سلاماسم من سیاوش مجردم و الان ۳۶ سالمه ؛ ۴ سال پیش مغازه موبایلی داشتم و اون موقع ها رکود بازار اینقدر زیاد نبود و کمابیش مشتری داشتم برای خودم. الان یک سالی هست که مغازه رو جمع کردم و خاطره منم مربوط به ۲ سال پیشه.و اما آشنا شدن من با هاجر از کجا شروع شد؟؟؟؟ یه روز یه دختر خیلی جوان با تیپ قیافه معمولی اومد داخل مغازه مانتو و مقنعه اش رو که دیدم حدس زدم دانشجو باشه ؛ آرایش خیلی ملایمی داشت و برای موبایلش یه گارد میخواست. خُب معمولا خانمها به این راحتی گارد موبایل نمی پسندند. من همه مدلها را بهش نشون دادم موقع انتخاب گارد موبایلش خیلی گرم میگرفت و میخندید اصلا آروم و قرار نداشت این دختر ؛ معلوم بود دختر سر و زبون دار و شیطونیه. البته ناگفته نمونه که ما مغازه دارا هم باید خوش صحبت باشیم و خوب حرف بزنیم و زبون بریزیم تا بشه کاسبی کرد. مغازه دارهای محترم متوجه هستند من چی میگم. خلاصه من فقط بعنوان مشتری که میخ وام ازش سود بگیرم نگاهش میکردم و اصلا فکر خاصی در مورد رفتارهاش نمیکردم. ازم اجازه خواست که چندتا گاردها رو گوشیش امتحان کنه و منم گفتم اختیار دارید مشکلی نداره ، بالاخره بعد نیم ساعت کلنجار رفتن و حرص دادن یه گارد انتخاب کرد. قیمت رو بهش گفتم اصلا تخفیف نخواست و کارتشو داد منم وجه مورد نظر رو کم کردم. بعد که کارتشو دادم با چهره ای حق به جانب خودشو لوس کرد و گفت عاقااااااااا خو چرا تخفیفم ندادین؟گفتم ما قیمتهامون خوبه نگران نباش.گفت عِه…. شما خودتونم خوبین..من یه کم جا خوردم ولی یه لبخندی زدم و گفتم شما لطف دارید. ممنونم.بالاخره خداحافظی کرد و رفت…چند روز گذشت و با یه دختر دیگه اومد داخل مغازه هم کلاسی اش بود ؛ سلام علیک گرمی کردم و جلو دوستش کلی تحویلش گرفتم. دوستش هم یه گارد میخواست. خلاصه اون روزم حدودا ۲۰ دقیقه ای تو مغازه بودن کلی حرص دادن تا یه گارد بخرن و رفتن…دیگه حدودا هر ۱۰ روز یا ۲۰ روز یه بار یا خودش میومد خرید یا دوستهاشو می آورد خرید. سود لوازم جانبی موبایل خیلی خوب بود اون روزها و منم دستم باز بود که تخفیف بدم بهش و اینم که دیگه مشتری خیلی خوبی بود واسه من و هواشو داشتم. یکبار یه مدل گارد میخواست برا خانم داداشش؛ موجود نداشتم ولی گفتم از همکارها میتونم بگیرم و خبر بدم و کارت مغازه رو دادم بهش. با نگاهی شیطنت آمیز و خنده ریزی گفت شماره موبایل خودتونه؟منم با خنده گفتم پَ نَ پَ مال عممه?. کلی خندیدیم و رفت. دیگه طوری شده بود که دلم میخواست بیاد دم مغازه سر بزنه حتی اگه خریدم نکنه چون کلی گپ میزدیم و میخندیدیم. من هنوز به عنوان کیسی برای سکس بهش نگاه نمیکردم اما خاطره سکسی ما از کجا آغاز شد…؟؟؟ چند روز بعد از اینکه کارت مغازه رو گرفته بود تو تلگرام پیام داد و خودشو به فامیل معرفی کرد و پرسید چی شد؟ گارد پیدا کردید واسم؟ وای وای من که کلا یادم رفته بود ؛ یه کم هول شدم ولی گفتم بله تا نیم ساعت دیگه عکسهاشو براتون میفرستم. مغازه رو سپردم به شاگردم و رفتم پیش همکارهام و از گاردهای مختلف براش با تلگرام عکس فرستادم. خیلی خوشحال شد استیکرهای تشکر و خنده و ذوق کردن می فرستاد و بالاخره یکیشو انتخاب کرد و قرار شد فردای اون روز بیاد ببره. تصویر پروفایلش عکس یه چشم بود که یه هو دیدم عکسش عوض شد عکس خودش رو گذاشت ؛ خیلی جالب شد حدودا ۴ _ ۵ تا عکس از خودش اضافه کرد. خیالم راحت شد که میخاد زیبائی خودشو به رُخ من بکشه… و من این کارشو به فال نیک گرفتم.خلاصه اومد گارد رو برد و تخفیف خوبی هم بهش دادم. شب بود که تو تلگرام پیام داد. هی میگفت شرمنده ام. معذرت میخوام این حرفها… گفتم ای پدر مگه چیشده؟ گفت خانم برادرم تو عکس ها گارد رو پسندید الان که انداختم رو گوشیش میگه این زشته ، من نمیخوامش.یه چندتا فحشم نثار خانم داداشش کرد…پیام دادم تو که منو ترسوندی ، خُب نمیخادش که فدای سرت. مشکلی نیست. خیلی خوشحال شد و شروع کرد استیکر تشکر فرستادن که یه هو یه گیفت ( تصاویر متحرک) فرستاد که اولش فک کردم اشتباه دارم میبینم یه انیمیشن بود که یه آدم که دس و پا و بدنش یه خط باریکه داره بالا و پائین میپره ولی کیر داره که اونم البته با یه خط سیاه کوتاه بین پاهاش قرار داره. خیلی خنده دار بود ولی خیلی جا خوردم. یه چند ثانیه ای فک کردم و گفتم نباید بزنم تو ذوقش شروع کردم به استیکر خنده فرستادن. برای اینکه نشون بدم خیلی برام جالب بوده هر چی استیکر خنده داشتم فرستادم. اونم اول استیکر خجالت که دم چ شمهاشو گرفته و بعدش خنده می فرستاد. از همون شب چت کردن صمیمانه ما شروع شد. راستشو میگم از همون لحظه که استیکر رو فرستاد تصمیم گرفتم هر طور شده مخش رو بزنم چون به قول معروف دنده خودش میخارید خیلی چت کردیم. خب دوستان بهتر میدونن وقتی با یه دختر چت شروع میکنی تا به اصل مطلب برسی و بخوای خیلی صمیمی بشی باید کلی سوال مسخره بپرسی و کلی سوال مسخره تر جواب بدی تا کم کم یه حس دوستی و شناخت و اعتماد به وجود بیاد و در کل بگم طرف مقابل باهات حس راحتی کنه. دیگه هر موقع که بیکار بودم و اونم وقت داشت چت میکردیم. عکس از خودمون ؛ جُک سکسی و … میفرستادیم یه شب تو خونه تنها بودم گفتم بهش هنزفیری بذار گوشت میخوام ویس بدم. خلاصه گفت هنزفیری دارم بگو. منم ویس دادم و گفتم میخوام با لهجه های مختلف برات حرف بزنم. حالا خیلی بلد نبودم ولی با لهجه یزدی ؛ آبادانی ؛ اصفهانی ؛ شیرازی ؛ تهرانی و … که یه کم بلد بودم چندتا ویس دادم براش. فقط استیکر خنده میفرستاد. تایپ کرد وااااااای دلم. مردم از خنده… وااااای خدا نکشتت.به نظر من هر چی بتونی یه دختر رو شاد کنی و بخندونیش به طور عجیبی نسبت بهت علاقه پیدا میکنه و خوشش میاد ازت. البته لودگی و سبک بازی فرق داره با باحال بودن و خندوندن. اهل دلاش دقیق میگیرن چی میگم.?خلاصه دیگه فک کنم حدودا سه ماه گذشته بود و صمیمیت زیادی بین من و هاجر به وجود اومده بود.از هاجر جونم بگم واستون دختری ۲۰ ساله دانشجو با قد ۱۶۸ سانتی متر وزنش ۵۰ کیلو ؛ خیلی ظریف بود ؛ پوست سبزه که من عاشق رنگ پوستش بودم ؛ شاید بخندیدن ممه اصلا نداشت فک کنم فک کنم در مقایسه با ممه ۸۵ این سایزش میشد ۱۵ ؛ ولی بدن خوبی داشت کمر باریک که به کونش میرسید پهنای قابل توجهی داشت ؛ از حق نگذریم قیافه اش معمولی بود ولی چشمهای فوق العاده زیبایی داشت مخصوصا وقتی حشرش میزد بالا و چشماش خمار میشد ؛ یه بار تو ۱۸ سالگی نامزد کرده بود و یکسال بعدش به هم خورده بود (طبق گفته خودش) وضعیت مالی خانواده اش معمولی بود. دو تا برادر و یه خواهر داشت. من تو رابطه با خانم ها خیلی خیلی صبورم و اصلا عجله نمیکنم و معمولا هم نتیجه می گیرم. از بعد چت کردن ها باز هم دم مغازه میومد ولی بهش گفته بودم جلو شاگردم حواسش باشه ؛ مثل قبل رفتار میکرد میگفت ؛ می خندید ؛ کل کل میکرد ولی زیاده روی نمی کرد. خخخخ جنس هم که میخرید مجبور بود جلو شاگردم حساب کنه… خلاصه یه روز بهم پیام داد گفت تو چرا منو نمی بری گردش ؛ میگفت همش فکر پولی ؛ همش تو مغازه ای.. خلاصه شروع کرد غر زدن ؛ منم که مدتها منتظر همچی پیامی بودم گفتم خُب عزیزم زودتر میگفتی ؛ من در خدمتم. هر جا بگی میریم. خوشحال شد و گفت واقعا؟؟؟؟؟ مرسی عشقم… ازش پرسیدم فردا چقدر وقت آزاد داری گفت فردا تا ساعت ۵ بعدازظهر کلاس دارم ولی میتونم بپیچونم و نرم دانشگاه و از ۸ صبح تا ۵ عصر وقت دارم گفتم صبح ساعت ۸ میام دنبالت... خب من که مکان نداشتم و نمیخواستم این فرصت طلایی که بابتش نزدیک سه ماه وقت گذاشته بودم از دست بره… یه رفیق داشتم اسمش حامده. این خانم داشت ولی خیلی دنبال خانم و دختر و جنده لاشی بازی بود اصلا انگار نه انگار خانم و دو تا بچه داره. چند باری از خونه اش به عنوان مکان استفاده کرده بودم ولی دیگه روم نمیشد بهش بگم. دل رو زدم به دریا و زنگش زدم و هر جور بود مخشو زدم قبول کرد گفت کلید رو برات تو کوچه جاسازی میکنم و قرار شد با خانم و بچه اش ناهار برن خونه باباش اینا(عجب رفاقتی در حقم کرد) باورم نمیشد راضی بشه… آخه همیشه میگفت تو تک خوری هیچ وقت خیری ازت به ما نمیرسه.خلاصه آخر شب پیامم داد تو ناودان کنار در خونه کلید رو میذاره و کلی سفارش کرد خونه رو به هم نریزم و سر و صدا نکنیم چون خونه دو واحدی بود و صدا میرفت تو خونه روبروئی.خلاصه از داشتن مکان خیالم راحت شد و خوابیدم. صبح ساعت ۸ سر قرار بودم. خانم با ۲۰ دقیقه تاخیر اومدن. خیلی حرصم گرفته بود سوار شد یه کم اخمام تو هم بود که فهمید ولی کم کم موزیک گذاشتم و جو رو عوض کردم. گفتم کجا بریم دخترم؟ (من ۱۴ سال از هاجر بزرگتر بودم و معمولا منو صدا میکرد بابائی و منم بهش میگفتم دخترم)گفت هر جا خودت دوست داری. خب خیلی ضایع بود تو اولین دفعه که اومدیم با هم بیرون اول کار بگم بریم خونه دوستم. گفتم بریم بیرون شهر یه جای باصفا گفت اره بریم. گفتم ۱۵۰ کیلومتر باید بریما. گفت وای نَ نَ نَ خیلی دوره. گفتم بریم یه پارک بشینیم. گفت آره ؛ عالیه بریم پارک…گفتم مامورها نگیرنمون ، ما که شانس نداریم.گفت ای وای پس چیکار کنیم.یه هو گفت بریم سینما؟گفتم آخه کی تا حالا صبح رفته سینما که ما دومیش باشیم.خلاصه کم کم زمینه رو آماده کردم و گفتم هاجر جونم یه پیشنهاد دارم. میریم خوراکی میخریم برا ناهار و میریم خونه دوست من. اونها مسافرتن و من هراز گاهی میرم به خونشون سر بزنم.می خواهم یه غذای عالی برات درست کنم. یه نگاه معنی داری بهم کرد گفت نمی دونم ؛ والا چی بگم؟گفتم هیچی ؛ اگه هم دوس نداری بریم تو پارک بگیرنمون و خندیدم.خودش خر نبود که می دونست تو پارک هزارتا دختر و پسر هستن و معمولا تا کسی خیلی تابلو نباشه نمیگیرنشون. گفت اوه اوه پارک نَ ؛ بریم من مشکلی ندارم. فقط دوستت میدونه ؟؟گفتم روانی کلید خونَش دستمه ها.خلاصه رسیدیم نزدیک خونه دوستم. برای اطمینان پیام دادم حامد سر کوچه شمام کجایی؟دو دیقه بعد جواب داد تا چشمت در بیاد خونه نیستم. حامد یه کم لجش گرفته بود ؛ کلا با رفقا همین سبکی پیام رد و بدل میکنیم.نمیخواستم هاجر ببینه کلید رو از تو ناودان برمیدارم برا همین گفتم سر کوچه بمونه من میرم سر و گوشی آب بدم و هر موقع رو گوشیت تک زدم بیاد. رفتم کلیدو برداشتم در رو باز کردم و تک زدم اونم اومد و خیلی عادی رفتیم داخل خونه…یه کم استرس داشتیم ولی من بیشتر هیجان داشتم که چه جوری باید شروع کنم.…..دوستان عزیز معذرت میخوام که طولانی شد ؛ قصدم نبود داستان دو قسمت بشه ولی خیلی طولانی شد. حالا اگر تمایل داشتید در مورد داستان نظر بدید. منم سعی میکنم به زودی قسمت دومش بنویسم.مخلص همه دوستان سیاوشنوشته سیاوش
0 views
Date: February 6, 2019