شهوت یا عشق؟

0 views
0%

توجهاین داستان هیچگونه واقعیتی ندارد و همش از حاصل تخیلات بنده بود و به صورت یک رمان سکسی هستشاز زبان آنا تنم یخ کرده بود .اما سعی کردم مثل سه تا دختر دیگه صاف وایسم .اما از درون میلرزیدم .تو ذهنم مدام تکرار میکردم .بخاطر مادر … بخاطر مادر آنا … تو میتونی…این پول خرج عمل و همه هزینه های بیمارستان مادر میشه …این تنها راهه .نگاهم روی چهارتا کابین رو به روم چرخید.مردی که تو کابین اول بود نگاهش رو من نبود .قد کوتاهی داشت … شاید هم قد من … اما شکم بزرگ و چهره چندشی داشت .مرد کابین دوم خیلی قد بلند و هیکلی بود. با سر کچل و صورتی که جای زخم داشت .واقعا ترسناک بود.مرد سوم یه شیخ عرب بود .اما کابین چهارم چراغش خاموش بود… شاید کسی داخلش نبود…دخترای دیگه هم از من قد بلند تر بودن و هم اندام جذاب تری داشتن .شاید من چهره زیبایی داشته باشم .اما قدم متوسطه . کمرم خیلی باریکه اما باسن و سینه هام خیلی بزرگ نیست . من یه دختر معمولیم … من برای جذب مرد ها تلاشی نکرده بودم …تا امشب …امشب که با یه دست لباس حریر بدن نما جلوی این مردا اومدم تا برای یکسال خودمو اجاره بدم …اونم به مبلغ 500 هزار دلار …البته اگه کسی منو بپسنده …سه ماه بود شبانه روز تو رستوران کار میکردم . هر دو شیفتو خودم وایمیستادم .اما در آمدم در حد دارو های مادر هم نمیشد .کاترین اینجارو بهم معرفی کرد… خودش امتحان نکرده بود.نمیتونستم امتحان کنه…چون شرط ورود به این شغل دختر بودنه .تمام آزمایشات سلامت و چکاپ هارو انجام دادم .وقتی مطمئن شدن سالمم و دخترم برام دوره آموزش ایستادن ، غذا خوردن و آداب معاشرت گذاشتن .وقتی از همه موفق بیرون اومدم بهم گفتن چون قدم کوتاهه و اندامم ریزه نصف قیمت بقیه برام قرار داد می تونن بندن .میخواستم بزنم زیر گریه زاری …اما وقتی مبلغ قرار دادو گفتن و دیدیم برای هدف من کافیه قبول کردم .اما الان کنار این دخترای لخت و این مردای ترسناک پشیمون شده بودم .درسته اونام دختر بودن … اما فکر نکنم اونام مثل من تا حالا هیچ پسری رو نبوسیده باشن …نفس عمیق کشیدمو چشمامو بستم .بلاخره یکی از من خوشش میاد… مگه نه ؟صدای زنگ یکی از کابینا بلند شد و چشمامو باز کردم .عدد 3 پایین پنجره کابین اون مرد عرب مشخص شد .به عدد زیر پام نگاه کردم .2 … من دو هستم … پشت سر هم دوتا کابین دیگه هم زنگ زدن . هر دو شماره 1 رو زده بودن .مردی که مسئول ما بود اومد سمت دختر شماره 1 و گفتربکا … کدومو ترجیح میدی ؟ربکا به مرد هیکلی اشاره کرد که باعث شد لبخند خبیثی رو لب هاش بشینه .شیخ عرب مشغول بوسیدن و ور رفتن با انتخابش بود.تازه یادم اومد گفته بودن بعد از انتخاب اولیه باید بریم تو کابین تا اونا مطموئن شن مارو میخوان…پس اینجوری مطمئن میشن …وای آنا تو چقدر احمقی … تو قراره شریک جنسی یه نفر بشی… معلومه چطوری میفهمه که براش مناسب هستی با نه …کف ددستم عرق کرده بود.دیگه مطمئن بودم کابین 4 خالیه .لبمو گاز گرفتمو سرمو انداختم پایین .من در برابر دختر دیگه ای که کنارم بود شانس نداشتم .بدن رنگ پریده من در برابر پوست برونزه و اندام پر اون چیزی نبود.صدای زنگ کابین یک بلند شد . میدونستم روش چی نوشته.اما برای اخرین بار نگاه کردم چهار… دختر شماره چهار…نفس عمیق کشیدم … شاید هفته بعد نوبت من بشه .با رفتن دختر شماره 4 به سمت کابین اون مرد مردد برگشتم سمت تام ، مسئولمون .اونم به کابین شماره 4 اشاره کرد .برو آنا … برو ببین قبول میشی …مردد رفتم سمت کابین شماره 4 . یعنی کی اونجا بود که میخواست دیده نشه .موهای تنم سیخ شده بود از ترس …یعنی انقدر زشته که نمیخواست دیده بشه .در کابینو باز کردم که بوی ادکلن مردونه ای ریه هامو پر کرد .تو نور کمی که از شیشه کابین میومد تو تازه تونستم سایه یه مردو ببینم .روی صندلی اما عقب تر از جایی که بقیه نشسته بودن ، نشسته بود.فقط تا کمرش قابل تشخیص بود و صورت و کتفش تو سیاهی مطلق غرق بود.با ورودم گفت بیا بشین اینجا .پاهاشو باز کرد و به زمین بین پاش اشاره کرد .صداش محکم و خوب بود از اون صداهای مردونه و گیرا…با ترس رفتم بین پاش نشستم که کمر شلوارشو باز کرد و گفت ببینم چیزی هم بلدیدهنم خشک شده بود.باید میگفتم بلد نیستم …باید میگفتم اولین بارمه … اما نمی خواستم این فرصتو از دست بدم … هر روز حال مادر بدتر میشه …لبمو تر کردمو چشمامو بستم . از زبان مکس کلافه بودم . اینجور انتخاب شریک جنسی و اجاره دخترا برا مردایی بود که طور دیگه نمیتونن کسیو داشته باشن .اما من فقط بخاطر خلاص شدن از دست لکسی مجبورم اینهمه هزینه کنم.تام برای اینکه هویتم مخفی بمونه کلی پول بیشتر ازم گرفت و نمیخواستم با انتخاب یکی از اون دخترت بهش بهونه بدم که گرون تر باهام حساب کنه .منتظر موندم تا آخرین دختر …هرچند از بین اون چهارتا اگه قرار بود کسی همراهیم کنه ، همین دخترو ترجیح میدادم .چون کاملا متضاد لکسی بود.اندام ظریف و پوست فوق العاده سفید.چشم و ابروی مشکی با لبای کوچیک اما پر .آره این دختر در ظاهر چیزی بود که کاملا با لکسی متضاد بود…این بهترین گزینه من بود.میدونستم وقتی میان تو کابین باید امتحانش کنم .قبلا نیومده بودم اینجا اما متیو پایان مراحلو گفته بود.اگه این نقشمون موفق میشد برای همیشه از شر لکسی خلاص میشدم …شر کسی دیگه ای هم رو سرم نمیموند.یه قرار داد یه ساله بود و وقتی تموم میشد این دختر میرفت و دیگه حق نداشت به من نزدیک شه .چی بهتر از این .اومد بین پام نشت و خیره به تنم شد .میتونستم ازش بخوام بیاد بغلمو ببوسمش …اما نمیخواستم از اول نرم باشم … نمیخواشتم یه اشتباهو دوبار تکرار کنم و کسیو پر رو کنم .لبشو تر کردو آروم سرشو آورد جلو .داغی لبش رو تنم نشستو باعث شد آب دهنمو سخت قورت بدم .فکر نمیکردم انقدر بهش حس نشون بدم .کاملا مشخص بود وارد نیست.اما همین ناواردیش هم لذت بخش بود . سرشو گرفتمو فشارش دادم به خودم که هق زدو ولش کردم .خم شد رو زمینو به سرفه افتاد . بلند شدمو کمر شلوارمو بستم .خیلی این دختر کار داشت تا بتونه به من لذتی بده …از زبان آناخیلی سخت تر از چیزی بود که فکر میکردم .گلوم میسوخت و چشمام پر از اشک شده بود.از همه بدتر نمیدونستم انتخاب شدم یا نه …در کابین باز شد و با نوری که اومد تو چشمامو پوشوندم .تام با پوزخند گفت – آنا … برو لباس بپوش و بیا دفترم .با دبدن بی حس بلند شدمو رفتم سمت کمد لباسا .تیشرت و شلوار جینمو پوشیدم.موهامو پشت سرم بستمو تو آینه نگاه کردم .چشمای آبیم خیلی بی فروغ بود . درست از روزی که سرطان مامانو فهمیدم نه خواب درست حسابی داشتم نه خوراک .شاید اگه انتخاب شم نجات پیدا کنیم …یکم ریمل به مژه هام زدمو لبامو هم یکم رنگ دادم .بخاطر پوست روشنم نمیتونستم زیاد آرایش کنم چون زود شبیه دلقک ها میشد .کتونیمو پوشیدم .کوله وسایلم که لباس فرم رستوران توش بودو انداختم رو دوشم و رفتم سمت دفتر تام .آروم در زدم که گفت -بیا توسلام… گفتین بیام دفترتون بیا بشین آنا رو به رو میزش نشستم که گفت هرچند من فکر نمیکردم نظر مکسو جلب کرده باشی … اما گویا شانس باهات یار بوده .مکس… پس اسمش مکس بود . شانس با هام یار بوده … یعنی منو میخواد…تام ادامه دادرمان #دوست_دختر_اجاره_ای_منقسمت_8حالا اگه تو هم موافقی این قرار دادو امضا کن که از فردا شروع به کار کنی به کاغذی که جلوم گرفت نگاه کردم .از فردا شروع به کار کنم ؟کاغذو برداشتمو شروع به خوندن کردم .قرار داد همراهی جسمی و جنسی …آب دهن تلخمو قورت دادمو بقیه رو خوندم .جلو شرح وظایف خالی بودو فقط یه جمله نوشته بود اطاعت کامل از پایان دستورات.به تام نگاه کردمو پرسیدم اطاعت از همه دستورات یعنی چی ؟یعنی همین که گفته خب شامل چیا میشه ؟همه چی آنا … فکر میکنی برا چی اینهمه پول می گیری .بدنم سرد سرد بود. دارم چیکار میکنم .اگه مادر بفهمه چنین قرار دادی دارم امضا میکنم هیچوقت منو نمیبخشه …خدای من …اگه امضا نکنم مادری برام نمی مونه که نگرانم باشه …سر تکون دادمو خودکارو از تام گرفتم .امضا کردمو دادم بهش .برگه رو بررسی کرد و گفت300 هزارتا به حساب کارتت تا یه ساعت دیگه واریز میشه . بقیه اش چی ؟صد تا بعد سه ماه اول و صد تا بعد سه ماه دوم .اما تام… تو میدونی برای هزینه بیمارستان من به کل این پول احتیاج دارم .آنا تو شرح قرار داد این بود . همه پولو که اول نمیدن .شوکه بهش خیره شدم …مامانم تا شیش ماه دیگه نمیمونه تام …اشکام راه افتاد… حالا چیکار باید میکردم …تام کلافه دستی تو موهاش کشید که موبایلش صدای کوتاهی داد.به صفحه نمایشش گوشیش نگاه کردو گوشیشو چک کرد .بعد رو به من گفت باشه 450 تارو میریزم برات … اما بیشتر نمیتونم … 50 تای بعدی اخر سال بعد تموم شدن قراردادت .با اینکه بازم ممکن بود کم بیاریم. اما سر تکون دادموبا صدایی که بغض نمیذاشت بلند شه تشکر کردم .تام سر تکون داد و گفت آدرس خونتو دادم. فردا 7 صبح میان دنبالت .بازم سر تکون دادمو بلند شدم .اشکامو پاک کردمو گفتم دیگه با من کاری ندارین؟نه … فقط برای فردا یادت نره خودتو کامل تمیز و آماده کنی… متوجه منظورم هستی که …با خجالت سر تکون دادمو گفتماره… مرسی واسه همه چی .خواهش میکنم … مواظب خودت باش تام آدم بدی نبود . درسته گاهی واقعا غرورمو شکست .اما با توجه به شغلش نمیتونست جور دیگه باشه .از دفتر و شرکت تام زدم بیرون و یه راست برگشتم رستوران .احتمالا فردا نتونم به شیفتم برسم . برای همین تصمیم گرفتم فردارو مرخصی بگیرم .اما امیدوارم از پس فردا بتونم طبق برنامه ام برم رستوران .درسته این 500 تا کلی از مشکلاتمونو حل میکنه … اما باید به کارم ادامه بدم تا خرج زندگی مادر تامین شه .وقتی رسیدم رستوران حسابی تایم شلوغی بود .رفتم لباس هامو عوض کردمو خودمو رسوندم آشپزخونه .سر آشپز با دیدنم داد زد -آنا… دیگه بهت مرخصی نمیدم … اینا همه سفارشارو اشتباه بردن .خندیدمو کارمو شروع کردم .دو ساعتی میشد که سر پا بودمو مدام از سرویس این میز به میز دیگه میپریدم که کاترین رسید .تا تنها پیدام کرد پرسید چی شد آنا ؟یکی قبولم کرد … فردا میاد دنبالم جدی ؟ یهنی دیگه نمیای اینجا سر کار ؟میام پدر . فردارو فقط نیام دیوونه مگه طرف میذاره بیای اینجا سر کار چرا نذاره . اون که 24 ساعته به من احتیاج نداره وای آنا تو خیلی خلی . اینهمه پول نداده که فقط شبا باش باشی … مسلما همه مدل رابطه و هرجا و هر وقتی مد نظرشه….از حرف کاترین دلم پیچید … کاش صورتشو دیده بودم …با چیزی که تو کابین دیدم و هیکلش اگه آدم خشنی هم باشه … ترس تو وجودم نشست …یعنی فردا چی میشه .منتظر ادامه حرفاش نموندمو رفتم دنبال سفارش میز بعدی .ساعت 5 عصر بود. دیگه توان ایستادن نداشتم . شیفتمو تحویل دادمو رفتم بیمارستان .هزینه عمل و مراقبت های بعدش رو واریز کردمو بعد رفتم پیش مامان.دلم میخواست زودتر بهش بگم که قراره به زودی درمانش شروع شه …از زبان مکس وقتی آنا اومد که با تام صحبت کنه من پشت شیشه آینه ای دفتر تام ایستاده بودم.اینم یکی از مراحل انتخاب بود .اینجا اگه طرز حرف زدن و برخورد طرف مناسب نبود یا پیام میدادن که نمیخوان .یا مثل من پیام میدادن …میخوام …میخوام و مبلغ بیشتری بهش بده .این پیامی بود که من دادم .وقتی راجب عمل مامانش گفت نتونستم ساکت بمونم .مادر عزیز ترین موجود زندگی منه …تو نور اتاق تام تازه تونستم ببینم چشماش آبی روشنه .قبلش فکر میکردم طوسیه …اما آبی …اونم با پوست روشن و چشم و ابرو مشکی …ترکیبه خوبی بود.بازم یه تفاوت بزرگ با چشمای سبز لکسی …بعد قرارم با تام رفتم پیش متیو.عکس و مشخصات آنارو بهش دادم .غروب بهم زنگ زدو گفت همه چی عالی پیش رفته و این دختر راست کار ماست .دستی تو موهای خیسم کشیدمو دراز کشیدم رو تخت. دوش آب گرم جیممو آروم کرده بود اما روحمو نه .این مدت جنگ و دعوا و دادگاه با لکسی خیلی عذابم میداد.ساعد 10 شب بود.صبح باید میرفتم دنبال آنا کلی هم جلسه و کار داشتم .خدا کنه دختر پر دردسری نباشه .به قیافه اش میخورد که آروم باشه .اگه لو میرفتم دوست دختر اجاره ای گرفتم برای شهرت و نقشه ام با لکسی خیلی بد میشد .اما اگه لو نمیرفتیم …عالی بود …با این فکرا خوابیدم .از زبان آنا تا دیشب از پیش مادر بیام خونه ساعت شد 11اول باور نمیکرد که یه دوست پولدار داشته باشم که حاضر شده باشه این هزینه ها رو بهم قرض بده .اما انقدر گفتم تا باور کرد .کلی هم اصرار کرد یه روز حتما دوستمو ببینه .دو دلم به دروغای خودم میخندیدم .اما راضی بودم که مادر خوشحال و امیدواره .وسایلمو جمع کردم .دوش گرفتمو خوابیدم .جز چند دست لباس و لباس زیر چیز دیگه ای برنداشتم .چیز زبادی هم نداشتم که بخوام بردارم .صبح با زنگ ساعتم بیدار شدم.تازه دست و صورتمو شسته بودم که موبایلم زنگ خورد .شماره نا شناس بود.مردد جواب دادم – بله ؟- آنا …صدای مردونه و گرمی که اسممو گفت باعث شد یه لحظه بی حرکت شم .آروم گفتم – بله – پایین منتظرتم .اینو گفتو قطع کرد .صدای مکس بود…اگه صداش انقدر مردونه و داغ بود… یعنی چهره اش چه شکلی بود .با استرش آماده شدم .کیف کوچیکی که از وسیله هام پر کرده بودمو گرفتم دستتمو رفتم پایین.از ساختمون رفتم بیرون که با دیدن لیموزین مشکی جلو خونه شوکه ایستادم .لیموزین مشکی … اونم تو محله ما …هیچی الان همه همسایه ها دارن منو نگاه میکنن.راننده ریموزین پیاده شد و برام سر تکون داد. زیر لب سلایم کردم که در ماشینو برام باز کرد و کیفمو از دستم گرفت . تشکر کردمو سوار شدم .همون ادکلن مردونه ریه هامو پر کرد و اینبار تو نور صورتشو دیدم .مطمئن بودم ابروهام از پیشونیم زده بیرون زیر لب گفتم – مکسول لاکس ؟واقعا این مرد خوش تیپ جلو من همون مکسول لاکس معروف صاحب سه تا کمپانی ماشین بود ؟نکنه اشتباه سوار شدم .خیلی جدی نگاهشو ازم گرفت و رو به راننده گفت – حرکت کن جیم .بعد بدون اینکه نگام کنه گفت – پس منو میشناسی .دهنم همچنان باز بود .مگه میشه کسی ماکسول لاکس رو نشناسه …حتی اگه اسمشو ندونه انقدر رو در و دیوار و مجله ها عکسش هست که حتما دیده …عکسش …با اون دختره …زیر لب گفتم – اما شما که دوست دختر دارین ؟بعد از حرفم پشیمون شدم … نکنه منو برا خودش نمیخواد . خواستم جملمو اصلاح کنم که با همون لحن جدی و دستوری گفت . – آره … دارم … اونم توئی … ما باید یه سری چیزارو با هم هماهنگ کنیم .مغزم هنگ کرده بود .من قراراه دوست دختر ماکسول لاکس باشم … اما اینجوری که همه میفهمن شاید دوست دختر مخفیش قراره باشم .یهو برگشت سمتم که سریع دهنمو بستمو چندبار پلک زدم .پوست برنزه . موهای جو گندمی .چشمای سبز اندام ورزیده .نه … نه… این احمقانه است که اون بخواد جایی با من حضور پیدا کنه . یه دختر عادی که قدش 1.60 بیشتر نیست …تو چشمام خیره شد و گفت – من به هیچ وجه تحمل تحمل سه تا چیزو ندارم . پس از همین اول میگم این سه موردو ببینم جدا از اینکه بد میبینی … قرار دادتم کنسل میکنم .با ترس سر تکون دادم که گفت – نافرمانی… دروغ … حرف بی جابازم سر تکون دادم که نگاهشو ازم گرفت . دکمه کنارشو زد و شیشه سیاهی بین قسمت مت و راننده بالا رفت .با بالا رفتن شیشه آروم گفت – حالا بیا اینجا بشین . به صندلی رو به رو خودش اشاره کرد .برای اولین بارم بود سوار چنین ماشینی میشدم . فضا داخلش از اتاق منم بزرگتر بود. رو به روش نشستم که سر تا پامو برانداز کردو گفت – از لباس اسپرت بدم میاد .یعنی دقیقا چیزی که من پوشیده بودم. تیشرت و شلوار جین .نگاهش رو سینه ام ثابت شد و گفتتیشرتتو در بیار اما…مورد اول که گفتم بدم میاد چیه ؟سر تکون دادمو تیشرتمو در آوردم .از خجالت خیره شدم به پنجره . میدونستم از بیرون مارو نمیبینن…اما سخت بود برام لخت شدن جلو یه نفر لباس زیرم کرمی رنگ بود .نگاهش رو تنم ثابت شد و گفت اونم در بیار… با دستای سرد قفل لباس زیرمم باز کردمو آروم از رو شونه هام کنار دادم که پاهاشو باز کردو گفت خوبه … حالا بیا بشین رو پام .نفس کشیدنم نا منظم شده بود .آروم بلند شدمو نشستم رو پاش .کمرمو گرفتو منو کشید سمت خودش .دستاش داغ بود. شایدم من زیادی سرد بودم .آروم دستشو رو کتفم کشیدو از روی ستون فقراتم پایین برد .موهامو نفس عمیق کشید و دستاش اومد سمت سینه ام .دستشو قاب سینه ام کرد و آروم شروع به نوازش کرد .تنم داغ شده بود و نفس کشیدنم نا منظم .کنار گوشم گفت – خوبه … با هام راه بیا آنا… صدای آهتو بشنوم …یه دستشو رو شکمم کشید و برد سمت کمر شلوارم .مچ دستشو گرفتمو زیر ل گفتم – خواهش میکنم گردنمو بوسیدو گفت – نافرمانی آنا… تحملش نمیکنم …اما دستشو و ل نکردم .زیر لب گفتم – نمیخوام اولین بارم اینجوری باشه …- منم نمیخوام آنا … حالا باهام همکاری کن .دستشو با فشار از دستم جدا کرد و دکمه شلوارمو باز کرد .از زبان مکس وقتی بدن سفیدشو رو به رو خودم دیدم نتونستم جلو خودمو بگیرم .وقتی نشست رو پام حالم از نرمی بدنش بد تر شد .نمیخواستم اینجا یه رابطه کامل داشته باشیم .اما نمیتونستم جلو خودمم بگیرم .با وجور مخالفتش دستمو وارد شلوارش کردم .داغ بودو نم دار. نرم شروع گردم به نوازشش . خیلی محتاط بودم که پرده اش آسیب نبینه ….میخواستم کامل برام بمونه تا حسش کنم .دست دیگه ام هم بیکار نبود.لبشو گاز گرفته بود تا صداش در نیادپاهاشو جمع کرد تا جلو حرکت دستمو بگیرهاما حرکت دستمو بیشتر کردم .بلاخره آهش بلند شد و مثل مار تو بغلم پیچید .میدونستم اگه ادامه بدم خیلی زود به آخر خط میرسه .اما نزدیک خونه بودیم .دستمو از تو شلوارش در آوردمو با دستمال کاغذی پاک کردم .چشماشو باز کرد. حسابی خمار بود .زدم رو باسنشو گفتم – برو لباستو بپوش … رسیدیم… بقیه اش رو خونه ادامه می دیم .با خجالت از رو پام بلند شد و رو به روم نشست خواست لباس زیرشو بپوشه که گفتم – نمیخواد . فقط تیشرتتو بپوش .با چشمای گرد نگام کرد که سر تکون دادم براش .اونم اطاعت کردو فقط تیشرتشو پوشید .وقتی لباس هاش مرتب شد .درو باز کردم تا پیاده شه .موقع پیاده شدن نظرم به قوس کمر و پشتش جلب شد . لبخند رو لبم نشست با اینکه ریزه میزه بود .اما تو زنانگی چیزی کم نداشت .از زبان آنا نمیدونم چه بلایی داشت به سرم میومد. حال خودمو نمیفهمیدم . انقدر خمار شده بودم که مغزم کار نمیکرد.وقتی بهم گفت بلند شم از رو پاش چند دقیقه طول کشید بفهمم چه خبره .فکر نمیکردم انقدر به لمسش حساس باشم…به خونه رو به روم که رسیدیم…خونه نبود … قصر بود …مسلما هم باید اینجوری می بود .اینجا خونه مکسول لاکس اولین میلیونر زیر 30 ساله …نفس عمیق کشیدمو همراه مکس رفتم سمت خونه .وارد ساختمون که شدیم انقدر بزرگ بود که هنوز چشمم همه جا نگشته بود به پله ها رسیدیم .پله های بزرگی که با کفپوش های چوبی و براق میرفت به سمت طبقه بالا . رو پاگرد دو دسته میشد و مکس از سمت چپ رفت بالا .منم تو سکوت پشت سرش رفتم بالا .استرس کل وجودمو گرفته بودیعنی همین الان میخواد باهاش بخوابم ؟یعنی به همین زودی و سرعت باید با دنیای پرده خداحافظی کنم .یهو گفت – اینجا اتاق توئه …در اتاقو باز کرد اتاق بزرگتر از کل خونه ما بود.یه تخت دو نفره بزرگ با رو تختی ساتن آبی وسط اتاق بود.یه تلویزیون بزرگ رو به رو تخت …یه در شیشه ای بزرگ که به تراس میرسید با دوتا پنجره قدی که اتاقو روشن کرده بود .مکس وارد شد و گفت – تو اینجا میمونی … تا وقتی که من جای دیگه بخوامت … اینجا همه چی هست … حتی لباس مناسب …سر تکون دادم که رفت سمت کمد و گفت – از لباس اسپرت متنفرم … مخصوصا از شلوار … بازم سر تکون دادم .- خوبه … حالا لخت شو .با ترس نگاش کردم که گفت – من یه ساعت دیگه جلسه دارم . زود باش … آب دهنمو به سختی قورت دادمو تیشرتمو در آوردم .تکیه داد به کمد و خیره من شد .کمر شلوارمم باز کردمو از تنم بیرون آوردمش . دیگه نگاش نمیکردم .شورتمم در آوردمو لخت رو به روش ایستادم که گفت – تو اندام زیبایی داری آنا … قوز نکن … صاف وایساسعی کردم اما زیاد موفق نبودم .از خجالت انگار بدنم جمع شده بود .مکس اومد سمتمو دورم چرخید .نوک سینمو با دست لمس کردو گفت – سردته ؟ یا تحریک شدی ؟چیزی نگفتم که انگشتشو زیر سینه ام کشیدو برد سمت کمرم . چرخیدو انگشتشو رو باسنم گشید و گفت – بیا اینجا .نشست رو تخت و منو چرخوند و گفتخم شو ببینم پشتت هم آکبنده یا بهم انداختن .نفس هام بریده بریده شده بود .آروم خم شدم .دو طرف باسنمو گرفتو شروع به بررسیم کرد .انگشتشو که پشتم گذاشت نفسم رفت .فشاری وار کرد که از درد جیغ کشیدم .تو گلو خندید و گفت خوبه …انگشتشو برد پایین تر و گفت حسابی آماده ای ….با دستش شروع به بررسی جلوم کرد و گفت ایناهاش… یه پرده کامل و سالم … خیلی خوبه …یهو بلند شد و موبایلشو در آورد با دست بهم اشاره کرد بخوابم رو تخت و شماره گرفت . خوابیدم رو تخت که با دست اشاره کرد پاهامو باز کنم .هم زمان به تلفن گفت استفان … جلسه صبحمو کنسل کن … من تا ظهر نیستم .منتظر جواب اون طرف نموند و قطع کرد . گوشیشو پرت کرد رو پا تختی و شروع کرد به باز کردن دکمه های پیراهنش …از زبان مکس نمیخواستم جلسمو کنسل کنم .اما حالت نگاه و بدن آنا طوری بود که وسوسم کرد یکم باهاش ور برم .برا همین خواستم لخت شه .میخواستم ببینم شب چه چیزی در انتظارمه .اما وقتی خم شد و نگاهم به سفیدی و خیسی تنش افتاد بی نهایت تحریک شدم .سریع لباس هامو در آوردمو پایان مدت از تن آنا و بین پاش چشم بر نمیداشتم .با اون بدن رنگ پریده بین رو تختی تیره مثل یه نقاشی تحریک کننده شده بود .نگاهش رو بدن من چرخید .وقتی شورتمو بیرون آوردم چشماش گرد شد و نگاهشو رو تنم برداشت .به چشمام نگاه کرد .تازه متوجه شد خیره بهش بودم .گونه هاش گل انداختش سرخ تر شد و لبشو گاز گرفت آروم گفتم چیه … ترسیدی ؟بدون حرفی فقط سر تکون دادخندیدمو گفتم نترس لذتش بیشتره …چند برگ دستمال گاغذی برداشتمو رفتم رو تخت .بین پاش نشستمو دستمال ها رو روی رو تختی و زیر آنا گذاشتم . سوالی بهم نگاه میکرد که گفتمنمیخوام رو تختی با خونت نابود شه .دوباره چشماش گرد شد و دهنش نیمه باز شد .خیلی خوب بود. حرکاتش و رفتارش واقعا بکر بود. یه دختر دست نخورده کامل .پاهاشو رو کتفم انداختمو گفتم خودتو شل کن آنا … بذار زود پایان شه .سر تکون داد.یکم خودمو به خیسی بین پاش مالیدمو یهو کامل فشار دادم .لذت بخش بود این تنگی اولیه .جیغ کوتاهی کشید و رو تختیو چنگ زد . خودمو بیرون کشیدم که آخ دردنا کی گفت .خونی شده بودم . دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم .صحنه رو به روم خیلی جذاب بود. دوباره با فشار خودمو واردش کردم که جیغ درد ناک اما آروم تری کشید.خم شدم روشو با سرعت و قدرت ضرباتمو ادامه دادم .کم کم شروع به ناله های پر لذتی کرد که بیشتر تحریکم میکرد .خیلی تنگ بود . ازش سیر نمیشدم .از زبان آنا مکس به نفس نفس افتاده بودوقتی سایزش رو دیدم فهمید که خیلی درد میکشم .اما قابل تحمل بود.بین پام قرار گرفتو خیلی راحت کارشو کرد.حتی منو نبوسید .چه انتظار احمقانه ای آنا… این یه رابطه رومانتیک نیست .حتی اگه منو میبوسید اون بوسه از رو عشق نبود.پس چه بهتر که نبوسید.درسته دیگه درد نداشتم و واقعا لذت بخش بود.اما حس خوبی نداشتم .حس یه خانم خراب که بخاطر پول هم خوابه میشه تو وجودم بود.اما تو سرم مدام تکرار میکردم . بخاطر مادر … بخاطر عمل مادر .انگار خسته شده بود . ازم جدا شد و منو چرخوند . یه لحظه فکر کردم میخواد از عقب واردم کنه اما اینکارو نکرد دوباره وارد جلوم کرد و ادامه داد.پشت گردنمو بوسیدو گاز ریزی از کتفم گرفت. نمیدونم چقدر طول کشید. تو حال خودم نبودم که داغیشو تو خودم حس کردم .بی حرکت روم افتاد . بدونه اینکه حتی ازم جدا شه .انقدر خسته و بی رمق شده بودم که خوابم برد .(دوستان ادامه این داستان بستگی به نظر شما داره)نوشته Iman_a

Date: October 29, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *