
0%

با سلاماول بگم اين داستان از اونايى نيست كيرتونو شق كنه يا كوستونو آب بندازه.اين داستانى كه براتون ميخوام تعريف كنم از يكى از دوستام شنيدم كه اين جريان هم برا پسرخاله دوسته دوستم اتفاق افتاده،الان از زبون همون يارو مينويسماسمم مهرشاده ٣٠ سالمه نه ٤٠ سال شايد هم ٥٠ يا ٦٠ سالهنه پدر مرداى ٨٠ ساله از من سرحالتر و اميدوارترن،شايد اصلا مردم و اين جسمم فقط زنده مونده كه كم كم داره تجزيه ميشه١٥ سالم بود،تو خانوادم ٤نفر بوديم،منو يه خواهرم و پدرم و مادرم كه واقعا عاشق هم بوديم،مامانم مرض قلبى داشت و پدرم هم بيمارى فشار خون داشت،خواهرم ٢سال ازم بزرگتر بود يه دختر زيبا با اندامى متناسب كه اخلاق و مهربونيش همه عيبهاشو ميپوشوند و اونو ميكرد زيباترين دختر دنيا.موقع اى كه ١٥ سالم بود كم كم فهميدم كه چطوره يه بچه بدنيا مياد،تا اون موقع اصلا نميدونستيم كوس چيه،اون موقع يكى از دوستام باهزار دوز و كلك و مخفى كارى يه عكس آورد مدرسه كه برا اولين بار ديدمون به جمال كوس روشن بشه،از هركدوممون ده تومان گرفت كه نشونمون بده،عكس هم كه چه عرض كنم به جاى كوس فقط دوتا سینه و يه كيلو پشم ديديم.به خودم گفتم هرطور شده واسه يه بار هم شده يه كوس زنده رو ببينيمديگه دستمالى كردن همديگه حال نميداد.يه بار پيش دوستام گفتم يعنى چطورى يه بار كوسو ببينيم،دوست اراذلم گفت خب برو كوس مادر و خواهرتو ببين،اونجا هم رگ غيرتمون به جوش اومد دعوا و كتك کارى شد و دوستيمون به هم خورد،از اون زمان آغاز مرحله ى بدبختى من بود.وقتى رفتم خونه ديگه نگاهم عوض شده بود بهشون،به مادرم اصلا نميتونستم نظر داشته باشم،خواهرم هم همونطور ولى هراز چندگاهى پر و پاچه خواهرمو ديد ميزدم،و تو خيالم بود كه باهم لخت شديم و همديگرو بغل كرديم.يه روز تولد من بود كه برام يه كيك خريده بودن از بيرون و خوشگل،٤نفرى جشن گرفته بوديم،بعد اينكه پدرم رفت اتاقش خواهرم رفت يه لباس خوشگل پوشيد،يه تاپ و دامن سفيد،منكه داداششم از زيباييش كپ كردم،اومد يه آهنگى گذاشت و برام ميرقصيد و بعد اومد دستمو گرفت منم بلند شدم باهاش برقصم بعد مامانو هم بلند كرديم برقصه يكم كه رقصيد بخاطر مريضى قلبش ديگه نميتونه،از اون شب به بعد كلا نظرم كاملا تغير كرد بهش،فقط به فكر سكس باهاش بودم و هرشب و روز،تو خواب تو حموم خلاصه هرجا كارم ديد زدنش بود،روزگار گذشت و من شدم ٢٢ساله و خواهرم هم ٢٤ساله بود و كم كم داشت فوقشو ميگرفت.يه كامپيوتر خريده بوديم كه كار من شده بود خوندن داستانهاى سكس خانوادگى مخصوصا خواهر،همش ميخواستم ببينم چه راهى پيدا كنم،همه راهها همش تخيلى بود كه نميدونم كونشو ماليدم بعد خودشو پرت كرد تو بغلم و…اينا اصلا امكان نداره تا اينكه،تو يكى از داستانا نوشته بود كه خواب آور داده بود به خواهرش و بعد كارشو ساخته بود،اينكار با عقل نداشته ى من جور دراومد،برا همين رفتم از داروخونه يه بسته ديازپام خريدم و يه بسته هم كاندوم و منتظر فرصت بودم كه مادر و پدرم اون فرصتو جور كردن برام،عصر كه شد گفتن شام ميريم خونه عموتون و آخر شب برميگرديم،منم كه فرصت رو غنيمت دونستم رفتم يه شربت غليظ درست كنم و يكى ٢تا از قرصهارو بندازم توش و به خوردش بدم،شربتو درست كردم رفتم اتاقش ديدم بازم يه تاپ و دامن سفيد و خوشگلو پوشيده،خيلى ناز شده بود،بهم گفت خوشگل شدم،گفتم محشر شدى،خلاصه باهم شربتهارو خورديم و يكمى حرف زديم كم كم خميازه هاش شروع شد كه من يكم ميخوابم،يه ساعت ديگه بيدارم كن منم گفتم چشم و رفتم بيرون و چراغو خاموش كردم،بعد يه ربع ديگه آروم اومدم تو ديدم خوابه خوابه با همون لباساى خوشگلش،نشستم كنارش تكونش دادم ديدم تكون نميخوره،دستمو روى پاهاش آروم كشيدم،دلم داشت ميومد دهنم،دستمو از زيره دامنش بردم و روى باسنش گذاشتم يه تكونى خورد و باز آروم شد،آروم پشت دامنشو دادم بالا برا اولين بار كون خوش فرم و خوشگلشو ديدم،يه شرت سفيد هم پوشيده بود كه ديوونه ميكرد آدمو،آروم شلوارمو درآوردم،كيرم داشت ميتركيد،شرتمو هم كشيدم پايين يه كاندوم هم آورده بودم گذاشتم كنارم،سره كيرمو ميمالوندم به روناى سفيدش،داشتم ديوونه ميشدم،آروم شرتشو كشيدم تا زيره باسنش پايين كيرمو يكم خيس كردم بذارم لاى كونش وقتى سره كيرم رفت لاى كونش ديگه ديوونه شدم،هيچى حاليم نبود،ديگه مهم نبود كه بيدار بشه يا نه،شرتشو كامل كشيدم پايين لاى كونشو باز كردم و كوس و كون خوشگل و صورتيشو ديدم،متوجه شدم چشماش بازه ولى حرف نميزد فك كردم خودشم راضى شده براهمين كيرمو لاى كونش گذاشتم و خوابيدم روش ديدم از چشماش اشك مياد،دهنش باز نميشد ميخواست بلند بشه ولى نميتونست چون هنوز اثر دارو منگش كرده بود،وقت گريه ميكرد،ديگه ديوونه شده بودم بايد يكى از سوراخاشو ميكردم- خواستم فقط كمى فرو كنم تو كوسش،آروم سرشو كه ميماليدم ديدم دستشو محكمتر مياره بالا كه نذاره بكنمش و يه صداى سوز هم ميداد،يكم كه عقب و جلو كردم كنترلمو از دست دادم و تا آخر كردم تو كوسش واى چقد تنگ بود،صداى سوزش قطع شده بود و فقط اشك ميريخت،كيرمو كشيدم بيرون ديدم يكم خون روشه،برام مهم نبود برا همين دوباره كردم تو كوسش و خوابيدم روش،يه لحظه ديدم دراتاق باز شد و چراغها روشن شد،ديدم پدر و مادرمه،كه ميخواستن بگن تولدت…صداشون قطع شد،يادم اومد تولد خواهرم بود امشبيه كيك دست مادرم بود و پيتزا و ميوه ها دست پدرم چندثانيه همينطور مونديم يه دفعه كيك از دست مادرم افتاد زمين و مادرم به پشت افتاد رو زمين،يكى دوتا تكون خورد بعد تموم كرد،بابام رفت كنارش بغلش كرده بود و داشت داد ميزد منم شلوارمو كشيدم بالا فرار كنم پدرم كه اومد دنبالمبا سرعت از پلها پريدم پايين تا فرار كنم ديگه پشت سرمو نگا نميكردم،همينكه ميدويدم سمت در،صداى يه تالاپ اومد ولى توجه نكردم و فرار كردم،يه ساعت كه همينطورى با يه زير شلوارى و تيشرت بيرون بودم كه يه پارك پيدا كردم رفتم اونجا،شب رو اونجا گذروندم،صبح ساعت 10 بود ديدم يه چيزى تو جيبم ميلرزه،ديدم موبايلم تو جيبمه،پسرخالم بود جواب ندادم،آخرش يه اس داد بيا خونه بدبخت شديم،رفتم نزديكى هاى خونه ديدم همه جمع شدن،مأمور نيروى انتظامى و آمبولانس،يه نفر هم داشت خودشو ميكشت ولى نميذاشتن بره تو،انگار يه چيزى مثل كادو هم دستش بود،رفتم تو ديدم پدرم افتاده رو پله ها سرش خورده كناره پله درجا تموم كرده بود،مادرم هم توى اتاق خواهرم،روش پارچه سفيد كشيده بودن،تو حموم هم خواهرم با تيغ رگشو زده بودبعد چند روز اون مرده كه اومده بود داد و فرياد ميزد رگشو زده بود،چون عاشق خواهرم بود و انروز هم براش كادوى تولد آورده بوداينم لذت سكس با محارمنوشته عبرت

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *