قسمت قبلخلاصه یه بار که مادرم شروع کرد به آرایش کردن و حسابی خودشو برای فرشاد ساخته بود رفتم تو اتاقش داشت خودش رو تو آینه برانداز میکرد با عصبانیت بهش گفتم نمیشه این گوه بازیتون رو شبها بکنین؟؟.آقا از راه میاد حتما باید بخوابه روت؟؟؟ مادرم که شوک شده بود و باورش نمیشد که من یه همچین حرفی بهش بزن گفتاولا که مودب باش بعدشم من زنشم و خلاف شرع نمیکنیم اگه ناراحتی مثل آدم بخودش بگو فرشاد آدم منطقیه.کم کم از کوره در رفتم گفتم الان دارم به تو میگم تو بهش بگو.گفت من روم نمیشه بهش بگم پسرم اومده بهم میگه به شوهرت بگو از راه میاد روت نخوابه خوب دلش میخواد بعضی وقتا که از سرکار میاد خستگی شو درکنه دیگه داد و بیداد نداره که درست حرف بزن؟؟؟ این حرفا رو که زد دیگه نتونستم خودمو نگه دارم رفتم طرفش و محکم حولش دادم طرف دیوار دیگه نمیتونستم خودمو کنترل کنم همین که اومد بخودش بجنبه رفتم و موهاشو گرفتم و کشیدم رو زمین.اول میخواستم همونجوری از خونه پرتش کنم بیرون اما چشمم که به سینه ی سفیدش افتاد نمیدونم چیشد که کشیدمش طرف تخت اونم داد و بیداد میکرد و با مشت به پاهام میزد بلندش کردم و پرتش کردم رو تخت اومد دربره که پاشو گرفتم محکم کشیدم و خودمو انداختم روش.شروع کرد به فحش دادن.دو زانو نشستم رو دستاش و تی شرتمو دراوردم یهو داد زد چیکار میخوای بکنییییییی؟؟؟؟ مادرم شروع کرد به تقلا کردن که محکم سه چهارتا زدم تو گوشش و تلافی این چند وقت رو سرش دراوردم خیلی محکم زدم برای چند ثانیه گیج شده بود لباسی که تنش بود رو دراوردم و اون داشت التماس میکرد و گریه زاری دیگه برام فرقی نمیکرد اون کیه فقط میخواستم بکنمششششششش یه سوتین مشکی تنش بود خوابیدم روش و تا اونجاییکه میتونستم گردنشو سینه اش رو لیس زدم دیگه اینقدرگریه کرده بود و داد زده بود که جون نداشت شلوار تنگ پاشو که دراوردم دوبار شروع به گریه زاری کرد و همش میگفت من مامانتم نکن توروخداااااااااااااا ولی من دیگه حالیم نبود فکر نمیکردم روناش اینقدر برام جالب باشه بهش گفتم یادته اونشب چقدر اینجا آخ خ خخخخخخخخ و اوخ خ خخخخ کردی؟؟؟؟گفت غلط کردم گوه خوردم اما دیگه فایده ای نداشت شورت سفیدشو اومدم دربیارم که با پاش زد تو صورتم اومد دربره با مشت محکم زدم پشتش یهو ایساد.خیلی ترسیدم ولو شد رو زمین و فقط ناله میکرد و گریه زاری بلندش کردم و خوابوندمش روتخت دیگه مقاومت نمیکرد شرتشو که دراوردم کوووووسش رو دیدم وااایییییییی یه کووووووووس خوشگل با لبه های صورتی اووووووووووف.یذره با دست مالیدمش بعد کرستش رو دراوردم سینه هاش عالیییییییییییی بود.شروع کردم به لیس زدن سینه هاش مثل سگ لیس میزدم مادرم زیر لب میگفت فرشاد کجایی بیا بیا محکم فکشو گرفتم و فشار دادم و گفتم اگه اسم اون حرومزاده رو بیاری همینجا خفت میکنماااااااااا؟؟؟ حسابی ترسیده بود و منم چون اولین سکسم بود ترسیده بودم و دست و پامو گم کرده بودم.بعداز اینکه سینه هاشو حسابی خوردم بدون اینکه کوووووسشو بخورم و از اینجور کارا با دستم لای کوووووووسشو باز کردم و کیررررررررمو آروم کردم توشششششششششششش خیلی لحظه خوبی بود جااااااااااااان خوابیدم روی مادرم و آروم شروع کردم به تلمبه زدن.همینطوریکه میکردمش محکم بغلش میکردم و بوسش میکردم هربار که میخواستم ازش لب بگیرم صورتشو برمیگروند و نمیذاشت که ازش لب بگیرم.سعی میکردم جوری بغلش کنم که تموم بدنش تو بغلم باشه واقعا لذتش غیرقابل وصفه.تو همین گیر و دار دیدم آبم داره میاد کیرررررررمو کشیدم بیرون و آبمو ریختم رو سینه هاش.بعدشم ولو شدم روش.یه 4 ، 5 دقیقه ای روش خوابیدم که یهو یاد فرشاد افتادم.سریع بلند شدم خیلی عرق کرده بودم بهش گفتم صبرکن بیا دوباره مانتو و شلوارت رو بپوش بعد ساک بزن.مامانم گفت اههههههههه تو چه گیری دادی به اونا ول کن دیگههههههههه اگه نمیخوای بلند میشم میرماااااااااا؟؟؟؟ با کلی ماچ و اصرار قبول کرد تموم لباساشو پوشید حتی جوراباشو هم گفتم بپوشه که بیشتر فاز بده اومد روسریشو سرش کنه گفتم اونو نمیخواد.من عاشق اون شلوار لی و مانتوش بودم.خلاصه شروع کرد ساک زدن.شاید بخاطر اینکه زودتر آبم بیاد قشنگ ساک میزد؟؟؟ همیجوری ساک میزد و من تو عرش بودم که دیدم داره آبم داره میاد نمیدونم چرا آبمو تو دهنش خالی نکردم کیررررمو اوردم بیرون و همه آبمو ریختم روصورتش و یخورده هم ریخت رو مانتوش.مامانم گفت خیلی خوب حالا اجازه هست برم حموم؟؟؟ گفتم الان باهم میریم گفت نترس خودمو نمیکشم.خلاصه اون رفت حموم و منم گه گاه به مادرم کمک میکنم و بالاخره دلیل طلاقشو هم بهم گفت و منم چند وقت با پدرم قهر بودم.اما مادرم گفت که بهتر باهاش آشتی کنم ممکنه بفهمه که من دلیلشو فهمیدم.بهش گفتم پاشو برو حموم الان فرشاد میاد.گفت برو گمشو وقتی بیاد مطمئن باش میکشتت.گفتم باشه پس وقتی اومد منم میگم پدرم بخاطر جنده لاشی بودن مادرم طلاقش داد و اونوقت تو میمونی و فرشاد بعدشم میگم که برای اینکه از شرمن راحت بشی خودت این نقشه رو کشیدی و بهم گفتی بکنمت که تابلوم کنی؟؟؟؟؟ مادرم شروع کرد به گریه زاری دیدم اینجوری نمیشه وقت زیادی نمونده بهش گفتم بلند میشی یا به زور ببرمت؟؟؟ اومدم که دستشو بگیرم و به زور ببرمش خودش بلند شد لباساشو برداشت که بره دوش بگیره منم لباسامو برداشتم که برم اما من و راه نداد تو حموم یه چند دقیقه ای گذشت یهو فکر کردم که نکنه خودکشی کنه یا حالش بد شده باشه؟؟؟.چند بار صداش کردم دیدم جواب نمیده در حموم رو باز کردم و رفتم تو دیدم گوشه حموم داره گریه زاری میکنه منو که دید داد زد واسه چی اومدی تووووووووووو برووووووووو بیرونننننننننننننننن.گفتم ترسیدم خودتو بکشی چشمش به جعبه تیغها افتاد اینو که دیدم لباسامو دراوردم ترسید و گفت میخوای چیکار کنی؟؟؟؟؟؟ گفتم میخوام دوش بگیرم نمیتونم تنهات بزارم میترسم شر درست کنی رفتم تو گفتم بلندشو خودتو بشور الان فرشاد میادااااااااا؟؟؟؟ بلند شد دیدم دستاش خیلی میلرزه شامپو رو برداشتم و سرشو شستم خیلی کووووووووووس شده بود دلم میخواست یه بار دیگه تو حموم هم بکنمش خلاصه لیفشو برداشتم و تموم بدنشو لیف زدم و حسابی سینه هاش و کووووووس و کووووووووونشو مالیدم وقتی داشتم پشتش رو لیف میزدم دیدم جای مشتم رو پشتش کبود شده.از خودم خجالت کشیدم زیر دوش شستمش بعد همینطورکه داشتم پشتشو میشستم روی کبودی رو بوس کردم که یهو خودشو کشید جلو و فهمیدم که خیلی درد داره.از پشت بغلش کردم و گردنشو چندبار بوس کردم بازم کیررررررم راست شده بود کم کم صورتشو با دستم برگردوندم طرف صورت خودم.آروم لبامو گذاشتم رو لباش دیگه صورتشو برنگردوند کیررررررمو میمالیدم بهش اومدم سینه هاشو بمالم گفت بسه دیگه الان فرشاد میاداااااااا.سریع خودشو خشک کرد و منم کمکش کردم لباساشو پوشید و رفت بیرون.لای درحموم رو باز گذاشتم تا بفهمم کی فرشاد میاد.گاهی از لای در به بیرون نگاه مینداختم.حموم تو اتاق منه و دقیقا روبروی دراتاقم.از جلو دراتاقم که رد شد دیدم یه دست لباس قشنگ پوشیده و دوباره آرایش کرده.انگار فرشاد اومده بود.بلههههههههه فرشاد اومد.ترسیدم نکنه بهش بگه خلاصه اونا رقتن یه حالی باهم کردن و اونشب گذشت.ادامه…نوشته ابوالفضل
0 views
Date: November 25, 2018