سلام من فاطی هستم 28 ساله الان 8 ساله ازدواج کردم .ما فقط 5 تا خواهریم با مادرمون و من بچه بزرگم ، پدرمم فوت شده 15 سال پیش. سال پیش برای خواهر دومم خواستگار اومد مرده اسمش مجیده خیلی خوشگل و با نمکه.از همون اول معلوم بود که سر و گوشش میجنبه.با من خیلی شوخی میکرد.ما کلا تو فامیل راحتیم با هم. از لحاظ لباس و دست دادن با مردها.بعد از یه 3 ماهی که با مجیدم راحت شدیم دیگه من و خواهرامم جلوش با لباس راحتی رفت و آمد میکردیم.بعد از عقد خواهرم با فزهاد دیگه مجید شوخیاشو زیاد کرد و یه چند باری مثلا تصادفی دستشو زد به باسنم.من از لحاظ زیبایی تو فامیل زبانزدم.یه خانم 28 ساله با پوست سفید چشمهای عسلی و هیکل کاملا مانکنی.یه روز تو خونه مادر اینا با مجید تنها بودم خواستم امتحانش کنم داشتم باهاش حرف میزدم روی شکمم خوابیدم و باهاش حرف میزدم من یه تاپ صورتی با یه شلوار لی تنگ پوشیده بودم دیدم دائم چشمش روی کونمه منم هی تکونش میدادم وهمش زیر نظر داشتمش.یه روزم از حموم اومد بیرون رفت تو اتاق لباس بپوشه یواشی رفتم و از لای در کیرشو دیدم خیلی بزرگ تر از مال مردم بود .قضیه گذشت تا یه چند ماهی از عقدشون می گذشت مادرم یه خونه دیگه داشت که داده بود اجاره و تازه مستاجرش بلند شده بود مادر به مجید گفت با مهتاب خواهر کوچیکم (18 سالشه)برو یه سری به خونه بزن ببین آمادس برا اجاره اگه کاری داره تا انجام بدیم.اونا با هم رفتند یه 1 ساعتی شد حوصلم سر رفت گفتم من میرم خونه خودم. تو راه اتفاقی گفتم یه سری به مجید اینا بزنم.رسیدم در خونه دیدم در نیمه بازه رفتم تو دیدم هیچ صدایی نمیاد کنجکاو شدم و یواش رفتم داخل حیاط و از پنجره اتاق ها داخلشونو نگاه کردم.به آشپزخونه که رسیدم وووووواااااااااییییییییی دیدم مهتاب داره واسه مجید ساک میزنه بعدش مجید اون کیر گندشو در آورد ودکمه مانتوی مهتاب را باز کرد یه کم سینه های کوچیکشو مالید و انگشت کرد تاپشو بالا زد و سوتیین شو باز کرد و با ولع سینه هاشو می خورد من دهنم خشک شده بود و بدنم داغ شده بود نمی دونستم باید چیکتر کنم یه کم فکر کردم و رفتم درب حیاطو محکم بستم وبا سر و صدا اومدو تو و رفتم طرف آشپزخونه رفتم تو دیدو مجید خندید و اومد دست داد و هی یه وری راه میرفت تا کیرش پیدا نباشه و مهتاب هم سرخ شده بود داشت تو کابینت ها رو نگاه میکرد.اون روز گذشت تا یه دفعه دیگه هم دیدم آقا مجید داشت با خواهر سومم فرانک ریاضی کار میکنه که خونه خالی شده بود (آقا مهندس عمران بود)باز من تصادفی اومدم داخل و شنیدم که مجید داره میگه فرانک بیا باهم کشتی بگیریم و فرانکم میگه نه حال ندارم من همینطور آروم اومدم داخا پذیرایی و رفتم پشت مبل ها مخفی شدم.مجید فرانکو راضی کرد کشتی بگیرن .مدام فرانک و میزد زمین و میخوابید روش و فرانکم میگفت بلند شو بسه دیگه ولی مجید تیز کرده براش.بعد از یه یه ربعی خوابید رو فرانک و فرانک هر چی گفت بسه بلند شو گفت همین طوری خوبهبعد به فرانک گفت میخوای با هم یه حالی بکنیم فرانک گفت نه زشته پاشو آلان یکی میاد.مجیدم گفت نترس پاشو بریم تو اتاق تا بهت بگم چیکار کنیم و دست فرانکو گرفت و برد. منم پاشدم رفتم پشت در اتاق بازم بدنم داغ شده بود صدای ناله های فرانک فقط میومد بعداز نیم ساعت صدای گریه زاری فرانک در اومد که تو رو خدا درش بیار درد داره مجید نامرد داشت از عقب کون خواهرم میذاشت میخواستم برم تو که دیدم کسم پف کرده دست بهش کشیدم دیدم عجب حالی میده همینطوری با صدای ناله های فرانک با کسم ور رفتم تا یه دفعه ارضا شدم و سریع دیدم صدای اونا هم قطع شد خودمو جمع کردم و رفتم بیرون از خونه.یه کم که به خودم اومدم گفتم عجب داره همه رو میکنه و منم بدم نمیاد که باهاش حال کنم کونده خیلی خوشکله و کیر باحالیم داره واینطوری جلوی کردن بقیه رو بگیرم.روزها گذشت تا سه ماه بعد عروسی خالم بود که آقا مجیدم اومد ظهر عروسی داشتیم آماده میشدیم من میخواستم برم آرایشگاه به خواهرم (همسر مجید) گفتم به مجید بگو منو ببره آرایشگاه و بعد تل زدم بهش منو ببره خونه و بعد بیاره عروسی.داشتیم میرفتیم طرف ماشین دستشو زد به باسنم منم عکس العملی نشون ندادم و تو در حیاطم یه دفعه وایستادم به بهانه فراموش کردن چیزی که بله دیدم اونم از خدا خواسته کامل از پشت چسبید بهم .بازم چیزی نگفتم.رفتم آرایشگاه داشتم میومدم بیرون خانم آرایشگر بهم گفت وای خیلی خوشکل شدی آدم یه جوریش میشه تو آینه خومو دیدم وای خیلی باحال شده بودم.زنگ زدم به مجید اومد دنبالم تا منو دید گفت وای عجب تیکه ای شدی خوردنی گفتم هوی چته چرا آب از لب و لوچت آویزونه؟رفتیم خونه بهش گفتم من لباس عوض کنم بیام . رفتم تو داشتم لباس عوض میکردم که یادم اومد در حیاط بازه تا به خودم اومدم حس کردم اونجاست.دیدم بهترین فرصته پس شروع کردم به لوند بازی الکی با موبایل شروع به صحبت مثلا با مردم کردم و هی روی تخت خواب غلط میخوردم و دست به کس و کونم میزدم آخرشم گفتم کاشکی اینجا بودی عزیزم تا منو میکردی و مثلا قطع کردم.دیدم تا تلفن قطع شد اومد تو منم گفتم مجید اینجا چیکار میکنی برو بیرون که دیدم اومد دستامو گرفت و گفت ببین فاطی جون من خیلی وقته دوست دارم و چشم همش دنبالته و…. من داشتم فکر میکردم باید چیکار کنم ولی یاد کیرش که میفتادم قلقلکم میشد چه لبای خوشمزه ای داشت تو ای فکرا بودم که دیدم آقا پیشزوی کرده و داره با دستش کونمو میماله گفتم میدونی داری چه غلطی میکنی؟ گفت خواهش میکنم گفتم دستتو بردار گفت اگه بد گذشت هر کاری خواستی بکن من از اون شوهر سردت بهتر کستو حال میارم راست میگفت مردم سرد بود اونم فهمیده بود در حین این حرفا داشت با اون دستش سینه هامو میمالید حس داغ و خوبی همراه ترس سرتاسر وجودمو گرفته بود گفتم به یه شرط گفت هر چی باشه قبول گفتم من میدونم داری با خواهرمم حال میکنی باید قول بدی دیگه با اونا کاری نداشته باشی ؟ گفت ای کلک از کجا میدونی ولی باشه قول.و یه دفعه دست بکار شد اوای یه لب خیلی طولانی ازم گرفت گفتم اشغال آرایشمو پاک کردی مواظب باش تا اینو شنید تاپمو داد بالا و سینه هامو در آورد و شروع کرد به خوردن چه حالی میداد واییییی بعد دستشو میمالید به کوسم سریع هلم داد روی تخت خواب و افتاد به جونم سینه هامو خوب خورد و رفت یک راست سراغ کسی بوش میکرد و میگفت به آرزوم رسیدم امروز همچین بکنمت که تا حالا اینطوری نداده باشی حیف این کس و کون که دست شوهر خرتهبعد تو یه پشم به هم زدن شلوار و شرتمو در آورد و کسمو با همه وجود شروع کرد به خوردن داشتم میمردم چه حالی میداد مردم تا حالا کسمو نخورده بود آه و اوهم به هوا بود گفتم زود باش خیلی دیر شده سریع کیرشو در آورد چی میدیدم عجب ناز بود سریع پریدم جلوی پاهاش نشستم و شروع کردم به ساک زدن خیلی حال میداد مجیدم خر کیف شده بود یه دفعه گفت بسه دیگه پاشو تا بکنمت که دارم میمیرم منم میدونستم عاشق کونمه قمبل کردمو اونم نامردی نکرد تا ته کرد تو کسم خیلی کیرش بزرگ بود یاد شب حجلم افتادم کسم آتیش گرفته بود همون حال عجیبو داشتم تا به خودم آومدم و به حال افتادم دیدم مجید داره محکم تلمبه میزنه و های و هوی میکنه منم در حال جیغ زذن بودم گفتم مجید جان بکن مال خودته جرش بده وایییییییییی اونم حشری شدو بیشتر میزد یه دفعه حس کردم دارم ارضا میشم یه جیغ بلند کشیدمو ارضا شدم و بی حال شدم یه کم کمر و کولمو مالید و انگشت کرد و گفت حالا نوبت منه برگرد تا اون بچه کونی که تو کفشم بگام گفتم مجید الان دیگه دیره از جلو ارضا شو کونو بزار برا بعد با هزار قربون صدقه قبول کرد منم پاهامو باز کردم و اون از جلو مشغول شد یه بار دیگه تا اومد ارضا بشه منم ارضا شدم و بع آبش که خواست بیاد منو سریع برگردوند همشو خال کرد روی کونم بعد از کمی استراحت سریع لباسامونو پوشیدیم و رفتیم عروسی امید وارم تا اینجا رو دوست داشته باشید ادامه داستانو براتون مینویسم.نوشته فاطی
0 views
Date: November 25, 2018