شیر یا خط

0 views
0%

این خاطره رو هیچوقت فراموش نمی کنم چون هم شروعش عجیب غریب بود و هم ادامه ش سالها طول کشید و هم اینکه عجیب وغریب هم تموم شد…….دوستی داشتم بنام عزیز که هم دانشگاهیم بود توی یکی از شهرهای بزرگ و با اینکه خانواده من ساکن همون شهر دانشگاهم بودن؛ با عزیزهم یه آپارتمان مجردی توی یه قسمت خوب شهر کرایه کرده بودیم… البته دو تا دانشجوی دیگه هم با ما تو اون آپارتمان شریک بودن ولی خوب، من با عزیز عیاق تر بودم… کس بازی و انواع خلاف ها از خوردن و کشیدن و کردن و پارتی وهمه نوع هم توی اون آپارتمان که خاطره های خوبی ازش دارم جریان داشت… انواع دخترها و زنها و دوست دختر و دوست زنها مون رو میاوردیم اونجا و میکردیم و حتی سکس گروهی هم یکی دوبار داشتیم…منم اون زمانها یه ماشین شخصی داشتم که پدرم برام خریده بود و بقول معروف بهم حال داده بود…ماشینم زیاد مدل بالا نبود ولی بدک هم نبود و برای کس بازی هامون عین جنس بود… یاد اون ماشین هم بخیر…و اما ماجرای اون کس و کون عجیب و غریب از روزی شروع شد که من و عزیز یه روز از یه سفر کوتاه بیرون شهری داشتیم بر میگشتیم که توی راه یهو یه دختر بیست و دو سه ساله چادری کنار جاده ایستاده بود و منتظر اتوبوس بود که بیاد شهر… دانشجوی فارغ التحصیل تربیت معلم بود و توی یکی از این روستاهای خارج از شهر چند سالی رو باید تدریس میکرد تا بعدها بتونه بیاد مرکز شهر و اونجا کار کنه… اسمش مینا بود و تقریباً کوتاه قد؛ ۱۶۵-۱۶۶ و لاغراندام… اون روزی که ما دیدیمش چون از سر کار برمیگشت چادر سرش بود و توی ایستگاه متروکه اتوبوس کنارجاده، منتظر مینی بوسی، چیزی بود… هوا هم تقریبا سرد و به همین دلیل چون عزیز هم نشسته بود کنار دستم صندلی جلو؛ فکر کرد مسافرکشیم و با همون بوق اول دست بلند کرد و نگه داشتیم و اومد صندلی عقب نشست… توی راه من بلافاصله سر صحبت رو باز کردم و چون مسیر تقریبا طولانی بود تونستیم بعد از معرفی خودمون باهاش دوست بشیم و این اطلاعاتی که این بالا براتون ازش گفتم رو ازش بگیریم… خیلی دختر ساده ای بنظر میومد… منهم خیلی شوخ طبع و خوش صحبت بودم اون روز و از توی آینه می دیدم که اونم داره از هم صحبتی ما لذت میبره و سه تایی میگفتیم و می خندیدیم تا رسیدیم به شهر… طبق معمول همیشه سریع بهش پیشنهاد دادم که بیاد بریم آپارتمان ما و کمی با هم باشیم و بهش گفتم عصر هم خودم میرسونمت… اول مخالفت کرد ولی با اصرار ما و چون دید ما هم دانشجوئیم و کمی بهمون اطمینان پیدا کرده بود، قبول کرد که بیاد ولی زود برگرده و برسونیمش خونه تا خانواده اش نگران نشدن…رفتن داخل آپارتمان هم طبق مقررات همیشگی، امنیتی؛ یکی یکی و با چک کردن فروشگاههای اطراف، مخصوصا دفتر هواپیمایی ای که صاحب خانه و چسبیده به در خونه هم بود، انجام شد و چند دقیقه بعد توی اتاق اصلی آپارتمان که مبلمان هم نداشت و فقط با قالی و پشتی تزئین شده بود نشسته بودیم… باز هم جک و خنده بود و اصرار مینا که من باید زود برگردم وگرنه خانواده ام راه میفتن دنبالم…رفتم توی آشپزخونه و عزیز رو صدا زدم…بهش گفتم- ببین عزیز این دختره که جنده لاشی که نیست که دوتایی بخوایم بکنیمش… دختره… اهل اینجور کارا هم بنظر میاد نباشه… از طرفی اگه الان نکنیمش از دستمون می پره و دیگه کاری نمی تونیم بکنیم… با دوتامون هم که نمیتونه رفیق بشه همزمان…عزیز گفت خوب میگی چیکار کنیم؟گفتم- ما باید یکیمون الان باهاش رفیق بشه، یه کم حداقل بمالدش تا ترسش بریزه و بازم بیادعزیز گفت حتما تو میخوای بری؟ ها؟گفتم- نه… شیر یا خط میکنیم…عزیز از پیشنهاد من خوشش اومد و خندید و گفت باشه…سکه رو خودش از جیبش درآورد و شیر رو انتخاب کرد و منم خط رو… خطی که بلافاصله سکه روی اون به نفع من نشست و خط زندگیمو برای سالها عوض کرد…با برنده شدن توی شیر و خط، از عزیز خواستم برای اینکه راحت باشیم و دختره هم حس امنیت بیشتری کنه بیاد جلو دختره توی اتاق و یهو بگه که کاری براش پیش اومده و باید بره… کاری که عزیز چند دقیقه بعد کرد و من رو با مینا تنها گذاشتعزیز رو تا دم در بدرقه کردم و ازش تشکر کردم و برگشتم توی اتاق… مینا با همون چادر به پشتی تکیه داده بود و به من نگاه میکرد… اینبار رفتم و مستقیم بغل دستش و زانو به زانو کنارش نشستم…- خوب اینم از عزیز آقا… حالا خودم و خودت تنها شدیم… اینجوری بهتره مگه نه؟- ولی من دیرم شده… باید زود برگردم- برمیگردی… خودم میرسونمت… عجله نکنبا گفتن این کلمات دستمو دراز کردم و دور شونه اش از رو چادر یه کم کشیدمش سمت خودم و بازوشو از روی چادر فشار دادم- نکن…- چی نکنم؟ من که هنوز کاری نکردم..وقت زیادی نداشتیم و نباید لفتش میدادم…با همون دستم که دور بازوش بود صورتش رو برگردوندم و زل زدم تو چشماش و گفتم- میخوام ببوسمت… تو خیلی خوشگلی… فقط یه بوس… باشه؟و بدون اینکه منتظر جوابش بشم یه بوس از پیشونی ش کردم و بیشتر چسبوندمش به خودم… هیچی نمی گفت… مثل اینکه سحر شده باشه فقط نگاش به پایین بود و با یه مقاومت خیلی خیلی ملایم خودشو سپرده بود به بغل من… سرش رو آوردم بالا و اینبار لبش رو بوسیدم… همکاری نکرد… بهش گفتم- عه… مینا… منو دوست نداری؟ خوب تو هم ماچ کن… وقت نداریمچادرش رو از سرش انداختم و دوباره صورتش رو بلند کردم و لباش رو کردم تو دهنم… اینبار اونم باهام اومد و یه ماچ کوچولو از لبام گرفت…با کف دستم صورتش رو ناز کردم و آهسته دستمو کردم زیر مقنعه اش… دوباره لبش رو گرفتم و با دستم گردن و گوشش رو از زیر مقنعه مالیدم… لبش رو ول کردم و مقنعه رو دادم بالا و دوباره چسبیدم به لبش… حین لب گرفتن مقنعه شو کامل درآوردم و انداختم یه کنار… موهای سیاه و صافش یهو باز شد و ریخت روی شونه هاش… دستامو کردم توموهاش… بوی خوش خانم زیر مشامم بود و کیرم راست شده بود… با یه فشار کوچیک خوابوندمش روی پتویی که معمولا کنار پشتی بصورت دولا پهن بود و از روی سینه افتادم روش … لباش رو گاز میزدم و زبونمون توی دهن هم بود… دکمه های مانتوشو باز کردم و ژاکت قرمزی که تنش بود رو بالا زدم و سینه های کوچیکشو از زیر سوتین گرفتم… حالا دیگه زیر گلو و لاله گوشش رو هم ماچ بارون کرده بودم و کیرم هم از رو شلوار میمالیدم به کسش… مانتوشو همونجور که خوابیده بود از تو دستاش درآوردم و همینطور که لب تو لب بودیم کسش رو از رو شلوار گرفتم… دستمو گرفته بود ولی مانع کارم هم نمیشد… یه شلوار سیاه پارچه ای پاش بود… تی شرت خودم با یه ضرب درآوردم و مینا رو گرفتم توی سینه های لختم… نمیزاشت؛ ولی هرجور بود اون ژاکت قرمز رو هم از سرش کشیدم بیرون و سوتینش رو هم باز کردم و پیچیدیم به هم… حالا لبهامون توی هم گره خورده بود و سینه های لخت مون هم تو بغل هم بود و من با دستم کمر و کونش رو از روی شلوار میمالیدم… شلوارش پارچه ای بود ولی بجای کمربند یه حالت کش اون بالاش داشت… دستم به راحتی سُر خورد اون زیر و از پشت دستمو کردم توی شرتش و با انگشتم لای کونش رو شروع کردم مالیدن… از همون پشت انگشتام رسید به درست لای پاهاش و کسش که خیسه خیس و لزج بود…. همینجور که داشت ناله میکرد و به خودش می پیچید دستمو از تو شلوارش کشید بیرون و با یه حالت ناله ماند گفت- من دخترم… نکن تو رو خدا… یهو پرده ام پاره میشه…یه کمی توی بغلم جابجاش کردم و همونجور که بالا تنه هامون لخت تو بغلم بود گردنش رو بوسیدم و گفتم- نترس عزیزم… حواسم هستو یه کم چرخوندمش و خودم رو رسوندم به پشتش همونجور که به بغل خوابیده بودیم از پشت بغلش کردم…شلوارش رو محکم گرفته بود و نمیزاشت بکشمش پایین… دلم نیومد اذیتش کنم… گفتم- باشه… هرجور تو بخوایولی نمیخواستم از ارضا شدن خودم هم صرفنظر کنم… همونجور که با بالاتنه لخت از پشت تو بغلم بود شورت و شلوار خودم رو باهم درآوردم و کیرم رو گذاشتم لای پاش… سینه هاشو میمالیدم و قربون صدقه اش میرفتم و گردن و زیر موهاشو ماچ میکردم… بهش گفتم- ببین مینا عزیزم؛ ما پسرا اگه تحریک بشیم و ارضا نشیم کیرمون و تخمامون درد میگیره و تا چند روز باید زجر بکشیم… بزار من کیرمو بمالم لای کونت تا ارضا بشم و راحت بشم…توی گوشش همینجور ورد میخوندم و خواهش میکردم بزاره شلوارشو یه کم بکشم پایین… سینه هاش و کسش رو هم از روی شلوار همچنان میمالیدم و نفسم پشت گردنش بود… میتونستم بزور شلوارشو دربیارم؛ ولی دلم میخواست خودش اینکارو بکنه و راضی باشه… توی اون اوج شهوت و توی بغل لختم و خواهشها و کسشعرهای پی درپی بالاخره راضی شد و گفت فقط مواظب باش نره جلو… گفتم اگه اذیت نکنی و تکون نخوری من میدونم چیکار کنم؛ وگر نه یهو لیز میخوره و میره جلو تو کست… آروم کش شلوارشو گرفتم و شلوار و شورتش رو با هم کشیدم پایین… یه جفت کون سفید و نرم افتاد بیرون… دستمو کشیدم لای کونش و یه کم با سوراخ کونش بازی کردم… بعد کیرم که آزاد شده بود رو مستقیم گذاشتم لای پاهاش و با نوک انگشتای پام شورت و شلوارشو کاملا از پاش کشیدم بیرون… لخته لخت تو بغلم بود و داشت از شدت شهوت و کیر داغی که لای پاش بود میلرزید…. پاهام رو دورش حلقه کرده بودم و کیرم رو با شدت لای پاهاش عقب جلو میکردم که یهو یه لرزش شدید کرد و با دستاش ران منو چنگ زد و آهی کشید و توی بغلم ارضا شد… ولش نکردم…گردنش رو مک میزدم و محکم چسبیده بودم بهش… سعی میکردم توی همین چسبیدن و تلمبه زدن کیرم رو برسونم به سوراخ کونش و بکنم توش ولی نمیشد… بنظر غیر ممکن میومد…. یه کم از خودم جداش کردم و دستمو کردم لای پاهش و با انگشتام از آب کسش کشیدم بالا و سوراخ کونش رو انگشت کردم… آخ و اوخ میکرد ولی چیزی نمیگفت… یه کم آروم شده بود… حالا دیگه تقریبا دولا روی پتو خوابیده بود و کونش طرف من بود… با انگشت اشاره ام میکردم تو سوراخ کونش و درمیاوردم… فقط هربار میگفت آخخخخخخ و صورتش رو چسبونده بود به پتو… تو خونه کرم داشتم ولی اگه ولش میکردم و میرفتم برای آوردن کرم اون موقعیت رو از دست میدادم… انگشتمو عوض کردم… حالا دیگه انگشت وسطم هم تا ته میرفت تو سوراخ کونش و در میومد… سوراخ کونش یجورایی انگشت منو قورت میداد و ودرآوردن و کردن توش خیلی لذت بخش بود…. تصمیم گرفتم دوباره کیرم رو آزمایش کنم… با یه تف سر انگشتم سوراخش رو که دیگه حالا لیزه لیز شده بود رو قشنگ تف مالی کردم… تف بعدی رو کشیدم سر کیرم و آهسته کیرم رو گذاشتم لای کونش…. کیرم سر میخورد و سوراخ رو هم گم کرده بود… توی گوشش گفتم مینا خودت کیرمو بگیر بزار دم سوراخ کونت… اینجوری خطرش کمتره… دیگه سر نمیخوره یهو بره جلو…. لای پاهات خیس و لیزه… دستشو آورد پائین و از جلو و از لای پاش کیرم رو گرفت و سرش رو گذاشت دم سوراخ کونش…. فرصت رو نباید از دست میدادم… سر کیرم دم سوراخ کونش بود فقط سرش یه کم میرفت تو و در میومد… دوطرف کپل ش رو گرفتم و آروم سر کیرم رو هل دادم تو…. نفسش بند اومده بود و با کف دستش شکمم رو هل میداد به عقب که نچسبم بهش…. ولی حالا دیگه جدا کردن من ازش غیر ممکن بود…. کیرم رو اینقدر آهسته و با فشار عقب جلو کردم که نهایتاً سر کیرم رفت تو… اینو حس میکردم… اومدم دوباره فشار بدم که یهو کیرم سر خورد و اومد بیرون و رفت لای پاش… خودش اینبار بدون اینکه من بگم دوباره کیرم رو از لای پاش گرفت و گذاشت دم سوراخ کونش… اینبار کیرم رو با فشار بیشتر هل دادم… با دو سه تا عقب جلو بالاخره کیرم سُرخورد و با یک حس دلنشینی که هیچوقت فراموشش نمی کنم اینبار تا ته رفت تو سوراخ کونش…. اون فشار سوراخ کونش مثل یه حلقه دور انتهای کیرم رو با پایان وجودم حس میکردم… محکم چسبیده بودم بهش و کیرم تا ته توی کونش بود… چهره شو نمی دیدم ولی پایان عضلاتش منقبض شده بود و مثل کوره میسوخت و عرق کرده بود… شروع کردم آهسته و بااحتیاط تلمبه زدن که یهو کیرم درنیاد… کیرم تا نصفه میرفت تو سوراخ کونش و در میومد….. هیچ حسی شبیه این نیست که یه سوراخ کون تنگ و داغ یه دختر کیرت رو احاطه کنه و اون فشار مطبوع و دیوانه کننده بهش بیاد…. داشتم ارضا میشدم… کیرم رو تا ته فرو کردم تو سوراخ کون مینا و میکوبیدم روی اون دوتا کون سفید و نرمش…. لحظه ارضا شدنم بود؛ چسبیدم بهش و کیرم رو برای آخرین بار تا جایی که میشد فرو کردم تو سوراخ کونش و با یه داد انگار پایان وجودم از سر کیرم بزنه بیرون؛ آبم رو ریختم ته کونش…. هردومون به نفس نفس افتاده بودیم و کیرم هنوز توی سوراخ کون دختره بود…. همونجوری چسبیده بودم بهش تا کیرم آروم آروم اومد بیرون… چند قطره از آبم از سوراخ کونش ریخت وسط پاش که با دستمال کاغذی که همون کنار بود براش پاکش کردم و ولش کردم و از پشت پهن شدم و خوابیدم روی همون پتو… مینا هم چرخی زد و با همون موهای پریشون و مشکی در حالیکه از شرم روش نمیشد بهم نگاه کنه اومد تو بغلم و سرش رو گذاشت رو سینه ام و منو بغل کرد….دستمو دورش حلقه کردم و با پام شلوارمو کشیدم جلو و از تو جیبش سیگار و فندکم رو آوردم بیرون و سیگاری روشن کردم و در حالیکه دودش رو میفرستادم طرف سقف، اون یکی دستمو کردم توی موهاش و شروع کردم به نوازش کردن موهاش……….میخواستم بنویسم این داستان ادامه دارد؛ که داشت هم؛ ولی همینجا تمومش میکنم که اون دختر با یه شیر و خط ساده؛ شد دوست دختر فابریکم برای سالها و اون کون تنگ و اون سوراخ، بعدها اینقدر این کیر من توش رفت و آمد کرد که سوراخ کونش دیگه شده بود قالب کیر من… هیچوقت کسش رو نکردم و گذاشتم برای شوهر آینده اش… عزیز هم از همون روز از زندگی من و مینا رفت بیرون و من موندم و اون دختر که همه جا همراهم بود و بعد از هزاران بار کردن و هزاربار قهر و آشتی حتی چندین بار گیر افتادن و دستگیر شدن توسط بسیج و غیره؛ که نزدیک ده سال طول کشید این دوستی و اینکه دختره منتظر من بود که باهاش ازدواج کنم… راستش خیلی وقتها خودم هم به ازدواج باهاش فکر میکردم ولی این فکر و این حس که اگر اون روز بجای خط، شیر میومد و عزیز اونو میکرد و ولش میکرد احتمالا، عذابم میداد و نمیزاشت…تا اینکه بالاخره یه خواستگار پیدا کرد و به زور و تهدید و هزار کلک راضیش کردم که ازدواج کنه و یه روز بعدش آنچنان از زندگیش اومدم بیرون و از زندگیم رفت بیرون که انگار هرگز نه خانی اومده بود و نه خانی رفته بود… الان سالهاست که دیگه حتی از اینکه کجای دنیا هم هست خبر ندارم…. و اون شیر یا خط ساده ای که اگر اون روز اون سکه روی دیگر خودش رو نشون میداد هیچوقت اون داستان رومانتیک و سکسی ده ساله اتفاق نمی افتاد… داستانی که فقط یادی ازش مونده و خاطره ای از بچه کونی که به رسالتش به نحو احسنت عمل کرد….پایاننوشته نیمو

Date: November 25, 2018

Leave a Reply

Your email address will not be published. Required fields are marked *