سلام، من شیناز 28 ساله ساکن تهران هستم و میخوام خاطرات سکسیم با همسرم رو براتون تعریف کنم نپرسید چرا که خودم هم نمی دونم فقط اینو می دونم که بهترین لحظات زندگیمون بوده و خواهد بود.قبل از نوشتن خاطره (نمیگم داستان چون توش از تخیلات هم استفاده میشه، اما این متنی که می خونید واقعیته) میخوام در مورد خودمون و خصوصیات ظاهریمون توضیح بدم من دختری زیبا با چشمانی سبز و پوست سفید قد متوسط حدود 169 و اندامی متناسب، بعد از اتمام درسم در دانشگاه در رشته معماری با کمک پدرم استخدام شدم و فکر و ذکرم کارم بود و تعطیلات آخر هفته رو با خانوادم بودم، با هیچ پسری رابطه عشقی یا حتی معاشرت شخصی نداشتم.همسرم سبزه با چشمانی سیاه و قد بلند و ورزشکار و خوشتیپ با وضع مالی نسبتاً خوب، لیسانس الکترونیک و فوق لیسانس مکانیک داره و عاشق شغلشه.4 ماه پیش ازدواج کردیم و 3 ماه هم نامزدم بودیم، همه مخالف زود ازدواج کردنمون بودن و می گفتن باید دوران نامزدی طولانی تر باشه اما من با توجه به شناخت نسبی که از آقایون دارم (به دلیل سابقه کارم در یک شرکت بازرگانی بزرگ) و خواستگارایی که داشتم به اخلاقشون تقریباً واردم. بگذریم من از مردم خیلی راضی هستم و فکر می کنم مردم هم در مورد من همین نظر را داشته باشه راستی یادم رفت بگم اسم شوهر عزیزم امیره.به دلیل کوتاه بودن دوران نامزدی که از همون اول با امیر قرارمون همین بود خیلی با هم سکس نداشتیم یعنی می تونم بگم اصلاً نداشتیم فقط در حد لب گرفتنو بوسیدن، چون تو اون مدت کم هر دومون به فکر مقدمات ازدواج بودیم من برای خرید جهیزیه با خواهر و مادرم و گاهی با خود امیر می رفتیم بازار و یا دنبال آرایشگاه و لباس و دکوراسیون خونه و جشن و … دیگه حتی فرصت فکر کردن به سکس هم برامون وجود نداشت، اما دو هفته مونده بود به عروسیمون که امیر پیشنهاد داد که به یه هتل بریم و چند ساعتی با هم تنها باشیم میدونستم دلیلش چیه ولی مخالفت نکردم چون قبلاً همین پیشنهاد رو داده بود و من رد کردم، اگه بازم مخالفت می کردم شاکی میشد، خلاصه دوش گرفتم و بدنمو Body Slash زدم که امیر عاشق بوش بود، اومد دنبالم و رفتیم هتل آبتین تو خیابون ملاصدرا، امیر یه سوییت گرفت و رفتیم بالا مانتو و روسریم رو درآوردم، دو تا فنجون قهوه سفارش داد و خوردیم اصلاً حرفی نمی زد فکر کردم از چیزی ناراحته گفت من میرم دوش بگیرم و رفت حموم تا اومدنش چند تا مجله ای که رو میز بود رو ورق زدم اصلاً حوصله خوندنشون رو نداشتم یه کم استرس داشتم نمی دونم چرا؟ امیر از حموم اومد یه تن پوش سفید تنش بود و جذابیت خاصی به پوست سبزش داده بود، من تا اون لحظه امیر رو حتی با شلوارک هم ندیده بودم ، لبخندی زد و کنارم نشست برات چند تا لباس خریدم اینقدر قشنگ بودن که از هیچ کدوم نتونستم بگذرم پاشو تنت کن ببینم؟ الان بپوشم؟ آره دیگه بعد خودش بلند شد و لباسا رو دونه دونه بهم نشون داد و کلی ذوق کرد که اینا تو تن تو خیلی قشنگ میشن بلند شدم و یکیشونو گرفتم و یه کم نگاش کردم، نمی دونم چند نفر از اونایی که این خاطره رو می خونن حس منو تو اون لحظه می فهمن، نمیدونستم چیکار کنم کجا لباسو بپوشم لازم بود تی شرتی که تنم بود رو از تنم در بیارم ولی باید می رفتم جای دیگه که اینطوری امیر ناراحت می شد اگه نمی رفتم هم که روم نمیشد با سوتین یا حتی شرت پیش امیر بایستم، مثل دختر بچه ای شده بودم که تو شلوغی مامانشو گم کرده، امیر اخماش رفت تو هم، میدونی چرا پیشنهاد دادم هتل بیایم؟ فکر کنم میدونم. خوب اگه میدونی پس چرا نمی پوشی؟ ناراحت نشو ولی آخه من تا حالا پیشت لباس عوض نکردم. خوب الان بکن. راست می گفت دیگه خیلی طولش داده بودم و نمی خواستم ناراحتش کنم تی شرتم رو کم کم آوردم بالا و از تنم در اوردم. با دقت بهم نگاه می کرد، خجالتی نبودم ولی اولین باری بود که پیشش لخت می شدم، تاپی که برام خریده بود رو پوشیدم و رفتم کنار آینه کنسولی که جلوی در بود و خودم رو توش دیدم خیلی قشنگ بود، خواستم جو عوض بشه، واقعاً خوش سلیقه ای مرسی، خندید و یکی دیگه از تو کیسه آورد بیرون، اینم بپوش، ایندفعه راحت تر بود، پشتم ایستاد و گفت خیلی خوش سلیقه ام هم واسه لباسا هم واسه تو عزیزم … خندیدم برگشتم طرفشو بوسیدمش اونم منو بوسید دستشو کشید رو بازوم و بعدم بوسید، رفت طرف کیسه لباسا و یه ست شرت و سوتین از توش آورد بیرون، یهو خشکم زد، منظورش چی بود من باید اونارم بپوشم، دیگه طاقت نیاوردم گفتم امیر اونارم الان بپوشم؟ آره دیگه بپوش که به خوش سلیقگیم مطمئن شم. اگه میشه باشه واسه بعد، بعد یعنی کی، از این بعدتر، دو ماه و نیمه نامزدیم من حتی از رو لباسم تو رو لمس نکردم دیگه وقتشه حداقل برای اینکه با بدن هم آشنا بشیم، لطفاً اینم بپوش بعدش بیا کنارم. پایان بدنم یخ زده بود، این یکیو دیگه خجالت می کشیدم، خودش رو با کیسه لباسا سر گرم کرد و من همونطور که شورت و سوتین دستم بود ایستاده بودم، بعد هم پشت به من لبه تخت نشست، خیالم راحت شد به سرعت برق شورت و سوتین رو پوشیدم بعد هم رفتم کنارش نشستم، امیر ناراحت نشو خوب تقصیر خودته باید خواستت رو قبل از این بهم می گفتی، خوب قبول کن منی که پیش پدرم هم تاپ یا شلوارک نمی پوشم نباید معذب باشم، خوب عادت می کنم ولی اولش برام سخته. چرا سخته من نامزدتم تا دو هفته دیگه زیر یه سقف زندگی می کنیم اگه الان با هم تنها نمیشدیم و این شرایط پیش نمیومد من شب عروسیمون باید تو اتاق کارم می خوابیدم، خندم گرفت راست می گفت، ازش عذر خواهی کردم. سرمو گذاشتم رو شونش و دستشو گرفتم حس کردم چقدر دوسش دارم و بهش علاقه دارمسرمو از رو شونش بلند کردمو شونشو بوسیدم، عزیزم خیلی دوست دارم. منم دوست دارم امیر. عاشقتم. آرامشی که تو اون لحظه داشتم رو حاضر نبودم با چیزی عوضش کنم، لبامو بوسید سرشو برد عقب به صورتم نگاه کرد و دوباره بوسید، منم می بوسیدمش، دستشو گذاشته بود پشت سرم و به طرف صورتش می اورد، می خواست بیشتر باهاش همراهی کنم، صورتم داغ شده بود، پایان قدرتشو تو لباش جمع کرده بود و بی محابا می بوسید، یکی از پاهامو آورد بالای تخت خودشم همونطور نشست، می خواست روبروی هم باشیم، چشمامو بوسید و بعد دوباره لبم، دستامو رو صورتش گذاشته بودمو نوازشش می کردم، بند سوتینمو از رو شونم کشید پایین، از روی سوتین سینمو آروم می مالید و انگشت کرد بعد کم کم سوتینمو کشید پایین، دستشو گذاشت رو سینم دستمو گذاشتم رو دستش، دستشو کشیدم پایین، اصلاً بهم امون نمیداد، دوباره دستشو گذاشت رو سینم، …. امیر نه …. چیزی نمیگفت، فقط می بوسید، همه صورت و گردنم رو می بوسید، با دست دیگش بند دیگه رو هم داد پایین و سینمو از توش درآورد و مالید، حس خوبی داشتم، هم شرم بود و هم رضایت، دوست داشتم ادامه داشته باشه اما نمیخواستم به جاهای باریک برسه، از گردنم رفت به طرف سینم و همینطور می بوسید، یهو تو سینم گرمی خاصی حس کردم امیر داشت سر سینمو می مکید، و اون یکی سینمو داشت می مالید، سرشو بالا گرفت و گفت دراز بکش، خواهش می کنم دراز بکش. امیییر. فهمید می خوام مخالفت کنم به طرف تخت هولم داد خودشم باهام اومد روم دراز کشید، نفسم بالا نمیومد، امیر خواهش می کنم. دستاشو گذاشت کنارم و سینشو از رو بدنم بلند کرد، سرشو برد پایین و سینمو گرفت به دهنش، سینم درشت بود و همشو نمی تونست یه جا بخوره، زبونشو دور سینم می چرخوند و بعد می خورد، حس خیلی خوبی داشتم، سینمو از دهنش بیرون اورد سرشو بوسید و اون یکی رو خورد، نفسم به شماره افتاده بود، امییییییر.. اههههههه، با لباش به سینم فشار می اورد، سینه هام سفت شده بود دوست داشتم ادامه بده خیلی خوب بود، رفت پایینتر روی شکممو لیس می زد دستمو گذاشتم رو شونه هاش، امییر عزیزم عاشقتم. دوست داری؟ خیلی، خیلی زیاد، ولی مواظب باش. باشه عزیزم نگران نباش، حواسم هست. هیچ کدوممون تو حال خودمون نبودیم، رو زانوهاش نشست و تن پوشش رو دراورد شرت پاش بود، سوتین منم کامل از تنم دراورد، یکم جابجا شدم، امیر دستشو گذاشت رو باسنم و اوردم وسط تخت، اومد بالا لبمو بوسید، شیناز لبامو بخور، شکمش رو نازم بود، دلم می خواست تا ابد همینجور بمونیم، لباشو خوردم، دستم پشت سرش بود و به خودم فشارش می دادم، یه دستم رو کمرش بود و نوازشش می کردم، اوممممممممم، چشماش نیمه باز بود و داشت حال میکرد.دستمو از پشت سرش برداشتمو رفت سراغه سینه هام، شروع کرد به خوردن و دست دیگش رو سینه دیگم بود منم دستمو گذاشتم رو دست امیرم، شیناز عاشقتم، عاشقتم عزیزم، با زیر شکمش به نازم فشار می اورد، اههههههههه،رفت پایینتر، شکممو می لیسید، نافمو می لیسید و می بوسید، دستشو از رو شرت گذاشت رو نازم و بهم نگاه کرد، امیییر، خواهش می کنم، قول میدم زیاده روی نکنم، هیچی نگفتم، حال خودم از اون خراب تر بود.بند کنار شورتمو باز کرد اول یه کم به نازم نگاه کرد بعد اروم انگاری میخواد با یه شیء شکننده برخورد کنه آروم لباشو روش گذاشت و بوسید و سرشو بلند کرد، یکم دیگه شرتمو کشید پایینتر و دوباره نازمو بوسید، کامل از پام درش اورد، نفسم حبس شده بود، هیچ عکس العملی نمی تونستم نشون بدم، سرش بین پاهام بود و داشت همه جای نازمومی بویید و می لیسید، یکم پاهامو از هم باز کرد، چشمامو بستم، نازم داغ شد، اههههه، داشت نازمو می لیسید از پایین به بالا، اروم اما با قدرت زبونشو می کشید رو نازم، امییییییییییییر، امیییییر جونم، اههههههه، تک تک سلولهای بدنم داشتن حال می کردن، خودم هم کمکش کردم پاهامو بیشتر از هم باز کردم، اوووومممممم، شینازم حال کن، دارم نازتو میخورم، دستامو گذاشتم پشت سرش و فشار می دادم به نازم، با نوک زبونش لیس می زد و بعد می بوسید و دوباره تکرار می کرد، داشتم دیوونه می شدم، امیییییر، امیییر، اهههههههه، صدای نفسام پیچیده بود تو اتاق، زبونشو برده بود نزدیک سوراخ نازم داشت باهاش بازی می کرد، امیییییییییییییر بیشتر بخور، امیر جونم بخور، نازم مال توههه، بخورش، بخورش امییر، زبونشو رو چوچولم می کشید و باهاش بازی می کرد، دستاش زیر باسنم بود، یکی از دستاشو از زیر باسنم اورد بیرون و با سوراخ کونم بازی کرد، خیلی حس خوبیه، خودتو در اختیار کسی که دوستش داری بذاری، برات نازتو بخوره و با سوراخ کونت بازی کنه، کسایی که این حس و تجربه کردن می فهمن چی میگم، بهترین حس دنیا بود برام، تا اون موقع تجربه اش نکرده بودم، سرعت لیس زدنشو بیشتر کرده بود، با لباش با چوچولم بازی می کرد، بین دو تا لبش فشار می داد، دیگه داشتم می مردم، امییییییییر، جون شیناز بیشتر بخور، لیس بزن، بخخخووووورررر نازمووو، امیییییییر، پایان تنم می لرزید، اونم فهمید که دارم ارضا میشم تا جایی که می تونست لیس میزد و با کوسم بازی می کرد ، ااااهههههههه، امیییییییییررر جونم بخورش بخورششش، ااااهههههه، ااااااهههههههه، امییییررر، ارضا شده بودم، امیر هنوز داشت می خورد، نازم داغترین نقطه بدنم شده بود، از تو نازم یه مایع گرمی بیرون میومد نمی خواستم آبمو بخوره، سرشو از رو نازم بلند کردم، بسسه امیییر خیلی خوب بود عزیزم، قربونت برم.جووووننمممم خوشگلم، عزیز دلم، امیر فدات شه که اینقدر حال کردی، کنارم دراز کشید، صورتش بوی نازمو میداد، بوسیدمش، پایان صورتشو بوسیدم، اونم منو بوسید…. داشت سینمو می مالید، امیر خسته شدم، خسته شدی؟؟ خستگی نداریم حالا نوبت توئه.منتظر ادامه خاطراتم باشید….نوشته شیناز
0 views
Date: November 25, 2018