شکسته

0 views
0%

به خاطره سرو صدا های مهمونی و منگی که به خاطره مصرف الکل داشتم سرم گیج میرفت.میون اون همه همهمه ی جمعیت و دخترو پسرای مستی که وسط بودن و میرقصیدن چشمم به دختره خوشگلی با موهای مشکی و چشمای طوسی که یه دکلته ی سفید تنش بود افتاد.تنها گوشه ای نشسته بود و بی اعتنا به پسرایی که سعی داشتن توجهشو جلب کنن فقط زل زده بود به جمعیت.رفتم سمتش و نشستم کنارش.یکم بی اعتنا نگاهم کردو بعد دوباره نگاه بی روحشو به جمعیت داد.با صدای ارومی کنار گوشش گفتم_میشه اسمتو بدونم؟_فریال ،تو اسمت چیه؟_منم سپهرم.به خاطره مستی با اون چشمایی که از شوق دیدنش برق میزد دیوونه وار فقط نگاهش میکردم و اون فقط لبخند های ملیح میزد.مشغول حرف زدن شدیم و من هر لحظه بیشتر مسخش میشدم.توی مستی گم شده بودم از ادامه ی اون شب فقط لبای ناز فریال و بوسیدنش یادمه و بعد خنده های با صدای بلندش…و روز بعد که روی تخت خوابش از خواب بلند شدم.فریال با لباس خواب سفید نازکی توی بغلم خوابیده بود و چشماش بسته بود.با دیدنش انگار برق بهم وصل کرده بودن با تعجب زل زدم بهش که چشماشو باز کرد و لبخندی زد و گفت_صبح به خیر آقای خوابالوبا تته پته گفتم_ف..فریال ما چجوری اومدیم اینجا؟به زور اوردمت؟لبخندش از روی لبش محو شدیکم پایینو نگاه کرد و با لحن سردی گفتنترس ،کاری نکردیمخیلی ترسیدم که نا خواسته با فریال کاری کرده باشم و ناراحتش کرده باشمنفس راحتی کشیدم و تو بغل گرفتمش و لباشو بوسیدم و دره گوشش اروم گفتمفریالخیلی دوست دارم خیلیصدای پوزخندشو به وضوح شنیدم بلند شدو با چشمای سرد همیشگیش رو بهم گفت تو هنوز منو نمیشناسی هیچ وقت به کسی که هیچی ازش نمیدونی انقدر زود دل نبد اینو گفت و از روی تخت بلند شد و لباس خوابشو دراورد و کامل لخت شدبدن سفید و خوش تراشش مثل یه الماس میدرخشید…پشتش بهم بودو من فقط مات نگاهش میکردم لباس خوابو توی کمد گذاشت و لباس استین داری پوشید و از اتاق خارج شداون لحظه اصلا به این فکر نکردم فریال چطور انقدر راحت جلوم لخت شد فقط به دیشب فکر میکردم و اولین ثانیه ای که دیدمش…عشق توی یک نگاه اون لحظه واسم اتفاق افتادلباس تنم نبود لباسامو پوشیدم و از اتاق بیرون اومدم یه اپارتمان نقلی ولی شیک و لوکس بود.دکور خونه قرمز بود و هر طرف قلبای شکسته کشیده شده بود.یکم مجذوب طرحای رو دیوار شده بودم که فریال صدام زد_صبحونه نمیخوری؟با لبخند به سمت اشپزخونه رفتمفریال پشت میز دو نفره ای نشسته بودو داشت واسه خودش لقمه میگرفت.لقمه بعدی رو گرفت سمتم که اونو پس زدم و لقمه ی دهنی خودشو از دستش قاپیدم.خنده ی شیرینی کرد ولی اون خنده ی قشنگ خیلی سریع جاشو به یه نگاه پر از غم داد.فکر میکردم این رفتاراش طبیعیه ولی نبود…کنجکاوانه پرسیدم_تنها زندگی میکنی؟خانوادت کجان؟اخمی کرد و گفت _من خانواده ای ندارم…جا خوردم…دختری به کم سن و سالی فریال چطوری همچین خونه و امکاناتی داشت؟اونم بدون خانواده وپشتوانه؟یکم توی فکر فرو رفتم که فریال بلند شد و از اشپز خونه بیرون رفت وقتی برگشت چشماش خیسه خیس بود.فهمیدم گریه زاری کرده بغلش کردم و گفتم_فریال عزیزم نمیخواستم ناراحتت کنم میدونم از دست دادن خانواده چقدر سخته منم بدون پدر بزرگ شدم.بغض تو صداش کاملا مشهود بود_اصلا واسم مهم نیستن.خواستم چیزی بگم که دوباره گفت _من یکم کار دارم اگه میخوای…فهمیدم منظورش چیه نزاشتم حرفشو ادامه بده و گفتممنم کم کم داشتم میرفتم بابت صبحونه ممنون بهترین صبحونه ی عمرم بود.با لبخند تلخی نگاهم کرد ازین غم توی چشماش قلبم اتیش میگرفت.وقتی میخواستم از خونه برم بیرون لب طولانی ازش گرفتم و خیلی شیرین همراهیم کرد دستش پشت گردنم حلقه بودو منم کمرشو سفت گرفته بودم از بوسیدنه لبای خوشگلش خسته نمیشدم.دستشو سفت گرفتم از همون لحظه رابطمون شروع شد.روز ها میگذشت و بهترین شبو روزای عمرم با فریال رقم میخورد.دیوونه بازیامون انقدر زیاد بود که هر کی مارو میدید به حالمون غبطه میخورد.لبخندای فریال پر رنگ تر از همیشه بودو دیگه اون فریال غمگین روزه اول نبود.به معنای واقعی عاشقش بودم و توی انتخابش مصمم.خیلی شبها رو روی تخت دو نفرش با هم صبح کردیم و تا صبح حرف زدیم از ایندمون میگفتیم و با ذوق همراهیم میکرد.خیلی شبها هم به دور از چشم مادرم تو اتاق من میخوابیدو صبح قایمکی واسش صبحونه میاوردم ولی هر لحظش شیرین بود حتی مخفی کاریاش.هر لحظه با فریال مثل بهشت بودفریال دختره عجیبی بود پر از رمزو راز ولی جادوییمیتونم قسم بخورم که چشمای خاکستری رنگش منو جادو و مسخ کرده بود که ازش سیر نمیشدم…هفته ها از رابطمون گذشت و من بالاخره تصمیم نهایی رو گرفتم و خواستم تا بهش پیشنهاد ازدواج بدم.سه شنبه بود مثل همیشه خونه ی اون یه شب رمانتیک در انتظارمون بود.حلقه ی خوشگل تک نگینی با تموم سلیقم براش گرفتم و بارها توی اینه تمرین کردم که چجوری بهش پیشنهاد و بدم.کت شلوار مشکی و کراوات مشکی باب سلیقه ی فریال با هم ست کردم و عطری که فریال دوست داشتو به خودم زدم و حلقه رو توی جیبم گذاشتم.مسیرو از خیابون تا خونه ی فریال تقریبا پرواز کردم.ماشین و دره خونه ی فریال نگه داشتم که متوجه خروج پسری از توی اپارتمان فریال شدم که با خشم نگاهم میکرد و خیلی سریع سوار ماشین شدو رفت.نمیدونستم کیه و اینجا چکار دارهخیلی سریع زنگ و زدم که فریال درو باز کرد.وارد خونه شدم…خونه با گلبرگ رزای قرمز و شمع تزیین شده بودو یه فضای رمانتیکو به وجود اورده بود.با لبخندخیره شدم بهشون و دنبال فریال گشتم.همون موقع فریال از اتاق بیرون به استقبالم اومد یه لباس سفید پشت گردنی تنش بود که هیکل جذابشو از همیشه سکسی تر نشون میداد.چند یانیه بدون پلک زدن بهش خیره شدم و تقریبا مسخش شده بودم.اومد سمتم که خیلی زود بغلش کردم و از هم لب گرفتیم توی گوشم با لحن اغوا گری گفت خیلی خوشتیپ شدیتوی دلم قند اب شد کوتاه لباشو بوسیدم و گفتمسلیقه ی توعه خوشگل خانوم.لبخندی زدو به سمت کاناپه هدایتم کرد. کتم و از تنم چنگ زدو لبای همو گاز گرفتیم و من مسخ شده از این همه هیجان توی حرکاتش وحشیانه و با ولع لباشو میمکیدم و لیس میزدم.بند تاپشو باز کردم و شروع کردم خوردن و مکیدن سینه های خوش فرمش با یه دستم سینه ی راستشو میمالیدم و فشار میدادم و سینه ی چپش توی دهنم بود. آه های از سره شهوت و لذتش و که میشنیدم شهوتی تر میشدم.بعد از خوردن سینه هاش به لباش هجوم بردم و همزمان روی پایان بدنش دست میکشیدم دستش رفت سمت کمربندم تا بازش کنه که مانعش شدم از روش بلند شدم .با تعجب و اخم خیره شد بهم که با خنده گفتمجوجه کوچولو نمیخوای بدونی سورپرایز امشبم چیه؟ابرویی بالا دادو گفت سورپرایز؟سرمو به معنی مثبت تکون دادم.مقابلش زانو زدم لبخند پهنی زدم حلقه رو از توی جیب کتم دراوردم و رو به روش گرفتم.با تموم احساسی که توی صدام بود گفتم_فریال عشقمتمام زندگیم با من ازدواج میکنی؟با دیدن حلقه توی دستم اخمی روی صورتش نشست و با ناباوری خیره شد بهم.اشکی از چشم راستش چکید.از روی کاناپه بلند شد و مقابلم ایستاد عقب عقب رفت طوری که پاش به کاناپه گیر کرد…با صدای عصبی گفتنه نه نه نمیتونم،من نمیتونم نهو حالا هق هقشو میشنیدم از جام بلند شدم که سریع به سمت اتاق دوید و درو بست دنبالش رفتم و دستگیره ی درو فشار دادم که دیدم درو قفل کرده چند بار به در ضربه زدم و بعد که جوابی نداد از لای در داد زدمفریال چت شده؟ندونسته کاری کردم که ناراحتت کردم؟ بهم بگو چی شده خواهش میکنمهرچی صدا زدم جوابی نداد فقط صدای گریشو میشنیدم…انقدر داد زدم و اسمشو صدا زدم که صدام گرفته بود.کتم و برداشتم و حلقه رو روی میز گذاشتم و از خونه بیرون اومدم.مطمعن بودم فردا که حالش بهتر بشه بهم توضیح میده همه چیوهمه چیز داشت خوب پیش میرفت ولی یهو خراب شد…لعنت به من چیکار کرده بودم که فریال از دستم ناراحت شده بود؟اون شب اصلا نخوابیدم و تا صبح فقط فکرو خیال کردم فقط با دیدن عکسای دو نفرمون توی گوشی اروم گرفتم و چشمامو بستم و فقط دو سه ساعت تونستم بخوابم.صبح خسته و کسل از خواب بلند شدم گوشیمو برداشتم و با دیدن پیام از طرف فریال قلبم لرزید.پیامو که باز کردم انگار اب یخ ریختن روی سرمسپهر منو فراموش کن دیگه هیچ وقت سراغم نیا من اونی نیستم که تو فکر میکنی.انگار کل دنیا خراب شد روی سرم سریع شمارشو گرفتم بعد از چند تا بوق که خورد جواب نداد.دوباره شمارشو گرفتم که اینبار خاموش بود.با خشم از روی تخت بلند شدم و لباسمو تنم کردم و از خونه زدم بیرون و با پایان سرعت به سمت خونه ی فریال روندم و دم دره خونش پارک کردم هرچقدر زنگ درو زدم از نکرد و من بازم همچنان زنگ میزدم.شمارشو گرفتم که بازم خاموش بود به ماشین تکیه دادم و عصبی به پنجره ی اتاقش خیره شدمفریال اخه تو کجایی؟سریع یاده نزدیک ترین دوستش آرامیس افتادمو شمارشو گرفتم و خدا خدا میکردم جواب بده بعد چند تا بوق صداش توی گوشی پیچید_جانم؟_سلام خوبی؟سپهرم دوست مرده فریال شناختی؟_سلام سپهر جان اره شمارت سیوه مرسی شما خوبی؟جانم کاری داشتی؟_از فریال خبری ندارم گوشیشم خاموشه میخواستم ببینم پیش تو نیومده؟تورو قران اگه ازش خبر داری بهم بگو_نه پیش من نیومده فریال همیشه وقتی غیبش میزنه پیش دوستاش نمیره فقط میره پاتوق_پاتوق؟میشه ادرسشو بهم بدی؟_همون جایی که مهمونیه ساشا توش برگزار میشه…حرفشو قطع کردم و گفتم_همون جایی که اولین بار فریالو دیدمبلدم واقعا ممنون از کمکت.بدون اینکه بزارم حرفی بزنه گوشی رو قطع کردم و سوار ماشین شدم و به سمت ویلای ساشا رفتم.انقدر سرعتم زیاد بود که هر لحظه ممکن بود تصادف کنم…بالاخره رسیدم و ماشین و مقابل ویلا پارک کردم بعد ازینکه در زدم ساشا درو باز کرد.ابرویی بالا داد و با خنده رو بهم گفت_به به سپهر ازین طرفابا عصبانیت داد زدم_فریال کجاست؟مات و مبهوت نگاهم میکرد که کنارش زدم و خیلی سریع به سمت سالن رفتم وقتی وارد شدم با دیدن فریال که با یه وضع ناجور تو بغل پسری بود خشکم زد…وقتی نگاهش بهم افتاد سیگاره توی دستش روی زمین افتاد و بی صدا فقط نگاهم میکرد.رفتم جلو و از تو بغل مرده بیرون اوردمشو کشیدمش طرفه خودم و با صدای بلندی فریاد زدم_این چه وضیعه فریال؟معلوم هست داری چه غلطی میکنی؟بی صدا خیره شده بود تو چشمام نگاهش از همیشه سرد تر بود.یقشو گرفتم و کشیدم و دوباره داد زدم_با تو ام فریال یه چیزی بگوبا صدای بی حسی گفت_چی میخوای بشنوی؟اینکه من یه دختره خرابم.اینو میخوای بشنوی؟مغزه سرم سوت کشید ناباور نگاهش کردم که پسری که بغلش کرده بود هولم داد و گفتگم میشی یا گمت کنم؟مشت محکمی به مرده زدم که افتاد روی زمین دست فریال و کشیدم و به سمت بیرون بردمش که گفت_ولم کن چی از جونم میخوای؟_این چرتو پرتا چیه میگی فریال؟باید بهم توضیح بدی میفهمی؟باید توضیح بدیاین بار توری هولم داد که به دیوار کوبیده شدم.شروع کرد با گریه زاری جیغ زدن و همون طوری وسط گریه زاری هاش گفت_بهت گفته بودم سپهرگفتم دوستم نداشته باشگفتم بهم دل نبد من یه دختره خرابم میفهمی؟خرابممن اینم که میبینی با همین وضع داغونکسی که هر شبشو تو اغوش یه مرد سر کردهتو عاشقه همچین اشغالی شدیخواستم گذشتمو فراموش کنمخواستم خوشبختی رو واسه ی اولین بار کناره کسی که دوستش دارم تجربه کنم ولی فهمیدم نمیشهزندگیه من سیاهه سپهر سیاه تر از شبتو هم منو با گذشتم قبول کنی من نمیتونم فراموش کنم چه آدمی هستم…پاهام سِر شده بودو حرفاشو نمیشنیدم انگار مغزم از کار افتاده بودو گوشام کَر…سرمو به طرفین تکون دادم با اوج ناباوریم خیره شدم بهش خواستم بهش سیلی بزنم بلکه از عقده و حرصم کم بشه ولی نهمن هنوزم عاشقش بودم حتی اگه اون کثیف ترین ادم دنیا هم باشه اون عشق منهنمیتونستم روی پام وایستم و افتادم زمین فریال همچنان اشک میریخت…چند تا از ادمای ساشا با مشت و لگد از ویلا بیرون انداختنم میون کتکایی که میخوردم با هر مشت انگار یک بار میمردم و باز زنده میشدم کاش زنده نمیشدم…صورتم از خون پر شده بود ولی دردو حس نمیکردم.برگشتم با اون شب خاطره انگیز…همون شبی که در اوج مستی فراموشش کرده بودم همون شب اولی که فریال و دیدم و گفته بود کاری نکردیم و صبح تو بغلش چشم باز کردم…تموم این مدت عذاب وجدان داشتم که بهش دست میزنم و یه شب هم سکس کامل نکردیماون میخواست من نتونستماما اون شب که تنامون با هم یکی شدچقدر خاطره انگیز بود و وجد آور…با به یاد اوردنه هر لحظه ی اون شب چشمامو بستم جسم بی جونم روی خاک ها افتاده بود و هر بار مشت تازه ای به تن بی رمقم میزدن که با صدایی دست از کتک زدنم برداشتن…_بسه دیگه ولش کنین کشتینش عوضیاصدای فریال بود همون فرشته کوچولوی شیطون همیشگیم…به سمتم اومد و بالای سرم نشست._سپهر؟سپهرم زندگیم حالت خوبه؟از بین چشمای نیمه باز به صورت خوشگلش نگاه کردم و لبخند بی جونی زدم و با صدای ته چاه گفتم_فرشته ی من؟_جون دلم عشقم؟_خیلی دوست دارم باشه؟هیچ وقت فراموشم نکن_منم دوست دارم عشقم سپهر چرا اینجوری حرف میزنی؟دیگه منو نمیخوای؟من خیلی کثیفم نه؟_تو پاک ترین دختری هستی که دیدمتو فرشته ی پاکه منیدیگه هیچ وقت اینو نگو باشه؟سرشو گذاشت روی قلبم و شروع کرد هق هق کردن دستمو گذاشتم روی سرشو موهاشو نوازش کردم و با پایان وجود بغلش کردم…اولین شب تورو دیدم…حسابی شکسته بودی…دور شده بودی از جمع دوستات…گوشه ای تنها نشسته بودی…منم دلگیر از رابطه ی قبلیم…گفتم شروع جدید یه رابطه هم بد نی…اومد جلو روتو اسمتو پرسیدم…اسمتو گفتی بعدم اسممو پرسیدی…کم کمک شدن تصویرامون باهم…دو تا دیوونه دو آدمه نا اهل…دور شده بود از زندگیه ما غم…خوب میساختیم ما زیاد و با کم…خودش میدونه اسیره چشماشم…دلم میخواد که کناره اون باشم…بودن توی آغوشه اون خوبه…با اون بخوابم کناره اون پاشم…عشق یعنی تو حسابی بیتابی…عشق یعنی تو بی اون نمیخوابی…دلت تنگ میشه حتی تو آغوشش…حالت خوب بشه حتی با یه بوسش…خودت میدونی عشقه من خیلی برات میمیرم…وقتی تورو نبینمت خیلی بهونه گیرم…خودت میدونی عشقه من بودنه تو نیازه…احساسی که به تو دارم بین منو تو رازه…نوشته سپهر موسوی

Date: January 5, 2019

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *