هم بد دهن و لاتم هم با ادب و مومن همجنس گرا تا ته خانم باره و بی دینم زندگی تو ی خانواده مذهبی پدر رزمنده دایی شهید اون یکی دایی جانباز خلاصه هرچی خایه مال دیوث بود از همون اول دور و بر من بود تعریف و تمجیدهایی که اونا از انقلاب میکردن با چیزهایی که من تو اجتماع میدیدم اصلا با هم همخونی نداشت خودمن که وضع مالی درستی نداشتیم چون پدر کس خلم جانباز نشده بود ابتدایی که بودم همش تو مسجد و پایگاه محل و این جور جاها بودم همیشه نگاهای سنگین و رو خودم حس میکردم چه بوسه هایی که این ریشوهای کثیف از من نگرفتن تا کلاس چهارم اصلا تو باغ نبودم تا ی شب که خونه خالم بودم نصف شب پسر خالم حمید که 5سال ازم بزرگتر بود من و با ی دنیای جدید آشنا کرد ی لحظه از خواب پریدم دست حمید روی کونم بود و داشت لپای کونم و میمالید گیج بودم نمیدونستم چکار کنم انگشتاش و لای کونم فشار میداد و جون جون میکرد دستش و برداشت فکر کردم تموم شده ولی تازه شروع شده بود چسبید بهم کیرش و لای کونم حس میکردم گرم بود و سفت گرمای نفسش که به گردن و صورتم میخورد جرات حرف زدن و ازم گرفته بود خیلی آروم عقب جلو میکرد چند مین همینطور گذشت که شروع کرد شلوارکم و از پام در بیاره که یهو برگشتم طرفش گفتم چیکار میکنی گفت هیس دوباره چسبید بهم و گفت سجاد میدونی که خیلی دوست دارم تو محلم هواتو دارم بزار کارم بکنم الان نمیشه صحبت کرد فردا همچیو واست توضیح میدم اومدم حرف بزنم که لبش و گذاشت رو لبم ی بوس کرد شلوارکم و تا زیر زانوم کشید پایین در گوشم گفت تو فقط باید مال من باشی محکم بغلم کرد کیرش لای پام بود محکم بهم چسبیده بود هی بوسم میکرد در گوشم میگفت دوست دارم تو فقط باید مال من باشی تو عشق منی هیچکی اندازه من دوست نداره تو خوشکل محله ای و هی سرعتش تو عقب جلو کردن بیشتر میشد منم همچنان گیج و پیش خودم میگفتم( حمید چون سجاد را دوست دارد او را میبوسد و کیرش را لای پای او میگذارد) تو همین فکرا بودم که ازم جدا شد گفت روی شکم بخواب اومد پشتم و لای کونم باز کرد ی جون گفت و چند تا بوس به سوراخ کون و لپاش کرد چندتا تف انداخت لای پام گفتم گفت هیس بخاطر ترسی که ازش داشتم بازم نتونستم حرف بزنم نگاهم به عقب بود کیرشم که (بعدا فهمیدم 17سانته آخه سوراخ کونم دهنه کولیس نیست) تفی کرد گذاشت لای پام شروع کرد تلمبه زدن بوسیدن من ی 5 مین کرد که نفساش تندتر شد کیرش لای پام شروع به نبز زدن کرد و ی مایع داغ ریخت لای پام سر کیرش و میاورد بالا و میریخت رو کونم لای پام از این قسمتش خیلی بدم اومد حمیدم از روم تکون نمیخورد گفتم بلند شو خیسم کردی گفت ببخشید و با ی پارچه که معلوم بود از قبل آماده کرده تمیزم کرد فردای اون روز همچیز و برام توضیح داد چشم گوشم باز شده بود دیگه فهمیده بودم محبتای این بچه بسیجی کسکش های بچه کونی و خودنمایی های لاتای محله واسه چیه دیگه حتی نمیذاشتم معلم قرآنمون که تو دارالقرآن بهمون قرآن یاد میداد بوسم کنه ولی کون دادن به حمید و نمیتونستم کاریش کنم چون بهم فهمونده بود اگه بهش ندم آبروم در خطره و از طرفی عاشقم شده بود حرفی که من و به فکر وا میداشت تو سن 10 سالگی عشق و عاشقی با همجنس اونم تو دوره ما سال 76 من کلاس 4ابتدایی بودم تا یک سال هفته ای 2هفته ای ی بار به علی میدادم و خیلی چیزا ازش یاد میگرفتم ی حساییم داشتم که قبلا نبود تا ی شب خونه داییم که جانبازه و از اون خر حزب اللهی ها است بودم بچه همسن من نداشت پسر دایی تازه میرفت دانشگاه آزاد شهرمون به لطف جانبازی پدر مفت واز شانس ما کیرش بلند شده بود چون با اون ریشای مسخرش و عقایید غلطش نمیتونست با دخترا باشه چشمش دنبال من بود اون شب تو اتاقش برام از دانشگاه گفت که دختر و پسر باهم تو ی کلاسن (angel) منم با تعجب گفتم خوشبحالتون که اخم کرد و گفت من با این کار مخالفم و شروع کرد کس و شر گفتن تا من خوابم برد داشتم خواب میدیدم حمید داره من ومیکنه که از خواب پریدم دیدم به به آقا روح الله چسبیده به من کیرش شق شده بود و آروم خودش و فشار میداد بهم نمیدونستم چکار باید بکنم روحی بسیجی کسکش مخلص پیرو خط امام و رهبری که هنوز بعد چند ماه از انتخاب شدن خاتمی ابراز تاسف میکرد بچه مسجدی که همیشه به من میگفت یقتو ببند مثل پسرخاله ها و دایی های لاتت نباش حالا چسبیده بود به من و نفس نفس میزد خودم و ازش جدا کردم گفتم این کارا چیه گفت سجاد ببین من تو رو از بچگیت خیلی دوست داشتم عاشق زیباییت شدم یعنی چون دوسم داری باید بکنیم تو هنوز بچه ای متوجه نیستی دوست داشتن زیاد به سکس ختم میشه تا با در آغوش گرفتن همدیگه جسم روحمون با بوسه ها بهم پیوند بخورند داشتم دیگه شاخ در میاوردم با اینکه بچه بودم میدونستم داره شر میگه ببین روحی اگه به من دست بزنی به همه میگم یهو لفظش عوض شد و گفت اگه بگی آبرو خودت میره فوقش من ی کتک میخورم ولی همه میفهمن تو بچه کونی هستی تازه میتونم تو محلم آبروتو ببرم خلاصه جلوش نتونستم مقاومت کنم ی لا پایی 2مینی سکس کردنشم مثل عقایدش بدون هیچ حس و حالی فقط تخلیه منی حتی آبش رو هم پاک نکرد ازش متنفر شدم در حالی که چنین حسی نسبت به حمید نداشتم تو مدرسه و کوچه محله و همجا حواسم به بچه خوشکلا بود دست خودم نبود ی حسی منو به طرفشون میکشید چون خودمم جزء بچه خوشکلا بودم دوست شدن باهاشون کار سختی نبود دیگه موقعش بود که منم یواش یواش عاشق بشم ادامه داردمن نمیدونم گی چه همجنسگرا کیه همجنسگرا کدومه ولی میدونم تو ایران از سال 57 به بعد سو استفاده جنسی از کودکان پسر از کودکان دختر بیشتر بوده و که این معضل بزرگ خودتون میدونید واسه چیه هم قاری قرآن و هم کافر و دیوونه نوشته دیوانه
0 views
Date: November 20, 2019