سلام دوستان آرشام هستم.داستان امروزم خنده دار و طنز گونس.این داستان مربوط میشه به نوروز 90.من و دوستم پیمان در ایام نوروز 90 یه کار گرفته بودیم تو شهرداری. شبا باید می رفتیم ساختمون شهرداری محلمون و از روی جزو تایپ می کردیم. کار زیاد سختی نبود ولی پول خوبی داشت 600 تومن واسه 12 روز 13 به در هم برو واسه خودت.خانواده های ما با هم رفت و آمد داشتند و 2،3 سالی بود که باهم مسافرت می رفتیم اونا با ماشین خودشون(زانتیا) ما هم با ماشین خودمون (سمند).البته بگم هیچکدوم به پول این کار نیاز نداشتیم اگر هم یکیمون نیاز داشت اون من بودم و پیمان فقط واسه رفاقت و مرام و مردونگی مونده بود و من هم واسه خنده و تفریح و… مونده بودم.آقا امسال قرار شد خانواده های ما با هم برن مسافرت چون تعداد کم شده بود یعنی شده بودن 5 نفر (2بابا+2مادر+خواهر پیمان). قرار هم شد با ماشین اونا برن چون اون سال پدرم یه کم کمرش درد می کرد.دیگه هیچی خودت فکرش رو بکون 2 تا آدم جقی یا جلقی با 2 تا خونه خالی 2 ملیون پول (از شهرداری پیش پیش گرفته بودیم و کمی هم از باباهامون) با یه سمند سورن که البته کارت سوختشو پدرم برده بود.2 شب رفتیم (ساعت 10 تا 1) شب دوم داشتیم برمیگشتیم خونه که دیدیم 3 تا دختر خوشگل که از وجناتشون معلوم بود جنده لاشی واسشون جا سوئیچیه از یه خونه اومدن بیرون و 6 تا پسر هم داشتن مشایعت می کردنشون. ما دخترا رو که دیدیم دیگه ریدیم. با هم گفتیم آخه ما چقدر کسخولیم این همه امکانات داریم یعنی نمی تونیم تو یکی از این 12 شب (که حالا شده بود 10 شب) یه کُس بُلن کنیم توش فرو کنیم.عظم خود را جذب نموده، شورت خود را بالا کشیده، ساعت خود را کوک نموده تا فردا ساعت 6 از خانه خارج شویم و کُسی بس ناز بیابیم.صبح فرا رسید زنگ ساعت به صدا در آمد و ناگهان دو مشت از دو سو یکی از جانب من و دیگری از جانب رفیق شفیقم آمد… آمد… آمد… و باز هم آمد… تا رسید به ساعت و پایان عمر آن را رقم زد و برای همیشه آن را خفه نمود و ما به صورت کاملا اتفاقی مادر سازنده ی ساعت را به کیر خر نشاندیم با آن صدای زنگ کیری. آره به خدا… کی حال داره کله سحر… یکی نیس بگه آخه کسخولا 6 صبح روز 3 فروردین تو تهران سگ پر میزنه که شما ساعت گذاشتید برید کُس بلند کنید.دیگه هیچی گذاشتیم ساعت 4 بعد ظهر رفتیم بیرون… ما هم غیر حرفه ای رفتیم پارک دانشجو یکی پیدا کردیم سر صحبت وا شد… پرسیدیم میدی؟ گفت چرا که نه؟ گفتیم به 2 نفر هم میدی؟ گفت من عاشق به 2 نفر دادنم گفتیم چند؟ گفت اصلا من حاضرم به 2 نفر پول بدم منو بکنن. دیگه هیچی ما فک کردیم زدیم وسط خال…بردیمش خونه گفتیم بکن… خوابید رو کاناپه شروع کرد به کندن… حالا من بقلش واستاده بودم پیمان جلو کسش ما سریع کیرا رو انداختیم بیرون…من داشتم با نخ شورتم که نخ کش شده بودم ور میرفتم که بکنمش که متوجه شدم پیمان داره نگام میکنه بهش نگاه کردم دیدم داره تُن تُن پلک میزنه انگار شکه شده… سرمو یه جور تکون دادم که انگار دارم میگم چت شده؟ اونم با چشاش اشاره کرد به کس دختره که انگار داش میگفت اینجا رو داشته باش… در حین اینکه بخوام سرمو بیارم پایین داشتم فک می کردم ببین چی کُس خوشگلیه که پیمان اینجوری شکه شده…دیگه هیچی؛ آقا ما سرمونو آوردیم پایین که… که… که… که دیدم طرف کیــــــر داره… ای وای ما چه کرده بودیم؟ یاد جمله ی امام راحل افتادم که می فرمود چه شده است شما را؟ هواستان کجاست؟ من اعلام خطر می کنم…واقعا زور داشت چون کیر طرف از ماله ما گنده تر بود… بعد از حدود 30 ثانیه شک، خود 2جنسه هِ (که البته با اون کیر بیش تر شبیه رستم عرب بود) گفت خوب شروع کنید دیگه. حالا رفتیم تو 30 ثانیه یه دوم هی من و پیمان مِنو مِن کردیم که بالاخره پیمان تونست موفق بشه بگه ما دنبال دختر بودیم نه ((2 جنسه)) (که بازم تاکید می کنم با اون کیر بیش تر شبیه رستم عرب بود). به هر حال؛ طرف گفت گُه خوردین. گفتیم میدونیم شما ببخشید… گفت غلط کردین.ما 2تایی جلو پاش زانو زده بودیم… گفتیم میدونیم شما به بزرگی کیرت ببخش… گفت هیچ راهی نداره باید منو بکنید… گفتیم هیچ راهی نداره؟ گفت نه. بعد یه خورده فک کرد و گفت چرا یه راه دارید… ما هم هم زمان گفتیم هر کاری باشه انجام میدیم… من به پیمان گفتم نه من انجام میدم پیمان به من گفت نه من انجام میدم… ما همین جوری داشتیم با هم کل کل میکردیم که رستم عرب وسط حرف زدن ما گفت من یکی از شما هارو میکنم…. آقا نوبت من بود که بگم نه من انجام میدم… که گفتم باشه پیمان جان حالا که اینقد اصرار میکنی باشه تو کار سرکارو انجام بده… طرف خندش گرفته بود… دوباره کل کل شروع شد…پیمان گفت خونه از ماس تو بده. من گفتم من بزرگترم تو بده. پیمان یه خورده فک کرد گفت گُه خوردی تو کجا بزرگ تری؟ راس میگفت من کوچیک تر از پیمانم ولی نمی دونم چرا اینو گفتم شاید هول شده بودم که حق داشتم هر کی اون کیرو می دید مطمئنا می رید…من گفتم اصلا تک میارم… هی من هی اون هی جر زنی میکردیم که رستم عرب گفت خودم انتخاب می کنم… وای حساسیت به اوج خودش رسیده بود… نفس ها در سینه حبس شده بود… با پایان وجود می خواستم بگوزم که بیخیالم شه ولی نتونستم… طرف دهنشو باز کرد که حرف بزنه که ما دهنمون باز مونده بود که کیو میگه آقا زد و طرف گفت تو (البته “تو” رو به پیمان گفت) من داشتم از خوشحالی پر در می آوردم که پیمان کیر تو دهن گفت آقا بیا اصلا همون ما تو رو بکنیم… طرف گفت باشه فقط هر جفتتون… من گفتم پیمان جان گُه خوردی باید تا تهش واستی. طرف گفت اگه قرار باشه من شما رو بکنم باید تو (یعنی من) واسم ساک بزنی…منم گفتم الان که فک می کنم میبینم که شما واسه دادن و ما هم واسه کردن اینجا جم شدیم پس حق با پیمانه ما شما رو میکنیم… طرف قبول کرد فقط ما کمی اصرار کردیم که یکی از ما اونو بکنه نه هر جفتمون… اونم قبول کرد. دو باره کل کل که آقا تو بکن اون یکی میگه نه تو بکن کار رسید به سنگ کاغذ قیچی که طرف گفت نمیخواد تو بکن اینبار دیگه با خودم بود… وای… حالا چیکار کنم… گفتمآخه چرا من؟ گفتکیرت بزرگ تر… این اولین باری بود که کیرم از یکی کلفت تر بوده ولی من از این قضیه ناراحت بودم.دیگه هیچی طرف برگشت چار دست و پا نشست (کردن به روش سگی)…انصافا خیلی گوشتی و سفید بود ولی کونش جوش داشت سوراخش هم خیلی گشاد بود. دیگه هیچی؛ بدون هیچ ماده ایی و هیچ توفی فرو کردم به قول شاعر؛نی تُف نه کرم نه وازلینی …… نه کاندمیو نه یه واسکازینیکردم چنان که خر نکردس …… عاجدان که کسی خبر نکردسآقا هیچی اینقد گشاد بود که نگو… تازه داشت حال میداد که یهو کیرم اومد بیرون اومدم دوباره فرو کنم که دیدم سر کیرم انیه. دیگه هیچی نزدیک بود از حال برم که پیمان اومد زیر بغلم رو گرفت و مثل فیلما گفت نه تو باید تمومش کنی بعدم 2 تا زد تو گوشم هیچی با هر بدبختی که بود 2 باره کردم تو دیگه تخم نداشتم مانوور بدم 2،3 سانت می آوردم بیرون دوباره می کردم تو تا دیگه کله کیرم رو نبینم. دیگه هیچی آبمون اومد و طرف رو فرستادیم رفت. حالا؛من ماندم و یک دل شکسته …… من ماندم کیر زنگ بستهشاید باورت نشه ولی کیرمو با سیم ظرف شویی شستم بدبخت سرش خط افتاده بود، لب و لوچشم کج شده بود… دیگه هیچی شب رفتیم شهرداری و من بدبخت یه دستم رو کیبرد و یه دستمم شورتمو گرفته بود بالا تا به کیرم نخوره… دیگه هیچی شب خوابیدیم و صبح پاشدیم. تا ظهر به بدبختیمون خندیدیم. از جملاتی که رد و بدل شد بگم؛ پیمان نظرش این بود که اگه کیر باباش اون قدی بود مامانش همون شب اول طلاق می گرفت؛ منم در جواب گفتم که حاضر بودم پیمان یه دست نداشت ولی کیر من اونقدی بود…روز چهارم فروردینهیچی تخم نکردیم کاری کنیم مثه بچه آدم رفتیم سر کار .روز پنجم فروردیندیگه تقریبا همه چیز رو به فراموشی سپرده بودیم و نوبتی می رفتیم دستشویی جق می زدیم(یه زندگی عادی) شبم رفتیم سر کار. ولی وقتی داشتیم برمیگشتیم 2باره صحنه ی شب دوم رو دیدیم (3 تا دختر و 6 تا پسر)دیگر هیچ ما دگر باره به خود آمدیم و اقتدار از دست رفته ی خود را به دست آورده و در پی فراهم نمودن کُس بر آمدیم.نام دوستی در دفترچه گوشی رفیق شفیق پیمان عزیز یافته تماس حاصل نموده تا کُسی بس ناز مهیا کنیم. دوست پیمان نیز شماره ایی به ما داده و آرزوی موفقیت نمود (دیگر مجالی برای زیبا نوشتن نیست) دیگه هیچی زنگ زدیم طرف 33 سال داشت خیلی هم خوشگل و خوش اندام و حرفه ایی بود. شوهرش دزد بود و اون موقع هم زندانی و خانم بدبخت از این راه امرار معاش می کرد. ما حرف زدیم و قرار مدار گذاشتیم فقط چون چشممون ترسیده بود فی المجلس یه نگاه به کُسش کردیم که فردا احیانا با سهراب عرب هم رو به رو نشیم.قرار گذاشتیم واسه غروب روز هفتم که هم ما هم اون یه سری اصلاحات (مراسم روح بخش پشم زنی) انجام بدیم. بعد ظهر روز هفتم زنگ زد و گفت که به خاطر سال جدید شوهرش عف رهبری خورده اومده خونه. حال ما نمی دانستیم خوشحالی و پای کوبی کنیم که دگر باره یک مرد به آغوش خانواده بازگشته یا تاسف و اندوه داشته باشیم که دوباره مردانگی به کاممان شده.(ساده می نگارم) درسته نمی دونستیم خوشحال باشیم یا ناراحت ولی می دونستیم باید به شانسمون تف و لعنت بفرستیم؛ چرا؟ چون اون موقع که من پشم خانم رو دیدم فهمیدم 3 ماهی هست که نزده حالا به خاطر ما زد بود که اون شوهر قرمصاق اومد و همه چیز رو خراب کرد.همون شب (هفتم) وقتی داشتیم از کار بر می گشتیم 3باره صحنه ی معروف 3دختر و 6پسر رو دیدیم. شبش چون خسته بودیم زود خوابیدیم. صبح پاشدیم… من که دیگه بد جور حشری شده بودم داشتم به پیمان نگاه بد می کردم (می خواستم بگامش) چون میدونستم اونم مثه من سفید مفید کرده. بعدا یه بار یاد خاطرات کردیم که فهمیدم اونم همون حس رو نسبت به من داشته. اون روز من منتظر بودم که فقط پیمان خم بشه دیگه….. خدا میدونه چه بلایی سرش می آوردم…اگه اشتباه نکنم غروب هشتم بود؛ آره غروب هشتم بود ما ظهرش خوابیده بودیم و نهار نخورده بودیم واسه همین رفتیم فست فود یه چیزی بخوریم. اتفاقا اون 6تا مرده رو دیدیم می خواستیم از شون کمک بخوایم که خودشون مارو صدا کردند و گفتند از اون قضیه به کسی چیزی نگیم. پیمان گفت نه پدر این حرفا ج… من صحبتش رو قطع کردم و گفتم اگه میخوای صداشو درنیاریم واسه ما هم جور کنید. که یارو نامردی نکرد و گفت گُه نخور پدر لاشی منم با کمی سکوت گفتم حتما. بعد 2باره پیمان شروع به حرف زدن کرد نه پدر ما مال این حرفا نیستیم شما خیالت راحت. همون مرده که به من کیر زده بود به پیمان گفت قربان شما اختیار دارید. بعد پیمان گفت اگه زحمتی نیس یه راهی هم جلوی پای ما بذارید. طرف گفت حالا شد، بیا این شماره رو بگیر. پیمان که داش می رفت جلو شماره رو بگیره با بیلاخ دست چپ به چشم راست من یه لایک محکم داد.رفتیم سر کار در راه برگشت بازم 3دختر و 6پسر رو دیدم (از اون ور خیابون) یه دست هم تکون دادیم، کس کشا واسه عین 12 شب قرار داد بسته بودن. صبح نهم زنگ زدیم طرف گفت وقتم پُر تا چهاردهم… ای خارتو گائیدم پس چی کار کنیم گفت باید قبل عید رزرو می کردید. دیگه هیچی بازم رفتیم سرکار آخرای ساعت کاری بود (30 دقیقه ی بامداد) که با یکی از این پرسنل شهرداری هم کلام شدیم، ناخود آگاه پیمان از یارو (حالا یارو هم سنش زیاده نزدیک 40) پرسید صیغه ای میخوام… من و میگی… گفتم الان یارو ما رو میندازه بیرون. بعدا از پیمان در مورد این کارش (سوال یه دفعه ایی) پرسیدم که خودشم نمیدونست چرا این کارو کرده ولی من بهش حق میدم تو هم اگه 9 روز تو کف بودی کسخل میشدی.شانس ما زده بود طرف اینکاره بود. 3تا شماره بهمون ولی هر 3تاشون خاموش بودن. بعد ظهر دهم بود رفتیم شهرداری محل به یارو گفتیم اونم دیگه شماره نداشت ولی بهمون یه آدرس داد. آدرسش دور بود گفتیم فردا (یازدهم) بریم. من دیگه زیاد امیدوار نبودم چون به هر دری میزدیم کیر میخوردیم. یازدهم رفتیم در خونه ی طرف. نمی دونستیم چه کار کنیم زنگ زدیم چی بگیم.دیگه هیچی گفتیم هر چه پیش آید خوش آید. زنگ زدیم؛ زنه یه خورده پیر بود (فک کنم 40) ولی خیلی خیلی خوش استیل بود سینه هاش سیخ سیخ بودن انصافا خیلی هم خوشگل بود. حالا نمی دونستم چه جوری سر حرف و باز کنم. گفت فرمایش… من گفتم از طرف آقای باقری مزاح… پیمان حرف و قطع کرد و گفت میدی؟ من یهو چشام گرد شد و چن ثانیه به جلو خیره شده بعد شروع کردم به تند پلک زدن و سرم رو آوردم پایین و به ساعتم نگاه کردم و داشتم با خودم میگفتم که دیگه تموم شد دیگه پیمان کسخل شد رفت پی کارش. بد بخت اینقد تو کف مونده بود که… واقعا کــــــه… بی ناموس گفت واسه 2 نفر 600 میگیرم. من رو به پیمان گفتم زیاد نیس؟ زنه گفت اول فکراتونو بکنید بعد مزاحم شید. و در و بست. با پیمان حرف زدم بد جور کسخل شده بود بهش گفتم برا 600 تومن 10 شب کار کردی 2 شبم مونده… اونم گفت اگه واسه 600 تومن 10 شب کار کردم واسه یه کُس کردن 10 شب کون دادم تازه 2 روزم مونده. این قسمت آخر حرفش (تازه 2 روزم مونده) دال بر کسخل بودنش در اون ایام بود چون هیچ وقت نتونست توجیهش کنه. ما اون شب که شب یازدهم بود تونستیم تایپ همه ی جزو ها رو تموم کنیم این یعنی فردا شب نیازی به رفتن سر کار نداشتیم. بعد ظهر دوازدهم رفتیم در خونه ی زنه زنگ زدیم. گفت چی شد؟ فکراتونو کردید؟ پیمان هم که از شدت کسخلی دیگه خیلی خفن شده بود پولو به زنه نشون داد و زنه ما رو برد تو. زنه لخت شد. میزون میزون از یه پورنو چیزی کم نداشت؛ سینه های گرد اندام گوشتی سفید سفید بدون مو تازه آرایش هم کرده بود رو کمرش هم تصویر باغ و گل و بلبل خال کوبی کرده بود. با من شروع به لب و لب بازی کرد. حسابی حشری شده بودم. رفت سراغ پیمان تو این فاصله من لخت شدم همون جوری که داشت با پیمان کار می کرد شروع کردم به مالوندنش خیلی حال داد. شروع کرد واسه من ساک زدن که پیمان هم لخت شد و جلو من واستاد. حالا یه خورده واسه من ساک میزد یه خورده واسه پیمان. اولین بار آبمونو آورد. بعد به پهلو خوابوندیمش من تو کُسش پیمان تو حلقش بعد جا عوض کردیم دومین بار آبمون تو این حالت اومد. بعد پیمان خوابید بعد زنه خوابید روش و من هم روشون. پیمان تو کُس منم تو کون. خیلی حال داد. آخرش چن دیقه باهم کردیم تو کُسش که اول آب من بعد 4،5 ثانیه آب پیمان ریخت تو کُسش که زنه رفت 2تا ضد بارداری خورد. این شد 3 بار. تا زنه بیاد به پیمان گفتم که بریم گفت کسخل 600 تومن داری میدی… دیدم راس میگه ها… بعد زنه اومد خابوندیمش رو تخت پیمان کرد تو کُسش منم از جلو تو دهنش… جا به جا هم شدیم… آبم رو ریختم رو شیکمش و آب پیمان رو هم خورد. 4بار. در همون حالت که خوابیده بوده کمی با سینه هاش ور رفتیم تا بازم شق کردیم بعد خودش اومد نشت زمین یه بار دیگه واسمون ساک زد تا برای پنجمین بار آب ما اومده باشه. بعد زنه گفت بسه یا نه من باید برم توالت؛ اگه بستتونه که حساب کنید برید وگرنه که واستید برم توالت… پیمان شروع کرد به حرف زدن نه دیگه بس… سریع حرفشو قطع کردم گفتم نه ما هستیم خدمتتون شما برو دستشویی بیا کار داریم هنوز.زنه از اتاق رفت بیرون که پیمان گفت چه خبرته؟ به پیمان گفتم هیـــــــــــس صدای در که اومد دستشو گرفتم بردمش تو حال شروع کردم به لباس پوشیدن که پیمان خودش متوجه شد سریع شروع کرد به لباس پوشیدن. جنگی پوشیدیم کفش به دست از خونه اومدیم بیرون…(بعدا فهمیدیم که من جورابم و جا گذلشتم و پیمان عرق گیرشو) زنیکه ی کسخل همون جوری لخت با یه لا چادر اومد جلو در داد زد کجا میرید؟ پیمان هم گفت 13 به در. بعد زنه گفت چرا اومده بودید اینجا؟ منم بهش گفتم واسه اینکه بگیم صیغه ای عیدت مبارکبله بعد 10 روز (از شب دوم به فکر افتاده بودیم) 5 بار آبمون اومد یعنی به عبارتی هر 2 روز 1 بار (البته این سوا از جق زدن ها بود)میزان کسخلیت پیمان هم به 0 رسید و به حالت اولیش برگشت…این کسخل بازیاش یه جاهایی هم به دردمون خورد مثه زمانی که سر صحبت رو با باقری تو شهرداری باز کرد…غروب روز دوازدهم هم رفتیم شمال 1ملیون و 200هزار تومن رو به گا دادیم. 13 به در هم کنار دریا، عکساشو هنوز میینیم و حال می کنیم. درسته از کار در شهرداری بهره ی مادی نبردیم ولی خیلی بهره ی معنوی بردیم…….حالا مردونه به نظرت این داستان واقعی بود یا زاییده ی تفکرات سکسیه من؟راستشو بگی خوشحال میشم همون جوری که من دارم راستشو میگم؛این داستان زاییده ی تفکرات یه آدم جقیه و اصلا واقعیت نداره.خیلی ممنون که تا تهش خوندی اگه حال کردی بگو بازم بنویسم هم میتونم واقعی بنویسم هم خالی بندی.نوشته arsham
0 views
Date: November 25, 2018