شوهرش تو زندان بود

0 views
0%

سلاماسمش رعنا بود، میشد دختر دایی مامانم، فکر کنم حدودا متولد سال 67 بود، زیاد رابطه خانوادگی نداشتیم، عید تا عید همدیگه رو میدیدیم، شوهرش یه چک چند میلیونی کشیده بود، نتونسته بود سر موعد مقرر پول رو بریزه ب حسابش که چک پاس بشه…از اونجایی ک بابای من وضع مالی نسبتا خوبی داشت، اومده بود یه کم از پدرم اینا پول قرض بگیره ک بده ب طلبکار شوهرشمامانم هم با کلی اصرار برا ناهار نگهش داشته بود…من مدرسه بودم، دو زنگ دیفرانسیل داشتیم، خرد و خسته اومدم خونه، دیدم اونم هستش… خلاصه ناهار رو خوردیم و بعداز ظهر پاشد رفتفرداش از مدرسه اومدم خونه، پدرم گفتش ک یه تومان پول بهت میدم، برو با دوچرخه برسون دست دختردایی رعنا، ثواب دارهگفتم سوییچ رو بده با ماشین برم زود بیام، گفت یاسین هنوز گواهینامه ت نیومده، خدای نکرده اتفاقی بیافته، بدبخت میشیم میره، خلاصه پول رو گذاشت تو پلاستیک، گفت بذار تو یقه پیرهنت…حرکت کردم، یه بیست دقیقه ای تو راه بودم…رسیدم، زنگ درشون رو زدم، مادرشوهرش در رو باز کردتا رفتم تو، بلافاصله بعد سلام احوالپرسی طوری حرف زد ک فهمیدم نمیخاد مادرشوهره بفهمه پول آوردم…منم چیزی نگفتمبعداز پذیرایی، رعنا رفت تو اتاق اومد یه بیست هزارتومانی بهم داد، گفت برادر شرمنده مزاحمت شدم، این پول اینم لیست چیزایی ک دیروز قرار شد زحمت بکشی برام بخری…پایین لیست شمارش رو نوشته بود، و زیرش نوشته بود برو اینارو بخر، یه اس هم بده شمارت بیافته…خلاصه تا از خونه رفتم بیرون، اس دادم، ب یه دقیقه نکشید اس داد برادر یه نیم ساعت طولش بده ک مادرشوهرم بره، نمیخام بفهمه از شما پول قرض کردم…بعد از خرید اون وسایل از فروشگاه رفاه کارگران داخل شهر، اس دادم گفتم تموم شدم، بیام؟ ج داد آرهرسیدم، وسایل رو گذاشتم تو آشپز خونه، کلی تشکر کرد و عذرخواهی…بعدش یقه پیرنمو باز کردم ک بیست تا تراول رو در بیارم، حس کردم یه حالی شد، تراولا رو دادمش، کلی تشکر کرد و یواش یواش شروع کرد ب درددل کردن، میگفت این یه ماهه ک محمود افتاده زندان، خیلی زجر کشیدم و از این حرفابعدش برام شربت درست کرد و مانع از این شد ک برم، چون قبلش بهش گفتم امر دیگه ای نداری؟ اجازه مرخصی میدی؟اومدیم نشستیم رو مبل و شربت رو داد دستم و شروع کردیم ب خوردن شربت، یهو بی اختیار گفتم اووووووممممم، چه شربتی، وقتی این صدا رو درآوردم، یهو یه نگاه بهم کرد و یه لبخندی زدمنم فهمیدم سوتی دادم، خودمم خندم گرفت، یهو احسوس کردم یاسین کوچولو یه فکرای بدی ب ذهنش خطور کرده و داره آروم آروم ابراز وجود میکنه، بدجور پاشده بود، لامصب رو بد حالتی گیر کرده بود، یواش دست کردم یه کم جابجاش کنم ک بهش فشار نیاد، دستمو دید و باز یه لبخندی رو لباش جاری شد، داشتم از خجالت میمردم…پیش خودم فکر کردم این ک یه ماهه شوهرش نیس، لابد الان داره تو کف میمیره، دلو زدم ب دریا و دستشو گرفتم و گفتم خواهر ناراحت نباش، درست میشه ایشالا، تا وقتی محمود نیس، هرکاری داشتی رو من حساب کن، یهوگفت وای مرسی عزیزم، قریونت برم الهی، مرسی… و یه بوسی گذاشت رو لپم… من خشکم زده بود، گفتم منم میخام، خندید و گفت بچه پررو، یهو صورتشو آورد جلو ک ببوسمش، دستامو گذاشتم دو طرف صورتش و رفتم تو لبش…اولش میخاست بکشه عقب، اما من نذاشتم، یهو شل شد تو بغلم، شالشو باز کردم و زدم ب دل سفیدی گلوش، دوتامون از دیگری شهوتی تر، شرع کردم ب مالیدن سینه هاش از روی مانتو…اونم هی شل تر میشد، دکمه های مانتو رو باز کردم، شروع کردم ب مالیدن سینه هاش از روی تاپ، اونم دست گذاشت رو کیرم، شروع کرد ب مالیدنش از روی شلوار…تاپشو زدم بالا،سوتینش رو باز کردم، وآاای، چه سینه هایی داشت، کشیدمشون ب دندون، دس گذاشتم رو کسش،یه آهی کشید، پاشدم شلوارمو درآوردم، اونم شلوارشو تا زانوهاش کشید پایین، و خودم شرتشو کنار زدم و دستمو گذاشتم رو کسش…داشتم میترکیدم، کیرمو گرفت تو دستش و شروع کرد ب مالیدن، انگشتمو کردم تو کسش، خیس خیس بود، یه آهی کشید و دست از کیرم برداشت…انگار ارضاء شده بود، بعدش کیرو کردم تو کسش، لامصب ب دو دقیقه نکشید آبم اومد…چقدر حال داد، آخر همون هفته هم محمود آزاد شد و اومد بیرون،این بود سکس من با رعنا خانوم گلمرسی از توجهتوننوشته یاسین

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *