سلام قبل از شروع کردن داستانم میخواست یه صحبتی با خیلی از دوستان بکنم.من نه نصیحت کردنو دوست دارم نه دوست دارم کسی نصیحتم کنه ولی این بار مجبورم.کاری به راستو دروغه داستانا ندارم ولی خداوکیلی دور از مردونگی نیست فحش دادن به خانواده کسی که نه سره پیازن نه تهه پیاز؟یه حرفه دیگه ام دارم.جونه هر کسی که براتون ارزش داره مادرتون پدرتون دوست دخترتون نمیدونم هر کسی که براتون عزیزه دست از نوشتنه سکس با محارم و خیانت های زنو شوهری بردارین به ولله قسم که تاثیرات نابود کننده میذاره رو بچه های کم سن و سال سایت داستان سکسی که تعدادشونم کم نیست. همه چیز از وقتی شروع شد که دسته چپو راستمو شناختم.تا به خودم اومدم دیدم ای دله غافل تا خرخره رفتم تو مرداب عشقو عاشقی.6 یا 7 سالم بود که حس کردم حسی که به ستاره دارم فراتر از یه حسه دختر دایی پسر عمویه سادست.ای داده بی داد.با هم دست تو دست چشم تو چشم دل به دل هم بسته بزرگ شودیمو دوران قشنگه کودکی رو پشته سر گذاشتیم. شدیم شیرین و فرهاد معاصر.شودیم لیلی و مجنون عاشق.شودیم مثال عشقو عاشقی تو محافل.اولین بار که بدنشو لمس کردم از خجالت سرخ شد منم حالم از اون بهتر نبود.نمیدونم چرا تو اون وضیعت قشنگ گریه زاری اش گرفت شاید میدونست میخواد چه بلای سرم بیاره و عذاب وجدان داشت قلقلکش میداد البته اگه داشت.یادش بخیر سینه هاش مثله پرتغال خونی کوچولو موچولو بود.تو دستم سینه هاش بود و لبم هم روبه لباش.خدایا چه لحظاتی بود. نمیخواستم ازارش بدم واسه همین به پشتش داری نداشتم جلوام که واسه بعد از ازدواج بود.ا(لبته اگه همون روز کارو تموم کرده بودم الان تو سن 22 سالگی موی سفید تو سرم نداشتم)بسنده کردم به همون لا پایی که بهم از همه چیز بیشتر حال داد چون با عشقم داشتم سکس میکردم و این واقعا لذت بخشه.این اولین و اخرین باری بود که با هم سکس کردیم چون حس کردم دارم به داییم که مثله پدرم برام عزیزه خیانت میکردم.همون روز به هم قول دادیم که سکسه بعدی رو رختخوابه خودمون باشه.ولی نشد.اتفاقای تلخ زندگیم از مسافرته دسته جمعی به شمال شروع شد.جای که یکی از دوست های خانم داییم واسه اولین بار و برای اشنای با ما همسفر شودن.یه خانواده پولدار وبا کلاس.اقا سعید قصه ما که دسته بر قضا هم پولدار بود هم خوشگلو خوش تیپ و هم زبون باز.مسافرتون تموم شد اومدیم تهران با یه روحیه خوب کلی اونجا گفتیمو خندیدیدیم یه لب بازیه کوچولو ام کردیم با هم اونم لب ساحل وای خدا چه حسو حالی بود.چه حسه بدیه وقتی تلفنی داری با عشقت صحبت میکنی اونوقت اونو اون ور خیابون ببینی که دستش….. نابود شودم همین واقعا ترکیدم خودم صدای شکستنه غرورمو وجودمو شنیدم.یک هفته ای که تو بخش روانیه بیمارستان بستری شوده بودم فکرم به همه جا سرک کشید به رابطمون به اون صحنه کذایی به ایندم وخیلی چیزا.الان 3 سالی از اون روزا میگذره ستاره خانم ما هم به ماهیت اصلیش که اکثره دخترا دارن (گربه صفتی)برگشتو در کمال وقاحت داره با عشقه جدیدش که امید وارم اخریش باشه ازدواج میکنه.به قوله سیاوش قمیشی از دل برود هر انکه از دیده رود ولی شانسه منه یدبخت از دیده ام نمیره که بلکه بتونم فراموشش کنم.سلطانه مشکی پوش که این روزا همدممه میگه چقدر سخته دلت پر باشه بخندی ولی تو سینه داغون شی. بچه ها ببخشید جایه این داستان تو این سایت نبود ولی به دردو دل کردن نیاز داشتم ونمیتونستم با کسی دردو دل کنم چون کسی از حالو روزم خبر نداره همه فکر میکنن که فراموش کردم دلیلشم با یه کس و شعر میگم که چرا چنین فکری میکنن.از دوستانه نازنینم عاجزانه میخوام که به ستاره بی احترامی نکنن بالاخره دختر عمومه اگه گوشته همو بخوریم استخونه همو که دور نمیندازیم.اون این جوری واسه زندگیش تصمیم گرفته خرده ای ازش ندارم من از حقم گذشتم امید وارم خداهم ببخشش واسش ارزویه خوشبختی کنید لطفم ببخشید سرتونو درد اوردم از صمیم قلبم همتونو دوست دارم صادقانه گفتم وانمود کردم به همه که خیلی سخت نبود غمت رفتنو دل بریدنتوانمود کردم به همه که دیگه اشتیاقی نیست واسه دوباره دیدنت…….. یه جور نشون دادم که نه یه اتفاقه عادی بودهمون دوتا درده دلم واسه خودش زیادی بود. یه جوری گفتم که همه بهم میگن بی عاطفهمیگن که حرفه امروزت با دیروزت مخالفه. اما شبا یواشکی وقتی که هیشکی نیس پیشمگوشیمو روشن میکنم به عکسه تو خیره میشم. دیگه منمو غربته اشکایه بی امونه منبه کی بگم دیونتم به کی بگم تنگه دلم نوشته حسین
0 views
Date: November 25, 2018